ف.حاجی‌باباییان

ف.حاجی‌باباییان

@f_hajibabaeian

50 دنبال شده

28 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        *عطر آغوش سیمین* 
«...کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زاییده‌اند، یعنی خلق کرده‌اند و قدر مخلوق خودشان را می‌دانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ‌کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچ‌وقت عملا خالق نبوده‌اند، آنقدر خود را به آب و آتش می‌زنند، تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟...»
سووشون، ص۱۹۳ 

دنیا که دست *سیمین دانشور* باشد، اوضاع همینقدر لطیف و مادرانه خواهد‌بود. اگرچه، هرگز طعم گس مادری را نچشیده‌باشد، اما قصه‌اش لبریز از عطر آغوش است.
از بین کتابهایش آنطور که در خاطر دارم، سووشون را بارها خوانده‌ام و از بقیه چندتایی ترجمه، که تنها تورقشان کرده‌ و یا جز گزیده‌ای از محتوایشان، طرفی نبسته‌ام.
به گمانم، تازه دبیرستان را تمام کرده‌بودم که برای اولین‌بارخواندمش. انگار طفلی، صفحات رنگین و سنگین دائرة‌المعارفی را ورق بزند، و تنها به حضی بصری اکتفا کند.
اما بعدها که کمی قد کشیده‌بودم، به عنوان یک نسخه‌ی آموزشی جلویم می‌گذاشتم و از نقشه‌ی بینظیرش برای ساخت چنین بنای بی‌نقصی الگو برمی‌داشتم. 
استادی می‌گفت، نویسنده‌ی اصیل خود را درگیر مسائل روز نمی‌کند، و اگر چنین کرد به قطع در پی هشدار و هشیاری ویژه برای مردمش بوده. و این حقیقتی‌ست که در سووشون بروز یافته است.
واگویه‌هایی فاخر، از میراثی زنانه، در جدال با استبداد داخلی و استعمار خارجی. 
انگار کن، حال و روزِ امروز عالم را در قابی قدیمی به تماشا نشسته‌باشی. قابی که دستهایی مادرانه با نگاهی دوراندیش چفت و بستش را درهم تنیده و با زبان لطیفش به تحذیرت آمده‌باشد، که فرزندم! دور نیست اگر عینک عبرت‌ از چشم بیفکنی و تاریخ ناخوانده یا فراموشکارانه به مصاف حوادث بروی، زهر تلخ تکرار تاریخ، ناگوارتر و مهلک‌تر به مذاقت چشانیده خواهد شد... 
چنین اثری با این بسامد از عبرت‌انگیزی را قطعا باید بدون‌تاریخ‌مصرف دانست. که نویسنده، آگاهانه به ترسیم صفحات آن پرداخته است. 

برای چندمین بار که می‌خوانمش انگار بازهم، کشمکشهای زنجیروار قصه‌اش، دستم را با خود می‌کشد، تا خط عزیمت اندیشه‌ی زری، از فردگرایی و تسلیم تا جامعه‌گرایی و تسلیم‌ناپذیری، و از انقیاد تا عصیان، بر وضع موجود را، به تماشا بنشینم. زریِ قصه‌اش، اگرچه کنشهای مردسالارانه را می‌پذیرد اما در نهایت از یک شخصیت محافظه‌کار، به یک کنشگر اجتماعی مبدل می‌شود. 

سیمین با اثرش، تقابل و دوگانه‌ی معروفِ زن اثیری (معشوقه‌ای منفعل) و زن لکاته ( مظهر مکر و عامل گناه اول)، که در آثار قدما و متأخرین همواره وجود داشته را از دفتر ادبیات برچید. و زنی را خلق کرد که عاری از رفتار مردانه و متخلق به بلوغی زنانه برای تدبیر امور زندگی‌ست. و از آن بالاتر، زنی که در ترسیمِ نسبتی مستقیم میان خانه و سرزمین یا زن و زمین، طرحی نو در انداخته است.
و از این‌روست که نویسندگی نوپای ایرانی را به قبل و بعد از خویش تقسیم نموده‌است. 
در همان اوایل داستان، سیمین، تصویر یوسف را، درحال جستجوی نقشه‌ی جغرافیا، روی خط وشکنهای شکم همسرش نشانمان می‌دهد. که شاید بتوان آن را نمادی از توجه به زن به عنوان سرزمین و مبدأ زایش و تولد دانست. و در ادامه، تکرار و توجه به نقشه‌ی ایران را در جای جای قصه، پیش‌رویمان می‌گذارد، و ضرب‌آهنگی حماسی به حرکت قهرمانان داستانش می‌دهد، تا اینگونه غیرت و دِینشان نسبت به آب و خاک و مام وطن، را از خاطر نبرند. 

