معرفی کتاب صید درخت اثر لیلا شمس

صید درخت

صید درخت

0.0
13 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

15

خواهم خواند

1

شابک
9786000354336
تعداد صفحات
340
تاریخ انتشار
1403/1/1

توضیحات

        رمان به احوالات دختری به نام ارغوان می‌پردازد که از سوی جامعه پذیرش نمی‌شود. جدا شدن از مردم او را به ایجاد ارتباطات دیگری با عناصری از طبیعت و خیال سوق می‌دهد و او را وادار می‌کند به دنبال رازی باشد که زندگی او را با دیگران متفاوت کرده است.

 

دختر برای حفظ زندگی و خانواده‌اش می‌جنگد اما این جنگ قواعدی دارد. اتفاقاتی که در بیرون و همزمان در درون او رخ می‌دهد مخاطب را مجبور می‌کند از زاویه‌های مختلف به ماجرا نگاه کند. در نهایت شخصیت اصلی رمان و مردم در یک نقطه به ملاقات خود و یکدیگر می‌رسند.شمس در « صید درخت» از امید، رنج‌های پیچیده‌ی آدمی و از رویارویی با حقیقت می‌گوید.فرم و ساختار کتاب مدرن است و طبیعی است که مخاطبان دوست‌دار ادبیات بیشتر با آن ارتباط برقرار می‌کنند.

لیلا شمس نویسنده اثر در توضیح کتاب این‌گونه می‌نویسد:

«در دفتر اول گفت وگو از ارغوان است؛ آنچه اهالی دربارۀ او می‌گویند .شما صداهای مختلفی می‌شنوید. هرکس روایت خودش را دارد؛ راوی‌ها از شصت و هفت موقعیت برایتان خواهند گفت و باد روایتِ آن‌ها را به گوش شما می‌رساند. پای حرفشان بنشینید، نقلشان را بشنوید و ببینید کجاها در خاطرتان می‌ماند؟ آیا آشنا نیست؟ … شبیه قصۀ خودتان؟اما دفتر دوم از روایتی که در ارغوان اتفاق افتاده پرده برمی‌دارد. نگاه خودش حکایت دیگری دارد. و دفتر سوم، کسی با ارغوان سخن خواهد گفت. «او» تمامِ قصه را خطاب به ارغوان و برای شما روایت می‌کند.و این چنین است قصۀ تو و من.»
      

پست‌های مرتبط به صید درخت

یادداشت‌ها

          قصه ی تعلق های بشری
صید درخت درباره ی تعلق و پیوستگی نوع بشر است به خود، به طبیعت  یا نیرویی بزرگ تر در درون. صید درخت داستان یکی از دختران روستاست به نام ارغوان. او از زمان تولد تا زمانِ رمان که هجده سالگیِ اوست از ارتباط با اهالی روستا منزوی بوده است. حالا پدرش را هم گم کرده و روز به روز منزوی تر می شود. ارغوان بخش زیادی از ارتباطش با آدمها را از دست داده است. اهالی ده سعی می کنند تعلق آخر یعنی خواهرش سروناز را هم از او بگیرند...
فضای سنتی سبک مدرن
 "صید درخت" یک رمان دلنشین در فضای سنتی ولی به سبک مدرن است . سنتی بودن در درون مایه ی داستان است که به سنت های الهی و توحید بازگشت هایی دارد. سبک داستان رئالیسم جادویی است چنانچه  داستان بر لبه ی مرز تخیل و واقعیت حرکت میکند و هیچ کس در داستان از حرف زدن یک درخت تعجب نمیکند. ارغوان با باد و گوزن و درخت حرف میزند. چه بسا او را به خیر و ارتباط با آدمها تشویق میکنند. 
درباره ی ارغوان، با ارغوان، در ارغوان
این رمان سه بخش دارد. دفتر اول  شامل خرده روایتهایی از زبان اهالی روستاست. یک به یک قصه را از زبان خودشان تعریف میکنند. قصه ی خودشان را و قصه ی ارغوان را ونسبت شان را با او. این بخش شامل شصت و هفت روایت کوتاه از زبان اهالی  است. هر روایت بصورت کامل، قصه ای مجزاست و شخصیت های فرعی در طول رمان دچار تحول می شوند. به بعضی از شخصیت ها نظیر خاله حوا ،شکارچی ، صدری بیشتر پرداخته شده و بعضی از شخصیت ها خیلی کوتاه تر مسیر تحولی را طی می کنند. اما همه ی خرده روایتها در یک جای داستان  به هم میرسند و یک اتفاق واحد را رقم میزنند. انگار همه ی آنها یک اتفاق اند.شخصیتها شامل اهالی اشیا و حیوانات و گیاهان می شوند . که همه ی آنها سیر تحولیِ مشابهی را دارند و انگار در اصل یکی هستند و یکی بوده اند. نویسنده ازین طریق مفهوم توحید را در داستان مرتب تکرار میکند. 
در دفتر دوم با عنوان "در ارغوان" آنچه درون او و در مکالمه ی ارغوان با دیگران،  بصورت دیالوگ آورده شده
دفتر سوم با عنوان" با ارغوان "شامل هشتک هایی است که در طول داستان بصورت برجسته تایپ شده است. در این بخش راوی دانای کل است. والبته مخاطب تصمیم می گیرد راوی چه کسی باشد؟خدا ؟طبیعت؟ یا هر نیروی دیگری که به همه چیز قصه آگاه است. و اصلن قصه ی ارغوان و همه ی قصه های عالم را از ابتدا او روایت کرده است. 

