یادداشت‌های زینب بهرامی (39)

بریت  - ماری اینجا بود
          به نام او...

یک زن وفادار و متکی به غیر که روی پای خودش ایستادن را به مرور یاد می‌گیرد ، می‌فهمد که آنقدر ها هم که فکر می‌کرده نیازمند و وابسته نیست ، می‌فهمد که برای زندگی کردن حتماً نباید آویزان کسی باشد، کافی است خودش را از بند فکرهای چسبنده خلاص کند، فکرهای چسبنده یعنی، تو دائماً برای خودت داستان ببافی و بگویی که بدون فلانی یا فلانی یا فلانی نمی‌توانم وجود داشته باشم یا حتی اگر بمیرم گندیده خواهم شد...
نمی‌گویم همه‌ی زن‌ها زندگی مجردی در پیش بگیرند و برای خودشان برنامه‌ بچینند ، می‌گویم زن‌ها در ذهن خودشان قرار نیست یک موجود دست و پاچلفتی و نادان به نظر برسند، کافی است در ذهن خود برای خودشان احترام قائل باشند، در اینصورت هر کس دیگری که در کنارشان باشد یا نباشد برایشان فرقی ندارد؛ مهم این است که برای خودشان محترم هستند و دیگران هم باید این احترام را ارج بنهند.

زن ها موجودات وابسته و بیچاره و دست و پاچلفتی نیستند
در سختی‌ها یک زن می‌تواند از هزار مرد هم قوی تر ظاهر شود، کافی است که بخواهد و بداند که می‌تواند.


        

2