اى پا كتر ز آب امشب، به ياد تو هستم، من امشب، در كنار تو هستم، من اما زبان تو خاموش است، و شمع قلب تو، در سينهات نمىلزرد. و دستهاى تو، اين آيههاى قدرت و نيرو، شمشير را نمىخواهند كه تو، در نگاه من، مىگويى كه تو، در سينهى من، مىجوشى كه تو در دستهاى من در دستهاى منامشب، بانگ و خروشى نيست، در وسعت مكدر اين دشت سوگوار تو با آن شكوه پاك، همراه نسلها رفتى با پروانههاى سرخ آنها كه سوختند، همراه يك شعله از چراغ رسالت امشب، دور از نينواى تو، در كنار تو هستم من و همان آتش بلند آن آتشى كه در دل پروانهها فتاد دارد در دل من شعله مىكشد... من هم، دارم در كنار تو مىسوزم، اى شمع، اى شعله اى پاكتر ز آب اى روشنتر از خورشيد نينوا...