این رمان سیصد و سی و هشت صفحه ای زبان روان و ساده ای دارد ولی در انتخاب لغات نهایت دقت بکاربرده شده.  داستان پر از نماد و استعاره است. داستان  بازآفرینی قصه های دینی از جمله پیامبران الهی است. و البته این طعنه ها جزو زیرلایه های عمیق داستان است و برای مخاطب خاص طراحی شده اند.
        

4

          سبز مثل درخت
درخت ها همیشه حال آدم را خوب می کنند. زیر سایه شان همه را دور هم نگه می دارند. زیبایی شان چشم ها را شاد می کند. با بخشیدن میوه های شان مهربانی را یاد می دهند. وقتی باد لابه لای برگ های شان می پیچد، آرامش معنا پیدا می کند. ولی اگر درختی دلیل پراکندگی جمعی شود چه؟ اگر تاریکی را در هوا پخش کند چه؟ اگر نفرین شده و نحس باشد چه؟ باید چه کارش کرد؟ کتاب در مورد زندگی نوجوانی است که با جنگل و درخت هایش پیوند خورده و دوست عجیبی دارد؛ یک گوزن. ارغوان دختر شومی است که مجبور می شود دست تنها با آتش خرافات کل روستا مقابله کند. با ارغوان همراه می شویم تا ببینیم می تواند دل اهالی را نرم کند و روزهای روشن را دوباره به روستای شان برگرداند یا نه. «اصلا، اصل نحسی مال تو بود. اگه تو نبودی، اون درخت هم خشک نمی شد. اگه تو نبودی، درخت بچه‌م رو شفا می داد و نمی مرد.»

داستان شروع جذابی دارد. باعث می شود بخواهید بیشتر بدانید. پس می روید صفحه بعدی، بعدی و بعدی. صفحه ها را ورق می زنید و جلو می روید تا ببینید این دختر بالاخره کجا کم می آورد و تسلیم می شود. کتاب توی سه دفتر نوشته شده است. دفتر اول را از زبان اهالی روستا و طبیعت می شنویم. هر کسی از دید خودش ماجرا را تعریف می کند و داستان را پیش می برد. توی دفتر دوم ارغوان قصه را می گوید و آن را واضح تر می کند. وقتی به دفتر سوم می رسیم راویِ آگاه از هر چیزی را داریم که با دخترک حرف می زند. چه حسی دارید وقتی توی ظهر گرم تابستان، میوه خنکی توی دست تان می گذارند؟ خواندن دفتر اول برایم مثل گاز زدن سیبی رسیده بود. بویش روی دستم ماند و کل فضا را گرفت. شیرینی و آبدار بودنش دهانم را پر کرد و بافت لطیفش زیر دندانم نشست. ولی با همان تکه اول متوجه طعم اش شدم. گازهای بعدی چیز جدیدی برایم نداشتند. خواندن دفتر دوم و سوم هم همین بود. اطلاعات جدیدشان اگر در همان دفتر اول آورده می شد بهتر بود.
        