هوشمندی زنانه‌‌ی سیمین، در انتخاب زمانه‌ی قصه‌اش همواره برایم جذاب و الهام‌بخش است. 
داستان، ایام حوالی تشکیل مشروطه را تصویر می‌کند. روزهای شیفتگی انسان ایرانی به تمدن غرب، که آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد. و با نگاهی روشنفکرمآبانه بستر استعمار را برای این سرزمین فراهم آورده‌بود.
اما سیمین برای نقد این وادادگی، دنبال گسترش بستر داستانش نیست، صرفا روزگارِ خانواده‌ای کوچک در شهری کوچک را به تصویر می‌کشد. زمان و مکان را ساختاراً و مفهوماً، هدفمند و در خدمت پیرنگ قصه به‌کار گرفته، و این چنین اثری ماندگار و عمیق برجای می‌گذارد.
نمی‌دانم از کجای قصه به باغ خیال‌انگیز و الهام‌بخش قصه‌اش دلباختم. باغی که حال و هوایش انگار حقیقت درون زری‌ست، وقتی ناخوش است حال باغ هم خراب است، و وقتی او سرحال و سردماغ است باغ هم سرشار و سرپاست. 
در هنگامه‌ی سبزی که وسط این باغ ایرانی برپاست حوضی است که اگرچه در مسیر داستان، به ظاهر دچار روزمرگی‌های معمولست، اما روزی می‌رسد که زری، شهیدش را در آن غسل می‌دهد و آب آن را پای درختهای باغ می‌افشاند. درختانی که به مثابه فرزندان یوسفش هستند و همراه او در سوگ سیاووشش به سووشون می‌نشینند. 

عِرق سیمین به میراث ادب‌فارسی و کهن‌الگوهای اساطیری که نام‌آشنا و دارای تصویر ذهنی برای خوانندگان قصه‌اش هستند، را باید عمیقا ستود.
سیمین، تاج کیخسروی بر سر خسرو‌یِ زری‌اش می‌نشاند، تا در مصافی نمادین با افراسیاب، منجی آب و خاک به یغما رفته‌ی قصه‌اش و منتقم خون به‌ناحق ریخته‌ی پدر باشد. 
از سویی دیگر نیز، مرگ یوسفش که بر پیشانی سپید و حماسیِ پایان‌بندی داستان، نشانده‌است را، به مثابه سوگ سیاووش قلمداد می‌کند.
شخصیت زری را بر صفحه‌ی شطرنج داستان، چنان خوش می‌گمارد که با ملاحت زنانه‌اش مدام درصدد، یافتن قصه‌ و سخنی نو است، برای تسکین آلامِ یوسفی که تشنه‌ی شنیدن از اوست. گویا شهرزادیست که چراغی برداشته، و گرد شهر می‌چرخد، در طلب ترفندی برای نجات مردمانی که از دیو و دد ملول گشته‌اند.
و اینجاست که به جرأت می‌توان روزگار زری و یوسف را وصف حال سیمین و جلال دانست‌.
در یک کلام، *سیمین دانشور*، این شهرزاد پسامدرن، قصه‌ی پر غصه‌‌ی فرزندان ایران را، در اثر فاخرش، مادرانه اما امیدوار به فرداهای روشن، واگویه کرده‌است. انگار یک ایران را در آغوش مادری‌اش گرفته و موسیقی معجزه‌وار کلماتش را به لطافت ترنم آبشار در گوش جانشان لالایی‌وار، نجوا می‌کند. 
«... گریه نکن خواهرم. در خانه‌ات درختی خواهد رویید و درختهایی درشهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که می‌آمدی سحر را ندیدی!» 
همان، ۳۰۴ 

فاطمه‌سادات حاجی‌باباییان/ فروردین ۱۴۰۴


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        مروری بر رمان صید درخت / نوشته‌ی لیلا شمس/ سوره‌ مهر

