معرفی کتاب قمارباز اثر فیودور داستایفسکی مترجم جلال آل احمد

قمارباز

قمارباز

3.9
744 نفر |
188 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

119

خوانده‌ام

1,680

خواهم خواند

719

ناشر
شابک
9786006687131
تعداد صفحات
224
تاریخ انتشار
1392/4/29

توضیحات

        خواننده یی که کتاب قمارباز اثر داستایوفسکی را مطالعه می کند وارد دنیای شگفت آوری از عمق و معنا می شود. این کتاب که در اکتبر 1866 و در کمتر از یک ماه نوشته شده است را شاید بتوان از لحاظ کنش داستانی، پراتفاق ترین رمان کوتاه داستایوفسکی دانست. او که با مشکلات اقتصادی خرد کننده یی برای تحویل رمانی جدید تا اول نوامبر به ناشری به نام فئودور استلفسکی مواجه شده بود تصویری به یاد ماندنی از یک زندگی دو نیم شده با دو شور روزافزون را خلق کرد:
عشق به یک زن و عقده یی با قدرتی مخرب تر، اغوای قمار. (جولیان کانلی- دانشگاه ویرجینیا)
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به قمارباز

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          از معدود کتاب‌هایی که از داستایفسکی خوانده‌ام قمارباز است، کتابی که حقیقتا مجذوبش شدم و بیش از هر کتابی از نویسنده آن را می‌پسندم. نمی‌دانم چه چیز این رمان کوتاه است که مرا حیران کرده، صرفا حدس‌هایی می‌زنم. این ترجمه خاص به گمانم خوب است و متن روانی دارد. 

داستان از این قرار است که یک ژنرال روسی همراه با خانواده و برخی از دوستان در شهری خارج از روسیه ساکن هستند. ژنرال ورشکسته است و منتظر مرگ عمه بزرگ ثروتمند است که شاید ارثیه او گشایش آفرین باشد. برخی از همراهان از جمله معشوقه ژنرال و طلبکار وی و چند نفر دیگر نیز برای ارثیه بزرگ دندان تیز کرده‌اند. ژنرال چند بچه دارد و یک معلم سرخانه جوان به نام آلکسی که ژنرال او را استخدام کرده، راوی داستان است و از قضا دیوانه‌وار، دختر بزرگ خانواده، پولینا را می‌خواهد، به قدری زیاد که حاضر است برای معشوقه بی‌رحم خود دست به هر کاری بزند و خود را به دردسر بیاندازد. پولینای داستان نیز یک جعبه سیاه است، معلوم نیست پشت این بی‌میلی و پست دانستن الکسی واقعا محبتی به او نیز دارد یا نه، تا آخر داستان معلوم نمی‌شود. و داستان دیوانه‌وار پیش می‌رود، هم الکسی و هم پولینا کارهایی می‌کنند که به هیچ عنوان قابل پیش‌بینی نیست، و این غیرقابل پیش‌بینی بودن این دو فرد داستان را وحشتناک جذاب کرده. داستایفسکی در قالب این دو شخصیت به راحتی مخاطب را گول می‌زند و داستان را برخلاف حدس او و در مسیری غیرقابل‌تصور پیش می‌برد. 

کل داستان در هتل پیش می‌رود و بعضا گفت و گوهای جذابی بین کاراکترها هست. به شخصه کاراکتر الکسی را بسیار دوست می‌دارم، شخصیتی‌ست که فلسفه دارد، گویا همچون جنایت و مکافات، در کلیه آثار داستایفسکی جوانان جسور و کاراکترهای اصلی فلسفه و اندیشه‌هایی ژرف دارند که به داستان مسیر می‌دهد. در همان ابتدای کار الکسی در هتل جلوی همراهان ژنرال حرف‌های آنچنانی می‌زند و سنت زندگی معمول ملت را به سخره می‌گیرد. خود الکسی بسیار اهل قمار است و هرچه دارد را فدای ریسک و امید برنده شدن می‌کند. شاید این فقط تفسیر من باشد، با یکی از دوستان گفت و گو می‌کردم و خوانش متفاوتی داشت، ولی من دوست داشتم آن چه از کتاب می‌گیرم منش الکسی باشد، این که زندگی‌های معمول و خسته‌کننده و شرافت‌مندانه و عرف را زیرپا گذاشتن و بازی کردن هر آنچه داری، با تمام وجود! قمار کن، قمار! به جای این که در چارچوب آدم‌های فاخر و "عادی" پیش بروی. 