2

س.فتحی

س.فتحی

1404/2/14

          لازم  نیست موقع متر کردن طول عمرتان، حتما جایی از آن، دست به اسلحه هم برده باشید یا حتی میدان تیر، فشنگ‌ها، هدف‌های ایستا و متحرک را دیده و بوی پوکه‌های شلیک شده را از نزدیک حس کرده باشید تا بروید سراغ کتابی که روی جلدش نوشته شده: «صید درخت». حتی لازم نیست سیاوش کسرایی بیاید و برایتان داستان «آرش کمانگیر» را از کهنگی دربیاورد و نو به نو کلمه کند تا مبادا کمان از روی دوشتان بیفتد و بشود آنچه نباید.
بگذارید آب پاکی را همین اول کار بریزم روی دستتان که کاملا شسته رفته و تمیز وارد «صید درخت» شوید! شما در هر صورت لای برگه‌ها یا شاید بهتر است فراخور محتوای کتاب بگویم لای برگهایی که لیلا شمس جوانه‌ زدنشان را به تصویر کشیده شکار خواهید شد. 
صید درخت، داستان گیر افتادن آدم‌ها در تله‌ی خرافاتی است که ممکن است هرجایی از زندگیمان و در هر زمانی ما را اسیر خود کند. داستان آتش زیر خاکستری که دودش دارد به چشم همه‌ی اهالی روستای تپه‌راش می‌رود و بیشتر از همه به چشم شخصیت اصلی داستان که دخترک جوانی است به اسم ارغوان. دود این خرافات آنقدر دید همه را کور کرده است که گویی اصل زندگی همین بوده و هست؛ زیستن با چشم‌های کور در هوای مه‌آلود باورهای نادرست.
شمس شخصیت ارغوان را جوری خلق می‌کند که چون گوزنی چموش و دلربا، سر جنگ دارد. با مه، دود، خرافات و هرچه و هرکه که زلال و صاف نیست و کدر است مثل صدری- شخصیت منفور داستان - که پایش را گذاشته روی حلق زندگی او و اهالی روستا و می‌خواهد نبض زندگی را خفه کند؛ نبضی که امید است.
ارغوان، سر جنگ دارد برای زندگی بی‌خرافات. برای اثبات نادرستی. نادرستی آنچه اهالی روستا، لای پچ پچ‌هایشان گُر می‌دهند که پُر است از شومی او و درخت بالای تپه که با تولد او خشکیده.
در «صید درخت» شما با داستانی مواجه هستید که از نظر قالب(فرم)، نو و با در نظر گرفتن چند‌صدایی راویان نوشته‌شده اما به لحاظ موضوعی از چیژی سخن می‌گوید که مثل لباسی کهنه و پر لک، روی بند افکار انسان از ابتدای خلقت، آویزان شده؛ از کهنه روپوش خرافات، بدون اینکه ذره‌ای از کثیفی‌اش در سالیان عمر بشر کاسته شده باشد. گویی شمس با انتخاب این قالب، جهالت و خرافه‌پرستی مدرن را نیز به سخره می‌گیرد و حواس خواننده معاصر را جمع می‌کند تا خود را جدای از این دامگاه نداند.
به قول اسیر شهرستانی:
توان ز گردش آیینه‌ی فلک دیدن
تمام روی زمین خوابگاه صیاد است
کتاب در ۳ فصل مجزا جوری ترتیب داده شده که ضمن نشان دادن هوشمندی نویسنده در اشراف به موضوع و فضای داستانی‌اش ما را به دنیای ادبیات عرفانی نیز پیوند می‌دهد و شاید بیراه نباشد که بگوییم  کبه نوعی بخش‌هایی از اسفار اربعه ملاصدرا برایمان مرور می‌کند. 
گویی «از ارغوان»، «در ارغوان» و «با ارغوان» که عناوین کلی ۳ فصل کتاب است یک سیر شناختی و سلوکی است؛ سیر شناختی شخصیت برای رشد یافتن و رها شدن از خلق و همهمه‌های پوچشان، رسیدن به خدا بعنوان وجود مسلط و محیط بر هر قدرتی و باز با خدا در میان خلق زندگی کردن. بوی این ادبیات عرفانی را می‌توان در جای جای کتاب حس کرد؛ با تلمیحات ظریفی که در کتاب به زندگی برخی پیامبران داده می‌شود، پیامبرگونگی شخصیت اصلی داستان که با وجود حق بودن، مورد طردشدگی واقع می‌شود، حالت دوره‌گرد بودن شخصیت اصلی که چون طبیبی دوار راه می‌گیرد و به همه سیب تعارف می‌کند و یکی شدن او با عناصر طبیعت که گویا همه‌شان هدف مشترکی در هستی دارند و آن رسیدن به حقیقتی است که چون نور ظهر در روز آخر داستان، بر همه‌ی برگه‌ها نه برگهای داستان می‌تابد.
این یکی شدن با طبیعت به گونه‌ای است که میتوان بعد از خواندن کتاب بیش از پیش برایشان احترام قائل شد و تصویر «وحدت در عین کثرت» را در داستانی با زبانی امروزی و معاصر دید. 
هرچند شمس با تعدد شخصیت‌ها در فصل اول ممکن است خواننده را اسیر تله‌ی تکرار و خستگی کند اما اسم‌گذاری‌های متفاوت هر روایت بخشی از بار تکرار و خستگی را پیش چشم مخاطب کمرنگ می‌کند.
این کتاب از بازی‌های زبانی نیز خالی نیست. بطور مثال نویسنده برای آنکه میخِ یکی شدن دختر و درخت را محکم بر ذهن مخاطب بکوبد، با جابجایی حروف این کلمات، مدعی می‌شود دختر همان درخت است و درخت همان دختر و ریشه‌هاشان یکی است. 
کما اینکه در نقشه قالی ای که دخترکان روستا با هم می‌بافند نیز، نقش درخت و دختر و گوزن با اسلیمی‌ها و اسپیرالهای خطوط بهم می‌رسند و نقشه، بخاطر همین تو در تویی و پیوستگی این طرح‌ها به یکدیگر، برای بقیه سخت‌خوان است همانطور که «صید درخت» برای خواننده‌ای که اهل خواندن و یا لذت یردن از رمان‌های فراواقعی (سوررئال) نباشد ممکن است کتابی خوشخوان به نظر نیاید اما اگر از خواندن رمان‌های فراواقعی (سوررئال) لذت می‌برید، می‌توانید بدون تفنگ و تور و کمان به شکارگاه «صید درخت» وارد شوید.