صید درخت قصه‌ی ارغوان است. دختری ساده اما با نیروهایی ماورایی، که در روستایی زیبا و با حال و هوای شمالی زندگی می‌کند. روستایی که با پردازشی خلاق، خواننده را با جهانی لازمان و لامکان مواجه می‌نماید و او را پای قصه‌ای سوررئال و آخرالزمانی می‌نشاند.
ارغوان که به واسطه‌ی کینه و حسادتی قدیمی که بذر آن از جانب شخصیتی به نام صدری، در دل اهالی روستا کاشته شده، با مظلومیت به انزوا تن داده است. 
قصه قصه‌ی مبارزه‌ی او با جهل وخرافه است. برای اثبات خویش و زدودن نفرت اهالی نسبت به خودش.
خرافه و اباطیل موهومی که اهالی روستا دهان به دهان آن را منتقل نموده‌اند؛ بر پیشانی ارغوان، مٌهری از شومی و بدقدمی نشانده و آرامش روانی او را به التهاب و تنش مبدل کرده است.
درخت عنصر کلیدی داستان است و همه‌چیز حول آن رقم می‌خورد. از سویی تلاقی و این‌همانی داستان در عنصر درخت و دختر، از نکات ریز و جذاب قصه است، که در انتهای کتاب خواننده را با رازی شگرف و اسطوره‌ای رها می‌نماید.
نگاه نویسنده نسبت به زن و جایگاه او، طنین صدای فرضیه‌ی گایا، یا همان مادرزمین را در ناخودآگاه خواننده زنده می‌نماید. فرضیه‌ای که مدعیست، سیاره زمین مانند یک درخت، دارای حیات است. و او مادر و ریشه‌ی همه‌ی پدیده‌های طبیعی‌است. و لیلا شمس توانسته در طول قصه‌اش، مخاطب را به زیبایی با الهه‌ی مادر یا ایزدبانو، که نماینده و تجسم بخشِ طبیعت، الهام بخش حس مادری و باروری، و نهایتا تجلی اسطوره‌های آفرینش، و سخاوتِ زمین است، همراه نماید.
این نگاه اسطوره‌ای، کهن‌الگویی و افسانه محور، در بستر ساختار سنتی و روستایی قصه، بخشی از هنرنمایی نویسنده قلمداد می‌شود.
نویسنده‌‌ی به ظاهر گمنامی که پیش از صید درخت با نویسندگی در یک مجموعه داستان به نام «ساکنان شهر بهشت» و تألیف کتاب« به شرط آفتاب» که گردآوری ادبیِ مجموعه‌ای از روایات درباره‌ی زندگی امام هشتم ع است مخاطب مذهبی را مدنظر قرار داده بود، اکنون به نظر می‌رسد با ترسیم فضایی جدید و سبکی نوآورانه در اثر جدیدش، مخاطبان گسترده‌تری را با خود همراه نماید. 
در بیش از نیمی از کتاب نقابی از نفرت بر چهره‌ی راویان چند‌ده‌گانه‌ی داستان خودنمایی می‌کند. گویا اهالی روستا این تنفرِ موهوم از ارغوان را چون گازی سمی بو کشیده و دچار یک مسمومیت همگانی شده‌اند. در این بین توانایی قصه‌پردازی نویسنده آنجا به چشم می‌آید که با ترسیم فضایی سوررئال و ایجاد ارتباطی تنگاتنگ میان ارغوان، دختر داستان و صبا گوزن وحشی قصه، که همدم و هم‌سخن دختر است و درخت زیبای ارغوانِ بالای تپه‌ی راش، که ملجأ دختر و حکم مادر او را دارد، خواننده را مسحور قصه و شخصیت‌پردازی غنی آن می‌نماید. و در نهایت این دختر قصه است که با جادوی عطر سیبهایش، نفرت آدمها را زدوده و آن را به محبت بدل مینماید. 
هرچند گاهی در مسیر قصه تکرار برخی مکررات و روایتهای متعدد از راویان، قدری ملال‌آور می‌نماید اما سبک خاص و متفاوت نویسنده در چینش شخصیت‌ها و گرفتن کارکرد از اینهمه شخصیت، به تعلیق جذاب قصه کمک کرده و همانند بوی سیبهایی که در سبد دختر، مشام خواننده را پرکرده است، او را با قصه همراه می‌کند.
استفاده از عناصر ایرانی از جمله نوع لباس‌ پوشیدنها، سبک زندگی، معماری، قالی‌بافی و... و نیز عناصر اسلامی چون مسجد از دیگر مؤلفه‌های ارزنده‌ی این داستان به شمار می‌آید. هرچند جای خالی بهره‌مندی از ساحت معنوی مسجد و گرفتن کارکردی مناسب از آن، برای از بین بردن اختلافات و کینه‌ورزی‌های اهالی کاملا مشهود است.
روایت چندگانه‌ی شخصیت‌ها در «صید درخت» عاملی برای جذابیت این قصه است لکن ضعف در ساخت لحنی جداگانه و متمایز برای آنها از نکات مغفول مانده به حساب می‌آید. 

اما ترفند جذاب نویسنده، در فصل پایانی چنین خودنمایی می‌کند؛ که با نشانه گذاری روی بعضی عبارات، خواننده را وادار به بازگشت به صفحات قبلی کتاب و یافتن ردی جدید از ماجرا در بین روایت راویان می‌نماید. و این نوآوری در بستر قصه خوش درخشیده است.
و بالاخره ضربه‌ی نهایی در پایان کتاب و افشا شدن سرّ پنهانِ هویت ارغوان، از زبان حوا که کهن‌الگوی مادرانگی را در طول داستان یدک می‌کشد، اتفاق می‌افتد. و بعد ناگهان خواننده‌ای را که هنوز با راز از پرده افتاده‌ی دختر، کنار نیامده است با منظره‌ای آخرالزمانی تنها می‌گذارد و مقابل چشمهای حیران از تعلیق او، از حقیقت در هم تنیده‌ی طبیعت و انسان پرده برمی‌دارد. و او را با شمایل جدیدی از خود انسانی‌اش مواجه می‌نماید.
در واقع نویسنده با پایان‌بندی بی‌نظیرش در فصل آخر کتاب همه‌ی حفره‌های ذهنی خواننده و زخم‌های حاصل از نفرت و منفی‌بافی‌های شخصیت‌ها را مرهم گذارده و در نقطه‌ی اوج قصه را خاتمه می‌دهد. 

« دستهای اهالی درهم تنگ‌ و تنگ‌تر شدند، گویی که همه یکی می‌شوند، یک درخت یا یک دختر.

