لازم نیست موقع متر کردن طول عمرتان، حتما جایی از آن، دست به اسلحه هم برده باشید یا حتی میدان تیر، فشنگها، هدفهای ایستا و متحرک را دیده و بوی پوکههای شلیک شده را از نزدیک حس کرده باشید تا بروید سراغ کتابی که روی جلدش نوشته شده: «صید درخت». حتی لازم نیست سیاوش کسرایی بیاید و برایتان داستان «آرش کمانگیر» را از کهنگی دربیاورد و نو به نو کلمه کند تا مبادا کمان از روی دوشتان بیفتد و بشود آنچه نباید.
بگذارید آب پاکی را همین اول کار بریزم روی دستتان که کاملا شسته رفته و تمیز وارد «صید درخت» شوید! شما در هر صورت لای برگهها یا شاید بهتر است فراخور محتوای کتاب بگویم لای برگهایی که لیلا شمس جوانه زدنشان را به تصویر کشیده شکار خواهید شد.
صید درخت، داستان گیر افتادن آدمها در تلهی خرافاتی است که ممکن است هرجایی از زندگیمان و در هر زمانی ما را اسیر خود کند. داستان آتش زیر خاکستری که دودش دارد به چشم همهی اهالی روستای تپهراش میرود و بیشتر از همه به چشم شخصیت اصلی داستان که دخترک جوانی است به اسم ارغوان. دود این خرافات آنقدر دید همه را کور کرده است که گویی اصل زندگی همین بوده و هست؛ زیستن با چشمهای کور در هوای مهآلود باورهای نادرست.
شمس شخصیت ارغوان را جوری خلق میکند که چون گوزنی چموش و دلربا، سر جنگ دارد. با مه، دود، خرافات و هرچه و هرکه که زلال و صاف نیست و کدر است مثل صدری- شخصیت منفور داستان - که پایش را گذاشته روی حلق زندگی او و اهالی روستا و میخواهد نبض زندگی را خفه کند؛ نبضی که امید است.
ارغوان، سر جنگ دارد برای زندگی بیخرافات. برای اثبات نادرستی. نادرستی آنچه اهالی روستا، لای پچ پچهایشان گُر میدهند که پُر است از شومی او و درخت بالای تپه که با تولد او خشکیده.
در «صید درخت» شما با داستانی مواجه هستید که از نظر قالب(فرم)، نو و با در نظر گرفتن چندصدایی راویان نوشتهشده اما به لحاظ موضوعی از چیژی سخن میگوید که مثل لباسی کهنه و پر لک، روی بند افکار انسان از ابتدای خلقت، آویزان شده؛ از کهنه روپوش خرافات، بدون اینکه ذرهای از کثیفیاش در سالیان عمر بشر کاسته شده باشد. گویی شمس با انتخاب این قالب، جهالت و خرافهپرستی مدرن را نیز به سخره میگیرد و حواس خواننده معاصر را جمع میکند تا خود را جدای از این دامگاه نداند.
به قول اسیر شهرستانی:
توان ز گردش آیینهی فلک دیدن
تمام روی زمین خوابگاه صیاد است
کتاب در ۳ فصل مجزا جوری ترتیب داده شده که ضمن نشان دادن هوشمندی نویسنده در اشراف به موضوع و فضای داستانیاش ما را به دنیای ادبیات عرفانی نیز پیوند میدهد و شاید بیراه نباشد که بگوییم کبه نوعی بخشهایی از اسفار اربعه ملاصدرا برایمان مرور میکند.
گویی «از ارغوان»، «در ارغوان» و «با ارغوان» که عناوین کلی ۳ فصل کتاب است یک سیر شناختی و سلوکی است؛ سیر شناختی شخصیت برای رشد یافتن و رها شدن از خلق و همهمههای پوچشان، رسیدن به خدا بعنوان وجود مسلط و محیط بر هر قدرتی و باز با خدا در میان خلق زندگی کردن. بوی این ادبیات عرفانی را میتوان در جای جای کتاب حس کرد؛ با تلمیحات ظریفی که در کتاب به زندگی برخی پیامبران داده میشود، پیامبرگونگی شخصیت اصلی داستان که با وجود حق بودن، مورد طردشدگی واقع میشود، حالت دورهگرد بودن شخصیت اصلی که چون طبیبی دوار راه میگیرد و به همه سیب تعارف میکند و یکی شدن او با عناصر طبیعت که گویا همهشان هدف مشترکی در هستی دارند و آن رسیدن به حقیقتی است که چون نور ظهر در روز آخر داستان، بر همهی برگهها نه برگهای داستان میتابد.
این یکی شدن با طبیعت به گونهای است که میتوان بعد از خواندن کتاب بیش از پیش برایشان احترام قائل شد و تصویر «وحدت در عین کثرت» را در داستانی با زبانی امروزی و معاصر دید.
هرچند شمس با تعدد شخصیتها در فصل اول ممکن است خواننده را اسیر تلهی تکرار و خستگی کند اما اسمگذاریهای متفاوت هر روایت بخشی از بار تکرار و خستگی را پیش چشم مخاطب کمرنگ میکند.
این کتاب از بازیهای زبانی نیز خالی نیست. بطور مثال نویسنده برای آنکه میخِ یکی شدن دختر و درخت را محکم بر ذهن مخاطب بکوبد، با جابجایی حروف این کلمات، مدعی میشود دختر همان درخت است و درخت همان دختر و ریشههاشان یکی است.
کما اینکه در نقشه قالی ای که دخترکان روستا با هم میبافند نیز، نقش درخت و دختر و گوزن با اسلیمیها و اسپیرالهای خطوط بهم میرسند و نقشه، بخاطر همین تو در تویی و پیوستگی این طرحها به یکدیگر، برای بقیه سختخوان است همانطور که «صید درخت» برای خوانندهای که اهل خواندن و یا لذت یردن از رمانهای فراواقعی (سوررئال) نباشد ممکن است کتابی خوشخوان به نظر نیاید اما اگر از خواندن رمانهای فراواقعی (سوررئال) لذت میبرید، میتوانید بدون تفنگ و تور و کمان به شکارگاه «صید درخت» وارد شوید.