        

1

          مروری بر رمان صید درخت / نوشته‌ی لیلا شمس/ سوره‌ مهر

صید درخت قصه‌ی ارغوان است. دختری ساده اما با نیروهایی ماورایی، که در روستایی زیبا و با حال و هوای شمالی زندگی می‌کند. روستایی که با پردازشی خلاق، خواننده را با جهانی لازمان و لامکان مواجه می‌نماید و او را پای قصه‌ای سوررئال و آخرالزمانی می‌نشاند.
ارغوان که به واسطه‌ی کینه و حسادتی قدیمی که بذر آن از جانب شخصیتی به نام صدری، در دل اهالی روستا کاشته شده، با مظلومیت به انزوا تن داده است. 
قصه قصه‌ی مبارزه‌ی او با جهل وخرافه است. برای اثبات خویش و زدودن نفرت اهالی نسبت به خودش.
خرافه و اباطیل موهومی که اهالی روستا دهان به دهان آن را منتقل نموده‌اند؛ بر پیشانی ارغوان، مٌهری از شومی و بدقدمی نشانده و آرامش روانی او را به التهاب و تنش مبدل کرده است.
درخت عنصر کلیدی داستان است و همه‌چیز حول آن رقم می‌خورد. از سویی تلاقی و این‌همانی داستان در عنصر درخت و دختر، از نکات ریز و جذاب قصه است، که در انتهای کتاب خواننده را با رازی شگرف و اسطوره‌ای رها می‌نماید.
نگاه نویسنده نسبت به زن و جایگاه او، طنین صدای فرضیه‌ی گایا، یا همان مادرزمین را در ناخودآگاه خواننده زنده می‌نماید. فرضیه‌ای که مدعیست، سیاره زمین مانند یک درخت، دارای حیات است. و او مادر و ریشه‌ی همه‌ی پدیده‌های طبیعی‌است. و لیلا شمس توانسته در طول قصه‌اش، مخاطب را به زیبایی با الهه‌ی مادر یا ایزدبانو، که نماینده و تجسم بخشِ طبیعت، الهام بخش حس مادری و باروری، و نهایتا تجلی اسطوره‌های آفرینش، و سخاوتِ زمین است، همراه نماید.
این نگاه اسطوره‌ای، کهن‌الگویی و افسانه محور، در بستر ساختار سنتی و روستایی قصه، بخشی از هنرنمایی نویسنده قلمداد می‌شود.
نویسنده‌‌ی به ظاهر گمنامی که پیش از صید درخت با نویسندگی در یک مجموعه داستان به نام «ساکنان شهر بهشت» و تألیف کتاب« به شرط آفتاب» که گردآوری ادبیِ مجموعه‌ای از روایات درباره‌ی زندگی امام هشتم ع است مخاطب مذهبی را مدنظر قرار داده بود، اکنون به نظر می‌رسد با ترسیم فضایی جدید و سبکی نوآورانه در اثر جدیدش، مخاطبان گسترده‌تری را با خود همراه نماید. 
در بیش از نیمی از کتاب نقابی از نفرت بر چهره‌ی راویان چند‌ده‌گانه‌ی داستان خودنمایی می‌کند. گویا اهالی روستا این تنفرِ موهوم از ارغوان را چون گازی سمی بو کشیده و دچار یک مسمومیت همگانی شده‌اند. در این بین توانایی قصه‌پردازی نویسنده آنجا به چشم می‌آید که با ترسیم فضایی سوررئال و ایجاد ارتباطی تنگاتنگ میان ارغوان، دختر داستان و صبا گوزن وحشی قصه، که همدم و هم‌سخن دختر است و درخت زیبای ارغوانِ بالای تپه‌ی راش، که ملجأ دختر و حکم مادر او را دارد، خواننده را مسحور قصه و شخصیت‌پردازی غنی آن می‌نماید. و در نهایت این دختر قصه است که با جادوی عطر سیبهایش، نفرت آدمها را زدوده و آن را به محبت بدل مینماید. 
هرچند گاهی در مسیر قصه تکرار برخی مکررات و روایتهای متعدد از راویان، قدری ملال‌آور می‌نماید اما سبک خاص و متفاوت نویسنده در چینش شخصیت‌ها و گرفتن کارکرد از اینهمه شخصیت، به تعلیق جذاب قصه کمک کرده و همانند بوی سیبهایی که در سبد دختر، مشام خواننده را پرکرده است، او را با قصه همراه می‌کند.
استفاده از عناصر ایرانی از جمله نوع لباس‌ پوشیدنها، سبک زندگی، معماری، قالی‌بافی و... و نیز عناصر اسلامی چون مسجد از دیگر مؤلفه‌های ارزنده‌ی این داستان به شمار می‌آید. هرچند جای خالی بهره‌مندی از ساحت معنوی مسجد و گرفتن کارکردی مناسب از آن، برای از بین بردن اختلافات و کینه‌ورزی‌های اهالی کاملا مشهود است.
روایت چندگانه‌ی شخصیت‌ها در «صید درخت» عاملی برای جذابیت این قصه است لکن ضعف در ساخت لحنی جداگانه و متمایز برای آنها از نکات مغفول مانده به حساب می‌آید. 