فاطمه سادات حاجی‌باباییان/آبان ۱۴۰۳
      

14

        🌿نقد داستان کوتاه کرگدن از اوژن یونسکو 
از مجموعه بیست ویک داستان از نویسندگان معاصر فرانسه🌿
 
زاویه دید اول شخص مشارکت کننده که بهترین زاویه دید است.
دونوع کشمکش وجود دارد اول بادیگران وبعد خود راوی باخودش درپایان داستان برای همرنگ شدن با بقیه
شخصیتها نماینده ی دوقشر درجامعه هستند
به نظر می‌آید داستان به ایده‌ی اولیه نمایشنامه نزدیک است.
داستان تمثیلی از آدمهایی است که درجامعه وجود دارند
و نویسنده به واسطه‌‌ی آن می‌خواهد مسخ‌را به نمایش بگذارد.و نمونه ای از روایت مدرن در رابطه با مسخ به شمار می‌آید.
بخشی از دیالوگها درابتدا متفاهم‌تر است ولی هرچه به انتها میرسد حالت جنگ پیدا میکند 
انگار گفتگوها را به هم پرتاب میکنند.
آدمها به انحاء مختلف یکدیگر را لگدکوب میکنند
روایت کرگدن شدن تمثیل انسانی است که همه را با رفتارش لگدکوب میکند
لحن طنزدر گفتگوها وجود دارد، مونولوگ منطقدان همه‌اش طنز است. همینطور بحث در مورد تعداد شاخ هم نمایشی طنزگونه وتمسخرآمیز به نظر می‌آید. طفره رفتن از موضوع اصلی انگار دارد اینطور میگوید که هیچ موضوع اصلی‌ای وجود ندارد.
ودرنهایت میخواهد بگوید من هم با بقیه آدمها در نادرست تشخیص دادن مفاهیم فرقی باهم نداریم.
اظهار علاقه‌ها را همه را به تمسخر میگیرند به عشق اندیشیدن را کلا مسخره تلقی میکنند.
درانتها هم مدام در دیالوگها میجنگند.
ودر آخر هم آرزوی کرگدن شدن که نهایت طنز در این داستان است. قهرمانی که باهمه درکرگدن شدن میجنگیده، درنهایت در پایان داستان آرزوی کرگدن شدن را دارد اما نمیتواند کرگدن شود.

واسطه‌ی روایی طنز وتمثیل در این داستان پررنگ است کاری که ماکمتر در آثارمان داریم یعنی تناسب عناصر در فرم 
عامل پیوند همه‌اجزای داستان تمثیل بوده است.
عامل پیوند عامل ذهنی نیست یک عامل فکری وروایی است.
ودر نهایت میخواهدبگوید ماهمه کرگدن هستیم.

🌿نقد داستان کوتاه شب دراز🌿
نویسنده میشل دئون از مجموعه بیست ویک داستان از نویسندگان معاصر فرانسه

در داستان دوگانگی وتناقضات زیادی وجود دارد
درمرحله‌ای که ژرژ دچار تغییر شده نویسنده از این عبارت استفاده می‌کند «خیر وشر هم عنان بودند».
نویسنده برای ایفای این دوگانگی، از کلمات استفاده سینمایی میکند و تعمدا داستان را با تکنیکهای سینمایی بازآفرینی میکند.
بعضی مکاتب در ایجاد ارتباط نمایشی در داستان 
در مکتب اکسپرسیونیست با مرزها مخالف بودند وبا مبالغه ارتباط داشتند
امپرسیونیستها سعی میکردند نشان دهند مرز بین اشیاء خیلی کمتر از آنچیزی است که مامیبینیم ،درحقیقت اشیاء بسیار به هم نزدیک هستند درست مقابل اکسپرسیونیستها،
ومهمترین چیزی که برای الغای مرزها استفاده میکنند نور است وبه وجود آمدن روز وشب
مثلا در این داستان مرگ آن زن در پارک نمادی از کل داستان است. واین نشان میدهد که گویا چیزهایی در ابتدا محو ونامفهومند وبه مرور روشن میشود
خود مسئله‌ی اغماء رفتن پسر که نه مرده ونه زنده است، نشان از مرزهایی است که میخواهد به پدر کمک کند که تکلیفش را مشخص کند.
روزنامه نگار انگار نماینده خیر است برای ذهنیت عمومی 
حقوق خواندن پسر هم نشان از یاد گرفتن مرز خوب وبد است.
از سوی دیگر،نیز رابطه‌اش باهمه چیز براساس خیر به معنای مدرن است که هرچیزی که منفعت عمومی دارد را محور از تعادل تعریف می‌کند.
در طول داستان، نویسنده چندین بار در مورد زنها دچار قضاوت شده است. ولی گویا همه جا تاقبل از این اتفاق میداند با زن چگونه باید ارتباط گرفت ونیازهایش را برطرف کرد.
تعریف او از زن خوب، این است که به حل مشکلات کمک کند و مشکلی فراهم نکند.
در مورد مادر ژوزه هم هیچ توضیح شفافی نمیدهد.
ومعتقد است زن خوب بابد مثل زت باشد.
به مرور هم نشان میدهد که زندگی آنطور که گفته میشود نیست‌
تعلیق در این داستان به این صورت است که انگار چیزی را از سایه بیرون می‌آورد. اما زنها همیشه در سایه بوده، یا تیپ هستند.
کل قصه بیرون آمدن یک سری عناصر ازتاریکی به روشنایی است و دقیقا نقطه ای که ورق داستان برمیگردد وقتی است که ژرژ وهلن همدل میشوند که باهم به بیمارستان بروند. خیر وشر درکنارهم قرار میگیرند.
از آنجا به بعد ژرژ همه حقیقتها را خودش میبیند.
وجریان واقعی زندگی که گذر از روشنایی به بخش تاریک ماجرا است را در مییابد.
چه چیزی این تعادلها را بهم زده؟
ژرژ میتوانست تا همیشه دراین جهل بماند، اما آنچه همه چیز رابه هم میزند عشق است. رابطه‌های قبلی ژرژ بازنها برمبنای نیاز است اما با هلن همواره رابطه عاشقانه است. نویسنده در آخر داستان همه چیز را به واسطه‌ی همین عشق ازسایه بیرون میکشد.
گاوبازی نماد ناخوداگاه وبخش تاریک آدمها وبه مفهوم شر است.
پدر دوست داشته در دانشگاه درس بخواند اما پسر به گاوبازی علاقمند است واز خواسته‌ی پدر تخطی میکند.
خیر وشر عدل وظام هم عنان هستند واین تعادل ثانویه داستان است.
ودر نهایت بابد گفت کل داستان همین به‌هم ریختن این مرزهاست.
      