در نهایت قمارباز یک داستان عاشقانه بسیار زیبا و رمانی واقعا تاثیرگذار برای من بود، و فکر کنم تنها کسی نباشم که معتقد است این کتاب را هرجور شده پیش از مرگ بایستی خواند!

        

30

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

12

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

10

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نام حمیدرضا آتش برآب را روی جلد کتاب ها زیاد دیده بودم ، ولی خودش را با برنامه «کتاب باز» سروش صحت شناختم . یک ساعت تمام محو صحبت هایش شده بودم ولی در آن چند دقیقه و چند ثانیه ای که شروع کرد در جواب سروش از اهمیت ادبیات روس بگوید و گریزی به ابله و آناکارنینا زد دیگر چیزی نفهمیدم . چند دقیقه فقط خیره شدم ، ذره ذره آب شدم و وقتی صحبت هایش تمام شد و به خودم آمدم، مو به تنم سیخ شده بود . با اینکه آناکارنینا نخوانده بودم ولی خودم را در لحظه ی وداع آنا ، کنارش دیدم و جهانی را تجربه کردم که قبل از آن حتی حسش هم نکرده بودم .

همیشه در مواجهه با ادبیات روس با گارد بسته جلو میرفتم ولی آن روز حس کردم استاد آتش بر آب آمده تا من هم بتوانم در ادبیات روس غرق شوم . تا من هم بفهمم این روس هایی که همه جا حرفشان هست ، در ادبیاتشان چه غوغایی به پا کرده اند . همان موقع بود کتابهای ترجمه ی او را گذاشتم در اول لیست خرید هایم و درست چندماه بعد که پول دستم آمد ، اولین کاری که کردم چند جلد از آثارش را خریدم .

با قمارباز شروع کردم و حالا دارم مرشد و مارگاریتایش را میخوانم . فقط میشود گفت بینظیر است ترجمه هایش . ترجمه هایی که تک تک جملاتش حساب شده است و با قلم داستانی و جذاب ، خواننده را به عمق ماجرا میبرد . 
ترجیح دادم به جای نوشتن از قمارباز که هزاران نقد و نظر قوی و گردن کلفت درباره اش نوشته شده ، از ترجمه ی عالی استاد بنویسم .
از ترجمه ای که محال ممکن است اگر شیرینی اش را چشیدی ، دنبال دیگر آثارش هم نروی ... منی که همیشه از خواندن ادبیات روس وحشت داشتم ، حالا حس میکنم گمشده ای که مدت ها در ادبیات دنبالش بودم ، همین ادبیات روس است . 
دلم میخواهد هرچه هست را بخوانم . دلم میخواهد با ترجمه استاد بخوانم.

حمیدرضا آتش برآب دیگر برای من فقط یک اسم ، روی جلد یک کتاب نیست . حتی برایم یک مترجم زبردست و ماهر که کتاب هایش را حتما باید بخوانم هم نیست . برایم یک نقطه ی عطف است . یک دریچه به ادبیات روس که حس میکنم به رویم باز شده تا من هم بتوانم ادبیات روس را با تمام وجود لمس کنم .

در آخر اگر بخواهم حمیدرضا آتش بر آب را تعریف کنم ، فقط میتوانم بگویم : او کتاب ترجمه نمیکند . کتاب را زندگی میکند و آن زندگی را روی کاغذ به جریان می اندازد.
.
        