اما ترفند جذاب نویسنده، در فصل پایانی چنین خودنمایی می‌کند؛ که با نشانه گذاری روی بعضی عبارات، خواننده را وادار به بازگشت به صفحات قبلی کتاب و یافتن ردی جدید از ماجرا در بین روایت راویان می‌نماید. و این نوآوری در بستر قصه خوش درخشیده است.
و بالاخره ضربه‌ی نهایی در پایان کتاب و افشا شدن سرّ پنهانِ هویت ارغوان، از زبان حوا که کهن‌الگوی مادرانگی را در طول داستان یدک می‌کشد، اتفاق می‌افتد. و بعد ناگهان خواننده‌ای را که هنوز با راز از پرده افتاده‌ی دختر، کنار نیامده است با منظره‌ای آخرالزمانی تنها می‌گذارد و مقابل چشمهای حیران از تعلیق او، از حقیقت در هم تنیده‌ی طبیعت و انسان پرده برمی‌دارد. و او را با شمایل جدیدی از خود انسانی‌اش مواجه می‌نماید.
در واقع نویسنده با پایان‌بندی بی‌نظیرش در فصل آخر کتاب همه‌ی حفره‌های ذهنی خواننده و زخم‌های حاصل از نفرت و منفی‌بافی‌های شخصیت‌ها را مرهم گذارده و در نقطه‌ی اوج قصه را خاتمه می‌دهد. 

« دستهای اهالی درهم تنگ‌ و تنگ‌تر شدند، گویی که همه یکی می‌شوند، یک درخت یا یک دختر.

فاطمه سادات حاجی‌باباییان/آبان ۱۴۰۳
        

15

          صید درخت
صید درخت برای من یک عاشقانه  آرام بود. عاشقانه ای که توی  هیاهو و شلوغی های این روزها،   آرام آرام قدم میزدی و تماشا میکردی.
گوش هایت را تیز تیز میکردی تا صداها را بشنوی. صداهایی که آشنا بودند‌و‌ حال خوب کن .صدای درخت.صدای ارغوان. صدای گوزن و یا صبا.
بعدش دوست داشتی با آنها صمیمی شوی و طرح دوستی بریزی.
عاشقانه ای که  گاهی  رنگ کلاس را میگرفت و مثل آهن ربا ، همه را جذب می‌کرد.
کلاس برخلاف کلاسهای مدرسه و دانشگاه، زنگ تفریح نداشت. و حتی ظهر که میشد، زنگی به صدا در نمی آمد. توی این کلاس، استاد عادت نداشتند حضور و غیاب کنند. همه میخکوب میشدند ببینند امروز چه اتفاقی 
می افتد؟ چه میشنوند  و چه  میبینند؟
در این کلاس همه حواسشان به خودشان بود و خودشان را میخواندند.
بعضی وقتها  حکمت متعالیه خوانده میشد اما دیگر فلسفه خشک و بی روح نبود.
 اتحاد عاقل و معقول آنقدر لطیف شده بود که دوست داشتی  درخت و ارغوان و صبا را محکم در آغوش بگیریی.
بعضی وقتها، انگار داشتی از ابن عربی میشنیدی، آنجا که شکارچی به تو درس وحدت و یگانگی میداد.‌و‌میگفت تا وقتی تو با کمانت یکی نشوی، تیرت به هدف نخواهد خورد.
روزهای بعدی، موضوعات جدیدتر پیش می آمد
گاهی داشتی  تفسیر قرآن میخواندی  و تمرین میکردی اعتقادت به معاد بیشتر شود.آنجا که درخت خشکیده زنده شد، تو هم جان می‌گرفتی و دوست داشتی  بقیه را هم زنده‌کنی.
حتی بعضی وقتها، قیامت را خوب خوب تصور میکردی و آماده ملاقات می‌شدی اما نه از روی ترس
که از روی شوق.
آنجا فقط حیرت بود  و حیرت و حیرت . آنجایی که  عاشقانی که جفت بودند  با اختیار،از هم جدا میشدند برای ملاقات با حیاتی بالاتر و زیباتر.
گاهی هم کلاسمان، رنگ  و بوی مناجات، میگرفت.
مناجات های عاشقانه با معبود.با رب.
با او که با ریسمان  محبتش، همه را میکشانید سمت خودش.
آنجا همه با هم اشک‌میشدیم 
 خودمان را شست و شو میدادیم.
سبکبال می‌شدیم ومی‌توانستیم دسته جمعی پرواز کنیم  و روی  بلندترین شاخه درخت بنشینیم
آن وقت، بوی خوش عطری ، مسیرمان را مشخص میکرد.
بوی عطر سیب...