12

        *«با همسایه‌های خانوم جان»*

هنوز چند صفحه بیشتر نخوانده‌ام که دلم می‌لرزد. 
چه حُسن تقارن جذابی!

روزهای روایتِ این کتاب، مقارن با فاطمیه است و اتفاق اصلی روایت از تأسیس یک بیمارستان و زایشگاه می‌گوید، در قلب شهرهای داعش و برای زن و فرزندانِ همان داعشی‌هایی که داشتند برادران مارا در چند متر آن‌سو‌تر مُثله می‌کردند. و من امروز که این کتاب را می‌خوانم، فاطمیه است. و چند روز قبل‌تر اسراییل، شما بخوانید پدر داعش، چندمین بیمارستان را در غزه به خاک وخون کشیده است! و بر سرزمینشان، مرگ ونفرت پاشیده است.
اندیشه‌ی داعشی وصهیونیستی برقلب انسانیت زخم می‌کارد و اسلحه می‌سازد برای کشتن آدمها.
وتفکر شیعی، برادری می‌کارد، زخمهای بدنِ آدمیت را ترمیم می‌کند و به تولد انسانیت همت می‌گمارد.

تفکری از مکتب بانویی که این روزها سیاه‌پوش شهادت مظلومانه‌اش هستیم. همو که «جار» را بر « دار »مقدم می‌شمرد. و اگر نبود پاسداری مظلومانه‌ی برادران مدافع حرمِ« خانوم جان» امروز این زخمها نصیب تن ‌و بدن زنان و کودکان و مردمان سرزمینم بود.

می‌خوانم و خود را لای حرفهای زخمیِ کتاب می‌بینم. مدام با روضه‌های مسلّم و مکشوفِ کلماتش، اشک می‌ریزم. با زیارت مفجعه‌اش دستهایم را در پنجره‌های ضریح حضرت عقیله س حلقه می‌کنم. کنج رواق دورکعت نماز زیارت می‌خوانم و سر سفره‌ی بی‌ریای نذری حضرت مادر می‌نشینم.

با زنان بخت‌برگشته‌ی سوری درد می‌کشم. با کودکان یتیمشان با پای پر آبله و تاول در جستجوی نان و دارو کوچه به کوچه هروله می‌کنم. و از غصه تب می‌کنم.
و آن روز که انبار داروی داعش کشف شد، انگار حرارت تبم می‌افتد‌. گونه‌هایم از فرط شادی گل می‌اندازد. بسته‌های پوشک وشیر را که به دست تازه مادرِ نوجوان داعشی می‌دهم با برق رضایتِ چشمهایش، تا صبح در نور و شادی پای‌می‌کوبم.

از فکرِ اینکه کودکی که در به دنیا آمدنش کمک کرده‌ام فرزند نامرد داعشی‌ای است که کمی آن‌سوتر، دارد کادر برگلوی کودکی سوری می‌کشد، قلبم تیر می‌کشد. اما اراده‌ام در انجام رسالتم متزلزل نمی‌شود. 

هر صفحه که پیش می‌روم از ترسیم چهره‌ی پاک و مقتدری که از تفکر انقلاب اسلامی در سرزمینی که بذر اندیشه‌ی کودکانش، دشمنی با فرزندان انقلاب اسلامی است، برخود می‌بالم. می‌بالم از این تأثیر بی‌نظیر فرهنگی که روی مادران وکودکان ونسلهای بعد این سرزمینِ داعش پرور باقی گذاشته شده وبرای همیشه آنان را عاشق فرزندان روح الله کبیر ره کرده‌است. که هیچ قیمتی برایش متصور نیست. از صادر شدن انقلابمان، در قلب داعش و نور پاشیدنش بر ذهن و فکر مسموم مردمان این خاک داعش پرور در پوست نمی‌گنجم.

و چه بهایی می‌توان برای فکر وقلم خواهر عزیزم زینب عرفانیان در نظر گرفت که به‌ حق، زینب‌گونه پیام عاشورای فرزندان انقلاب اسلامی را از آن شام پر بلا، به عالم مخابره کرده‌است. و روایت پرستاریِ برادرانه‌ی احسان جاویدیها را در آن سرزمین، از لای خاطرات خاک خورده به تصویر کشیده و به زیور تبع آراسته است.