30

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          «قمارباز» فئودور داستایوفسکی
«یسـلونک عن... والمیسر قل فیهما اثم کبیر  

{ومنـفع للناس واثمهما اکبر من نفعهما...؛ [۱
بقره/سوره۲، آیه۲۱۹.    
در باره شراب و قمار از تو سؤال می‌کنند، بگو: در آنها گناه و زیان بزرگی است؛ و منافعی (از نظر مادی) برای مردم در بردارد؛ (ولی) گناه آنها از نفعشان بیشتر است.}

قمارباز درامی داستانی درمورد مردمانی است که در دوره ی بورژوایی اروپا(پس از انقلاب فرانسه) که هنوز ارزشهای اشرافی و اشرافی گری و به رخ کشیدن افتخارات نظامی و القاب درباری مرسوم بوده است.
داستان تا ۷۰‌صفحه ما را به یاد دیالوگ های خشک و مسخره تله تئاتر های شبکه ی۴ می اندازد اما طولی نمی کشد تا صبوری مخاطب بی پاداش باقی نماند و داستان به اوج خود نزدیک می شود و عنوان کتاب معنا می یابد.
روحیه ی قماربازی چیزی نیست که فقط در کازینو ها پیدا شود، بلکه بسیاری از ما در زندگی خود گاهی به سیم اخر می زنیم و معتقدیم که اب رفته به جوی‌ باز نمی گردد، و می خواهیم عاقبت کار را به سرنوشت بسپاریم، لذا مطالعه ی کتاب را به همه گان توصیه می کنم.
        

17

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

           این چیزی که من خواندم قطعا از داستایوفسکی بود. ولی... چی بود اینی که نوشتی رئیس؟ وقتی داستایوفسکی می‌خوانم - نه که زیاد خوانده باشم- توقع زیادی ازش دارم. طرف غول ادبیات است و حرف برای گفتن زیاد دارد. ولی اینجا خبری نبود. شایدم من ندیدم. ندیدم چون حتی بویش را هم ندیدم. حتی کمتر از شب های روشن بود. آنجا وضعیت خاصی از بشر را نشان می‌داد ولی اینجا نه. اینجا بیشتر به یک خاطرهِ رمان شده شباهت داشت. البته با امضای آقای داستایوفسکی. با آن شخصیت پردازی عجیب و شگفت انگیزش. که ما تمام داستان را از منظر یک ذهن مشخص می‌دیدیم. ذهنی که مولفه و مشخصه داشت و صرفا ذهنی نبود میان اذهان. بگذریم از اینکه گاهی بالا پایین داشت و این زاویه دید، این منظر، این پوینت آف ویو نوسان داشت و گاهی کأنّ در نیامده بود. مثل فصل های ده تا دوازده. اما همینکه کتابی ویژگی های شگفتی در شخصیت پردازی داشته باشد چنان که فروید اندر کفش بماند کتاب را خواندنی و جذاب نمی‌کند. کتاب را درام و درگیری جذاب می‌کند. درگیری داشت؟ بله. به حکم آنکه دوازده فصل درگیری و کشمکش داشت میان آن شش شخصیتی که چند صفحه اول پرداخت شده بودند. این دوازده فصل! که کمر کش کوه بودند انگار، به حکم مقدمه ای بودن برای فصل های بعدی. یعنی چهار پنج فصل بعد. که ناگهان رابطه عاشقانه داخل ماجرا اوج می‌گیرد. پیرزنی می‌آید و هیاهو به پا می‌کند و قمار، اینجا تازه مفهوم و شکلش به میان می‌آید. ما می‌خواستیم از قمار بشنویم و مصائب  و اعتیادش. ولی این چیزی که به میان آمد کافی نبود. غولی مثل داستایوفسکی باید از درون ذهن-چنان که دیگر کتاب هایش-آن فرایند ذهنی معتاد شدن را نمایش دهد. آن هم برای شخصیت اصلی. ولی این قمارباز شدن به زور چند حادثه بود که آنجا هم فرایند توضیح داده نشد و بیشتر به قمار باز شدن آن پیرزن و حال و هوای اطراف قمار حرف زده شد. اینجا جاییست که انگار آن رگ منبری رئیس بالا آمده و می‌خواهد پند دهد که آقا قمار بد است و روزگارتان را سیاه می‌کند؛ ولو اولش خوشی باشد و برد. ولی همین کار را هم نمی‌خواست انجام دهد.
        