« تو را میخواست قایقران که هر شب تور می انداخت
وگرنه داشت دریا بی نهایت ماهی قرمز..
        

1

          تهران- ایرنا- «صید درخت» رمانی متفاوت در ادبیات امروز ایران است؛ روایتی شاعرانه، چندلایه و پرجسارت که به‌خوبی از قالب‌های کلیشه‌ای فاصله گرفته و تجربه‌ای تازه برای مخاطب رقم زده است.

در روزگاری که روایت‌های تکراری و فرم‌های آشنا گاه مخاطب را خسته و بی‌رمق می‌کنند، گاهی رمانی از راه می‌رسد که با شکستن قالب‌ها و زبان‌بخشی به چیزهایی که معمولاً صدا ندارند، تجربه‌ای تازه و متفاوت خلق می‌کند. «صید درخت» نوشته لیلا شمس یکی از همین آثار است؛ داستانی درباره زیستن در حاشیه، جنگیدن در سکوت و بازخوانی هویت فردی در بستری از خرافات، ترس‌ها و باورهای پوسیده.

شمس در این رمان با تکیه بر ساختار چندصدایی، روایت غیرخطی و زبانی شاعرانه، جهانی خلق کرده که در آن مرز میان واقعیت و خیال از بین می‌رود و مخاطب ناچار است نه‌تنها به آنچه می‌خواند، بلکه به آنچه می‌اندیشد، دوباره نگاه کند. در این یادداشت، نگاهی داریم به مهم‌ترین عناصر این رمان؛ از درون‌مایه‌ها و شخصیت‌ها تا سبک روایت و ساختار فرمی اثر.

طردشدگی و ایستادگی در دل خرافات

یکی از مضامین اصلی در رمان، مساله طردشدگی اجتماعی است. ارغوان، شخصیت محوری داستان، به‌دلیل باورهای خرافی مردم روستا، از جامعه رانده شده و تنها در دایره‌ای محدود از روابط خانوادگی زیست می‌کند. این طردشدگی نه‌تنها او را از زندگی اجتماعی محروم کرده، بلکه باعث شده برای یافتن پناه، به درون خود و به طبیعت پناه ببرد.

درعین‌حال، ارغوان نماد انسانی است که در برابر سرنوشت تحمیلی ایستادگی می‌کند. او با وجود همه سختی‌ها، می‌خواهد برای خود و خواهر کوچکش آینده‌ای متفاوت بسازد. این مبارزه، تنها بیرونی نیست؛ بیشتر به نبردی درونی شباهت دارد برای حفظ کرامت و معنای زیستن. روایت شمس از این ایستادگی، همزمان تلخ و الهام‌بخش است: تلخ، از آن‌رو که جامعه بار ظلم و جهل را بر دوش یک کودک می‌گذارد؛ الهام‌بخش، چون ارغوان با همه شکنندگی‌اش نمی‌شکند.

نقد خرافات، بدون شعار

نویسنده در دل روایت، نقدی صریح اما غیرمستقیم به خرافه‌اندیشی و جهل جمعی وارد می‌کند. مردم روستا، با نگاهی آمیخته به ترس و نادانی، ارغوان را نفرین‌شده می‌دانند و طرد می‌کنند. اما شمس به‌جای اینکه این موضوع را به‌صورت شعاری یا خطابه‌گونه روایت کند، آن را در دل صحنه‌ها، رفتارها و ذهنیت‌ها نشان می‌دهد. در این میان، ارغوان صدای عقل و آگاهی است؛ صدایی که در ابتدا خاموش است، اما رفته‌رفته بلندتر می‌شود.

