یادداشت سید محمد مهدی سروش زاده

صید درخت
        صید درخت

اولین بار صید درخت را اینجا تمام کردم.
روی همین تکه از زمین،مقابل گنبد بزرگ طلایی...
جای زیارت نامه کتاب را ورق میزدم و ورق می‌خوردم.
روایت «جارو» و «اشک» را همانجا نوشتم.
کتاب دستم بود و جارو مقابلم...

«به روایت جارو»
کتاب دستش بود.
میخواند و ریز ریز میشد.
دور و برش پر بود از ریزه هایی که ازش کنده شده بودند.
پیش رفتیم و پیش رفتیم
از جایش تکان نمی‌خورد
انگار خودش هم منتظر بود.
رسیدیم و جمع کردیم ،
تمام ریزه هایش را.
هنوز کتاب دستش بود و گونه هایش خیس
هنوز داشت ریز ریز میشد...
دسته جمعی نشستیم مقابلش
همه با هم
لازمش می‌شدیم...


«به روایت اشک»
کتاب دستش بود و محو بود در کلماتش
اول خوب جلوی چشمش جمع شدم.آنقدر که تار شد و دیگر کلمه ها را ندید.آن وقت ناخواسته پلک زد و من  سُر خوردم روی گونه هایش...
همانجا بود که مرد مفاتیح به دست رسید بالای سرش 
آهسته سلام مرد را جواب داد و رویش را برگرداند سمت کتاب.مرد اما پس نکشید.صفحه ای از مفاتیح را نشانش داد. همانجا صلوات ضراب اصفهانی‌را معرفی کرد. گفت برای حاجتی که من بخاطرش سُر خورده بودم بخواند.هدیه به نرجس خاتون برای ۴۰ روز.گفت صفحه ۷۰ مفاتیح و رفت.
صدای هق هق اش را شنیدم.پخش شدم پهنای صورتش،
رو کرد به گنبد طلایی...
      
13

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.