1

زهرا

زهرا

5 روز پیش

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

دریا

دریا

1403/9/24

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          🎰 میزان علاقه‌م به قمارباز زیاد بود. بین آثار داستایوفسکی مقام سوم رو به خودش اختصاص داده. بعد از شب‌های روشن و ابله. فعلا جنایت و مکافات و بیچارگانشو دوست نداشتم. تفاوت دوست‌داشتنی‌ها با دوست‌نداشتنی‌هام مترجمشونه. اعجاز قلم سروش حبیبی! آیا ایمان نمی‌آورید؟ 

🎰 قمار جالبه، وسوسه‌انگیزه، اعتیادبرانگیزه، خانمان‌براندازه. عجیب می‌شد توی کتاب کشش قمارو حس کرد.
خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
اینجوری پیش می‌ره که گاهی می‌بری، گاهی می‌بازی. گاهی بردات اونقدری می‌شه که به خودت غره می‌شی و ادامه می‌دی و به راحتی همه‌شو از دست می‌دی، بعد می‌گی باختمو جبران کنم دیگه ادامه نمی‌دم ولی وقتی رو دور شانسی دست نمی‌کشی و وقتی می‌بازی می‌خوای باختتو جبران کنی. خلاصه که این یه چرخه‌ی باطله تا به خودت میای می‌بینی زندگی‌تو باختی. 

🎰 یه جایی از کتاب شخصیت الکسی ایوانوویچ به نظر خیلی جذاب میاد. چیزی که ازش به عنوان خصوصیت روس‌ها یاد شده. اینکه تا یه پول زیاد دستشون میاد می‌رن پاریس و حسابی ولخرجی می‌کنن تا تموم شه. بعضیاشون اون پول براشون مهمه و خرجش می‌کنن ولی الکسی ایوانوویچ براش مهم نیست. 

🎰 همون‌جای کتاب یادم به یه باور خودم افتاد. وقتی از یه دید خیلی بالاتر و کلی‌تر نگاه می‌کنیم، پول خیلی راحت میاد و می‌ره. مثل قمار. بدون اینکه بفهمیم. انگار کل زندگی‌مون قماره. با همه‌ی به دست اوردنا و از دست دادنای مثل آب خوردنش. 

🎰 تا پنج صفحه‌ی آخر نمی‌دونستم که قراره چه حسی نسبت به قمارباز داشته باشم ولی توی همون آخرین صفحات یه لحظه‌ش چنان مشتی تو شکم آدم می‌زنه که نفسش بند میاد و صداش در نمیاد. از اونجا به بعدو با بغض خوندم. 

🎰 من خوابای عجیبی می‌بینم. یه شب خواب دیدم یه اشراف‌زاده‌ی روسم، یه شب هم داشتم در حالت خوابیده توی قیر فرو می‌رفتم. یه جایی از زندگی بر اثر انتخاب‌هات ممکنه چنان توی قیر فرو بری که دیگه نتونی خودتو بالا بکشی. تو اون حالت اگه یهو بفهمی اون بالا، توی دنیا، چیزی بوده که می‌تونسته وصلت کنه به زندگی و تو از دستش دادی، چندین برابر دردناکه. لحظات آخره و کاری از دستت ساخته نیست. مرگ می‌بلعدت. 

🎰 کتاب اینجوری شروع می‌شه:
عاقبت از سفر دوهفته‌ای‌ام بازگشتم. گروه ما سه روز بود که به رولتن‌بورگ آمده بودند. خیال می‌کردم با بی‌صبری در انتظار بازگشت من‌اند، ولی اشتباه کرده بودم. 
این رسم جدید پیجمه. از این به بعد آخر هر معرفی نحوه‌ی شروع شدن کتابو می‌نویسم. به نظرم جالب میاد. 

🎰 مرسی از نشر چشمه. همه‌چیزش خوب بود.
        

6