طبیعت، پناهگاه و راوی خاموش

یکی از جلوه‌های منحصربه‌فرد در رمان، ارتباط عمیق ارغوان با طبیعت است. او با درختان، باد، ابر و حیوانات سخن می‌گوید و از آن‌ها راهنمایی می‌گیرد. این رابطه، هم نشانه تنهایی اوست و هم تبلور نوعی رئالیسم جادویی؛ جایی که مرز میان واقعیت و خیال گم می‌شود و طبیعت به نیرویی زنده و همدل بدل می‌گردد.

در این جهان شاعرانه، طبیعت تنها پس‌زمینه نیست؛ بلکه نقش فعالی در پیشبرد روایت دارد. مخاطب، از خلال این تصاویر، با درونیات ارغوان آشنا می‌شود. عناصر طبیعی، گاه دوستان و ناظران‌اند و گاه تنها پناه برای دختری که از دنیای آدم‌ها طرد شده.

روایت چندصدایی؛ واقعیت از نگاه همه

ساختار چندصدایی رمان یکی از جسورانه‌ترین انتخاب‌های نویسنده است. در بخش اول، داستان از زبان ۶۷ راوی مختلف روایت می‌شود؛ راویانی که از انسان‌ها تا حیوانات، اشیاء و عناصر طبیعی را شامل می‌شوند. این ساختار، نه‌تنها تنوع و غنا به روایت می‌بخشد، بلکه به مخاطب اجازه می‌دهد از زوایای گوناگون به ماجرا نگاه کند.

در چنین روایتی، واقعیت نه تک‌صدایی و قطعی، که تکه‌تکه و پراکنده است. خواننده باید خود قطعات این پازل را کنار هم بچیند تا به درک شخصی و عمیق‌تری از داستان برسد. این شیوه روایت، مخاطب را از جایگاه مصرف‌کننده صرف خارج کرده و او را در بازسازی معنا شریک می‌کند.

ارغوان؛ قوس تحول یک زن

ارغوان در طول رمان، تحولی آرام اما پیوسته را تجربه می‌کند. از دختری منزوی، سرخورده و مضطرب، به زنی مصمم و آگاه بدل می‌شود. این قوس تحول، به‌خوبی در روایت ترسیم شده و یکی از ستون‌های اصلی ساختار رمان را شکل می‌دهد. مراحل تغییر شخصیت، باورپذیر و تدریجی‌اند و همین، باعث همذات‌پنداری مخاطب با او می‌شود.

زبان استعاری و جهان نمادین

شمس در نگارش رمان به‌وضوح از زبانی شاعرانه و نمادین بهره برده است. عناصر طبیعی همچون درخت، باد، آتش، حیوانات و حتی اشیاء، هرکدام نمادهایی هستند که لایه‌هایی از احساس، حافظه و معنای پنهان را در دل خود دارند. این زبان استعاری، علاوه بر خلق زیبایی بصری و حسی، عمق مفهومی داستان را نیز افزایش می‌دهد.

این رمزگذاری معنایی، دعوتی است به خواننده برای مکاشفه و کشف. مخاطب نمی‌تواند تنها با خواندن سطحی از داستان عبور کند، بلکه باید تأمل کند، گره‌گشایی کند، و در نهایت معنای شخصی خود را از روایت بیرون بکشد.

ستم جنسیتی و مردسالاری بی‌صدا

یکی از مضامین پررنگ و قابل تأمل در «صید درخت»، نقد ساختارهای ناعادلانه مردسالارانه است. ارغوان، نه‌تنها به‌واسطه خرافات، که به‌خاطر زن بودن، مجبور به سکوت، انزوا و سازگاری اجباری با شرایطی است که هیچ نقشی در شکل‌گیری آن نداشته است. او با محدودیت‌هایی مواجه است که ریشه در سنت، قضاوت‌های جنسیتی و سرکوبِ خواست و اختیار زنانه دارد.

شمس، این مساله را بدون صراحت‌گویی و شعارزدگی، در جزئیات روایت کرده است؛ در آنچه به ارغوان گفته می‌شود، در تصمیم‌هایی که برایش می‌گیرند، و در راهی که به‌اجبار باید طی کند. بااین‌حال، ارغوان تنها قربانی نیست؛ او در سکوت خود، مقاومت می‌کند، و در خاموشی‌اش، معنا می‌سازد.

اقلیم، بستر روایت و روان

محیط روستا و طبیعت اطراف آن، در «صید درخت» فقط پس‌زمینه نیست؛ بلکه بستر روانی، ذهنی و عاطفی شخصیت‌ها را می‌سازد. فصل‌ها، باران، سکوت کوه، یا خش‌خش برگ‌ها، همگی کارکردی روانی دارند و با حالات درونی شخصیت‌ها درهم‌تنیده‌اند.