از صمیم قلب برای همه‌ی پاسداران گمنام اندیشه‌های ناب مکتب اهل‌بیت ع از جمله استاد عزیزم خانم عرفانیان و برادر احسان جاویدی آرزوی توفیق دارم. 
سعیکم مشکور انشاالله🤲


      

1

        


نوشتاری درباره کتاب «صور سکوت»؛

جویندگان همیشه یابنده هستند؟

نویسنده‌ این اثر، به واسطه‌ مطالعات و پژوهش گسترده اطراف موضوع داستان توانسته با توصیفات خاص، پویا و بکر، خلق صحنه‌های زنده و حاوی اطلاعات، فضاسازی مکانی و زمانی دقیق توانسته شرایط اجتماعی و تاریخی زمانه‌ ظهور پیامبر خاتم را تصویر کند و از عهده‌ توصیف عواطف و حالات شخصیت‌ها در آن شرایط اجتماعی بربیاید.

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- فاطمه‌سادات حاجی‌باباییان: «صور سکوت» به قلم محمدقائم خانی در بهار ۱۴۰۰ به همت نشر شهرستان ادب و در ۴۳۹ صفحه به زیور طبع آراسته شد.

داستان با مضمونی تاریخی، ماجرای انتظار خاندانی یهودی_ایرانی برای ظهور «موعود تنخ»، در اواخر دوره ساسانی تا دوره‌ خلافت خلیفه‌ دوم را به تصویر می‌کشد. نویسنده تلاش می‌کند تا سیر جست‌وجوی افرادی حقیقت‌جو برای یافتن حقیقتِ وعده داده شده در نسخه‌ صحیحه‌ تورات که سینه‌به‌سینه و بدون تحریف محفوظ نگه‌داشته‌اند را در این بازه‌ تاریخی نشان دهد.

پرسش اصلی داستان این است که انتظار مؤمنان واقعی یهود برای ظهور پیامبر موعود و یافتن آن چگونه به سرانجام خواهد رسید؟ سه نسل از یک خانواده‌ی مؤمن یهودی برای یافتن موعود، تا پای جان خطر می‌کنند. در این مسیر یوشع، ابراهیم و یافث کشته می‌شوند. حام برادر یافث، رنج سفری طولانی را به جان می‌خرد تا پیامبر موعود، محمد (ص) را با مدما و نشانه‌های آمده درباره‌ او در نسخه‌ توراتی که وارث آن است، تطبیق دهد.

راحیل فرزند یافث که از غیبت طولانی عمو مضطرب است، همراه داود پیشکار و معتمدِ حام قدم در راه رفته‌ عمو می‌گذارد و جست‌وجوی خود را برای یافتن حقانیت پیامبر نوظهور آغاز می‌کند و پس از طی مسیری طولانی نهایتاً در مدینه نزد خانواده‌ای مسلمان برای مدتی مهمان می‌شود.

شاید بتوان گفت صور سکوت قصه‌ راحیل است. راحیلی که آخرین بازمانده از این خانواده‌ جوینده‌ حقیقت است. او زمانی به مدینه می‌رسد که پیامبر رحلت کرده‌اند و خلیفه‌ دوم در آستانه‌ خلافت است. اطناب گسترده در پرداختن به شک و ریبی که راحیل در دل دارد و به واسطه‌ این شک‌ها مرتبا دچار کشمکش درونی وبیرونی است، به صورتی واضح وذوق‌زننده خواننده را دچار سردرگمی می‌کند. آنجا که با وجود این شدت از شک وتردید ناگهان با ایمان آوردن راحیل در جریان داستان مواجه می‌شود واین ابهام وقتی شدت می‌یابد که باوجود حل نشدن هیچ کدام از شبهات، پس از بازگشت به شهرش، یکباره مبلغ اسلام برای نزدیکان واهالی سوزیانا می‌شود.

نویسنده‌ این اثر، به واسطه‌ مطالعات و پژوهش گسترده اطراف موضوع داستان توانسته با توصیفات خاص، پویا و بکر، خلق صحنه‌های زنده و حاوی اطلاعات، فضاسازی مکانی و زمانی دقیق توانسته شرایط اجتماعی و تاریخی زمانه‌ ظهور پیامبر خاتم را تصویر کند و از عهده‌ توصیف عواطف و حالات شخصیت‌ها در آن شرایط اجتماعی بربیاید.

 برای استفاده از نثری اصیل و کهن در اثری تاریخی تلاش ستودنی داشته و زحمتش برای خلق نثری فاخر مثال‌زدنی است. همچنین توجه ویژه‌‌ای که به تاریخ و مناسک یهود وسبک زندگی آنان در ایران وجزییات دقیق جغرافیایی درسال‌های نخستین ظهور اسلام و قبل از آن شده‌ نشان واضحی از مطالعه‌ عمیق و تسلط گسترده نویسنده در این موضوع داستانش است.

