یادداشت‌های محمد جواد رضازاده (15)

و آنکه دیرتر آمد
        داستان کوتاهی در مورد پسر بچه هایی  است که برای پیدا کردن کاروان و آمد آنها به شهر و هدیه گرفتن از آنها به بیابان می‌روند . این پسر بچه ها انگار که خبری اشتباه به اون ها داده شده و در بیابان گم می‌شود . در بیابان آقایی مهربان به دیدار آنها می‌آید و تشنگی و گشنگی آنها را با میوه سمی بر طرف می‌کند و آنها با خوردن آن میوه هیچ اتفاقی نمی‌افتد . آنها بعد ها متوجه می‌شوند که حضرت معشوق به دیدار آنها آمده است ...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8