نویسنده، با استفاده از توصیف‌های دقیق اقلیمی، موفق شده است فضایی زنده و تنیده با روایت خلق کند؛ فضایی که هم محصورکننده است، هم نجات‌بخش. طبیعت در این رمان همان‌قدر که می‌ترساند، آرام هم می‌کند؛ همان‌قدر که گواه ظلم است، بستر تولد دوباره نیز هست.

جستجوی هویت، کشف راز

در دل روایت، ارغوان در پی کشف حقیقت گذشته خود و خانواده‌اش است. این جست‌وجو سفری درونی برای بازتعریف هویت فردی است؛ حرکتی از گنگی به شفافیت، از سکوت به صداداری. در مسیر این سفر، او با رازهایی مواجه می‌شود که هم بنیان‌های فکری‌اش را تغییر می‌دهند و هم مسیر آینده‌اش را شکل می‌دهند.

درواقع، جست‌وجوی حقیقت در این رمان، چیزی فراتر از کشف یک ماجرای شخصی است؛ بازپس‌گیری صدایی خاموش‌شده است در جامعه‌ای که سال‌ها تلاش کرده آن را حذف کند.

عشق خواهرانه، پیوند نجات‌بخش

در میان همه تاریکی‌ها و سختی‌ها، رابطه ارغوان با خواهر کوچکش، نوری گرم در دل روایت است. پس از مرگ والدین، ارغوان مسئولیت نگهداری از خواهر را به عهده می‌گیرد. این پیوند، تنها یک تعهد خانوادگی نیست؛ راهی برای بقا، برای معنا بخشیدن به زندگی و برای شکل‌دادن به آینده‌ای متفاوت است.

نویسنده با خلق این رابطه، چهره‌ای انسانی از عشق، ایثار و همراهی ترسیم کرده است؛ رابطه‌ای که به شخصیت ارغوان عمق می‌دهد و خواننده را به‌شدت با او همراه می‌کند.

«صید درخت» رمانی متفاوت در ادبیات امروز ایران است؛ روایتی شاعرانه، چندلایه و پرجسارت که به‌خوبی از قالب‌های کلیشه‌ای فاصله گرفته و تجربه‌ای تازه برای مخاطب رقم زده است. استفاده از ساختار چندصدایی، زبان نمادین، فضاسازی اقلیمی و طرح مسائل اجتماعی و جنسیتی، این رمان را به اثری قابل‌تأمل بدل کرده است.

بخش‌هایی از داستان ممکن است به‌سبب کثرت صداها یا روایت‌های تکرارشونده، از انسجام فاصله بگیرد؛ اما درمجموع، «صید درخت» اثری است که می‌ماند، فکر می‌آورد، و بارها می‌توان به آن بازگشت؛ درست مثل درختی ریشه‌دار که در بادها نمی‌شکند.

*منتقد ادبی
        

1

صید درخت
          صید درخت

اولین بار صید درخت را اینجا تمام کردم.
روی همین تکه از زمین،مقابل گنبد بزرگ طلایی...
جای زیارت نامه کتاب را ورق میزدم و ورق می‌خوردم.
روایت «جارو» و «اشک» را همانجا نوشتم.
کتاب دستم بود و جارو مقابلم...

«به روایت جارو»
کتاب دستش بود.
میخواند و ریز ریز میشد.
دور و برش پر بود از ریزه هایی که ازش کنده شده بودند.
پیش رفتیم و پیش رفتیم
از جایش تکان نمی‌خورد
انگار خودش هم منتظر بود.
رسیدیم و جمع کردیم ،
تمام ریزه هایش را.
هنوز کتاب دستش بود و گونه هایش خیس
هنوز داشت ریز ریز میشد...
دسته جمعی نشستیم مقابلش
همه با هم
لازمش می‌شدیم...


«به روایت اشک»
کتاب دستش بود و محو بود در کلماتش
اول خوب جلوی چشمش جمع شدم.آنقدر که تار شد و دیگر کلمه ها را ندید.آن وقت ناخواسته پلک زد و من  سُر خوردم روی گونه هایش...
همانجا بود که مرد مفاتیح به دست رسید بالای سرش 
آهسته سلام مرد را جواب داد و رویش را برگرداند سمت کتاب.مرد اما پس نکشید.صفحه ای از مفاتیح را نشانش داد. همانجا صلوات ضراب اصفهانی‌را معرفی کرد. گفت برای حاجتی که من بخاطرش سُر خورده بودم بخواند.هدیه به نرجس خاتون برای ۴۰ روز.گفت صفحه ۷۰ مفاتیح و رفت.
صدای هق هق اش را شنیدم.پخش شدم پهنای صورتش،
رو کرد به گنبد طلایی...
        

2