حتی شاید بتوان صور سکوت را دایرة‌المعارفی تاریخی_روایی دانست که نویسنده در آن هنرمندانه اطلاعات تاریخی را زیر پوست داستان تزریق کرده است؛ هرچند گستردگی مطالب تاریخی و تحقیقی، خود را بر لحن قصه‌گوی داستان تحمیل کرده و تا حد زیادی آن‌ را از هدف نمایشی داستان‌پردازی فارغ کرده ‌است.

علاوه برآن دایره‌ واژگانی اثر و حجم بالای اصطلاحات و کلمات جدید اثر را سخت‌خوان کرده طوری که کار برای مخاطب عام سنگین و شاید غیرقابل ادامه است.

 در ادامه به نمونه‌هایی از نثر اشاره می‌شود: « سربلند می‌کند و به خانه‌ مشکی‌پوش خدا چشم می‌دوزد. پیشانی و گونه‌ی تَرش خاک درگاه سلطنت سکوت را رها نکرده‌اند. عکس‌خانه‌ی بشکوه وباوقار خدا آب چشمش را سنگین می‌کند تا هبوط کند بر صحرای گونه‌ی راحیل. خانه‌ی جدید غرق در آب، تابنده‌تر از هر ماهی می‌درخشد.» « دوغ چون اژدهایی که دمش را به نیش بکشد، توی کاسه می‌چرخد و خرده نعناع‌ها را می‌بلعد ودانه‌های سنگین بارهنگ را بالا می‌آورد.»...

اشاره‌ محدود به وقایع غصب خلافت و ظلم روا داشته شده بر اهل‌بیت پیامبر این سوال را به ذهن می‌آورد که چگونه در روند داستانی با این حجم از تاریخ، پرداختن به این قصه‌ مهم وتاثیرگذار تاریخی مغفول مانده یا کمرنگ طرح شده است؟ و منظر دیگر نقد اینکه با وجود حضور راحیلِ جست‌وجوگر، در مدینه، شهر پیامبر، هرگز با خانواده‌ پیامبر مواجه نمی‌شود! مگر نه آنکه آنان نسل در نسل به دنبال یافتن موعود انتظار کشیده‌اند، چه می‌شود که هرگز خود را به دامن خانواده‌ پیامبرِ موعود نمی‌اندازند تا شبهات و کشمکش‌های درونیشان را پاسخ بگیرند؟ و به دودلی‌ها و شک‌ها پایان دهد؟

از دیگر گره‌های مهم داستان، طرح گسترده‌ جفایی است که مسلمین درحق یهودیان روا می‌دارند. به نظر می‌رسد این بدرفتاری و ظن دائمی مسلمانان بوده که مجالی برای یافتن پاسخ شبهات به یهودیان نداده نه رفتارهای بهانه‌جویانه و جنگ‌طلبانه‌ آنها که باعث شده آنها سرخورده از ایمان قلبی بازمانده و دستِ خالی به سرزمینشان بازگردند و در نتیجه قصه جاهایی بیشتر به روضه‌ای در غربت یهود شباهت پیدا می‌کند تا دادن تصویر از مسیر ایمان آوردن یا نیاوردن دختری یهودی.

«کو این عزت؟ کو احترام؟ کجاست این هدایتی که می‌گویی؟ عربی نمی‌دانی و طعنه‌ی دمادم مسلمانان را نمی‌شنوی؟ این‌ها به جای خالی هم‌کیشان من رحم نمی‌کنند...مادرها با بغض یهود پستان به کودک می‌سپارند. مردها جوانان را با کینه‌ی یهود می‌پرورانند...»

در طول داستانی مدام شخصیت‌ها در حال طی طریق از سرزمینی به سرزمین دیگر هستند اما عدم وجود تصویر روشنی از جغرافیای آن دوره، به مخاطب اجازه‌ رسیدن به یک شمایل کلی از جعرافیای داستان نمی‌دهد و این اسباب سردرگمی خواننده می‌شود.

در مجموع کتاب صور سکوت با وجود تلاش تحسین‌‍‌برانگیز نویسنده در طرح مسئله‌ موعود، تا پایان داستان در بیان آنچه باید از این مسئله‌ در ذهن خواننده ایجاد و تبیین کند کاملا موفق نبوده است. شاید این حجم از پرداختن به جزییات زندگی یهود، مسائل و حواشی آن خواننده‌ای را که در انتظار یافتن نتیجه‌ی جستجوگری‌ این خانواده و دختر بوده است راضی نکرده است یا ثقل کلمات و توصیفات و گاهی دیریابی متن باعث آن شده است. در نهایت خواننده پس از زمانی که برای خواندن کتاب را به جان خریده، اقناع و دست‌پر از جهان داستان خارج نمی‌شود و هنوز سوالاتی که در داستان برایش ایجاد شده پاسخ نگرفته است.

مطالعه‌ صور سکوت را می‌توان به دوستداران تاریخ وسبک زندگی یهود در دوره‌ پیش از اسلام و علاقه‌مندان به نثر کهن و مصنوع توصیه کرد.
 



      

0

        🌿 یکی میان زندگی ما راه می‌رود🌿
نویسنده : سمیه عالمی

داستان زنیست به نام ریحان، که درسالهای جنگ تصمیم به ازدواج با مردی جهادگر می‌گیرد. وبا وجود خطرات محتوم، در مناطق جنگی و علیرغم مخالفت خانواده‌اش بااو همراه شده وبه سوسنگرد می‌رود.
ریحان فرزند چند ماهه‌ی خود را دراثر فتنه‌ی منافقین که در راس آنان زنی به نام شیرین است وعلی‌الظاهر دوست ریحان است از دست میدهد. وخودش که آسیب دیده به تهران منتقل میشود.
پس از مدتی او وهمسرش ابراهیم قرار است به حج مشرف شوند که این حج ازقضا حج خونین است.اما ...

داستان دارای سه خط روایی است 
_خط روایی ریحان وابراهیم به عنوان جهادگر
_خط روایی شیرین ومهران که هردو منافق هستند ودر پادگان اشرف آموزش میبینند، به هم علاقمند هستند، ومدام نقشه‌ی فرار از اردوگاه را میکشند.
_وخط روایی سوم ماجرای یک افسر آلمانی یهودی که با همسرش مارتا بر سرتعصبات وتعهدات دینی و یهودی به خاطر کوتاهیهای او دچار اختلاف است.
واین افسر از کسانی است که در ماجرای حج خونین ماموریت دارد.

تلاش نویسنده برای نشان دادن فضای پرتنش سالهای جنگ برای مردمانی که مرگ وحیاتشان در گرو آن بوده‌‌است بسیار ستودنی و قابل مشاهده است. همچنین روایت ماجرای حج خونین و دست‌های پنهان مسببان آن بسیار تأمل برانگیز وجذاب از آب درآمده‌است.
اما پرداختن نویسنده به توصیف جزییات در داستان گاهی بی‌اندازه و ممل به نظر می‌آید.
همچنین، شاید بتوان گفت شخصیتهای منفی، فرجام منطقی‌ داستانی‌ای تا پایان داستان ندارند.
 یا شاید بتوان گفت، ماجرای افسر آلمانی پیوند منطقی وقدرتمندی با دیگر خطوط روایی داستانی نتوانسته برقرار کند. و چون خط روایی محدودی را به خود اختصاص داده است شاید حتی بود و نبود آن داستان را دچار نقص نکند.
ریحان به خاطر ضربه‌ی روحی‌ ای که به واسطه‌ی از دست دادن فرزندش دیده، تا انتها باشکی عمیق با همه چیز مواجه می‌شود. که گاهی این حد از شکاکیت باورپذیر به نظر نمی آید.
فصل اول داستان به دلیل انباشت توصیفات  تا حدی سخت‌خوان بوده ومخاطب را دچار گنگی درفهم ماجرا می‌کند. اما به مرور قدرت شایسته‌ی نویسنده در بافتن داستان و پرداختن به قصه، خواننده را با خود همراه می‌نماید.
مطالعه‌ی این کتاب را برای علاقمندان به داستانهای جنگ تحمیلی و فتنه‌های گروهک منافقین، توصیه می‌نمایم.
      

1

        شاید بتوانم به جرأت بگویم، کتاب جامانده از پسر یکی از بهترین و جذاب‌ترین رمانهای ایرانی است که تاکنون خوانده‌ام
تمسک نویسنده به کهن‌‌الگوهای ایرانی ، آوردن زبان تمثیلی، بهره‌گیری از ضرب‌المثلهای زیبای فارسی به فراخور در گفتگوی شخصیتهای داستان به این قصه زیبایی صد چندان بخشیده است.
این کتاب بازآفرینی روایتی تاریخی از ماجرای قیام پانزده خرداد ۴۲ است.  روایت تلخ کشتار مردم ورامین توسط مزدوران پهلوی. 
که نویسنده به زیبایی با تقابل  پدر وپسر  داستان که  از بدحادثه مدتها از یکدیگر دورمانده و همدیگر را نمی‌شناسند( وام‌گیری از کهن‌الگوی پسر کشی در داستان رستم و سهراب) داستان را به اوج خود رسانده است. فضاسازی‌ها و توصیفات  از صحنه‌ها و لوکیشنها بسیار دقیق، جاندار و ظریف اتفاق افتاده است. 
قصه، مسیر شفاف و متعالی‌ای از رشد شخصیتها و مسئله‌ی تغییر دراماتیک کاراکترها را در طول داستان به تصویر می‌کشد. آدمهای قصه هر یک به‌قدر ظرفیت خویش قد می‌کشند و در جاده‌ی داستان به بالندگی می‌رسند. طوریکه خواننده در انتهای داستان با خودی دیگر از آنان مواجه می‌شود.
نثر روان و قصه‌گوی داستان مجالی برای رها کردن کتاب به خواننده نمی‌دهد.
داستان مملو از انسانهای خاکستری‌ای است که چالشهای داستان ذات خیرطلبی  را در آنان بارور می‌نماید. 
نگاه نویسنده به زن به گونه‌ای است که اورا در قوام‌بخشی شخصیتها بسیار مؤثر می‌داند و نقش مثبت یا منفی آنان را در تربیت آدمها چشمگیر نشان می‌دهد.
مطالعه‌ی این داستان جذاب را به علاقمندان به داستانهای تاریخ معاصر ایران توصیه می‌نمایم.
      

5

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.