یادداشت‌های پارسا اوحدی (18)

                قلم گابریل گارسیا مارکز به طرز دیوانه کننده ای بی نظیر است، در عین حال هم پیچیده است، هم روان و ساده. هم خشن و بی رحم، هم لطیف و شاعرانه.
شاید بتوان گفت مارکز خاص‌ترین داستان جنایی ای ‌که می توان نوشت را نوشته است. ماجرای یک قتل را جوری شرح می دهد و روایت می کند که هیچ کس تاکنون این‌قدر پراکنده و یک دست چیزی را تعریف نکرده.
در پایان هم با شاعرانگی و رئالیسم جادویی خاص خودش جوری بالاخره لحظه‌ی اتفاق را مستقیم تعریف می کند، که مخاطب تا مدت ها این پایان‌بندی و تصویرسازی آخر را فراموش نخواهد کرد.
***
نکته دیگر درباره گزارش یک مرگ، موضوعی است که درباره مرگ ایوان ایلیچ شاهکار تولستوی هم صادق است. این موضوع که: اصل، اتفاق و حادثه نیست؛ اصل، چگونگی اتفاق و حادثه است.
اتفاق، یعنی قتل سانتیاگو ناصر، از همان اول مشخص است، این چگونگی و ماجراهای پشت این اتفاق است که این اتفاق را حائز اهمیت می کند و داستان را تشکیل می دهد.
ظاهرا همیشه موضوع اتفاق و چگونگی اتفاق، مورد توجه بسیاری از نویسندگان بوده و هست و می‌شود نمونه های زیادی از آن را در ادبیات و هنر مشاهده کرد.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                تولستوی از اسم کتاب داد می زند که اگر دنبال اتفاق هستی، بیا... یک نفر اینجا خواهد مرد. ولی خب، که چه؟ همه می میریم. این چگونه مردن ماست که تفاوت‌ها را رقم می زند. این چگونگی است که داستان می سازد...
 ایوان ایلیچ در اولین جمله می میرد. اما مردن او اهمیتی ندارد، این <<چگونه مردن>> اوست که مهم است. 
داستان، همیشه رسیدن به جایی نیست. خیلی وقت ها ماجرا همین مسیر و چگونه رسیدن است...

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            کتاب شامل دو داستان (آخرین گرگ و هرمان) از کراسناهورکای (نویسنده مجارستانی و همکارِ فیلمنامه نویس بلا تار در آثار متاخرش) است که با فاصله حدودا بیست سال از هم نوشته شده اند اما شباهت هایی به هم دارند.
آخرین گرگ: فیلسوفی که دیگر نمی خواهد و نمی تواند فکر کند به طور اتفاقی وارد ماجرایی می شود...
کراسناهورکای با آن قلم استثنایی خود، داستانی روان، سر راست، در جاهایی بانمک و طنز و البته فلسفی را روایت می کند. روایتی از جهان راکد و دایره وار یک فیلسوف که درگیر ماجراهای جذاب و پر فراز و نشیبی می شود که نمی داند با آنها چه کار کند. در نهایت هم آن همه بالا و پایین و تلاش و تکاپو به هیچ جا ختم نمی شود و به رسم همیشگی کارهای بلا تار و کراسناهورکای دایره بسته می شود و هیچ چیز تغییر نمی کند.
هرمان: داستان هرمان دو بار روایت می شود. در دو نسخه، با دو زاویه دید متفاوت. اولی از دید دانای کل مستقیم به ماجرای شکارچی می پردازد، و در روایت بعدی همان اتفاق ها را از دید گروهی روایت می کند که به شهر داستان آمده و درگیر ماجرای شکارچی شده اند.
هر دو روایت ماجرایی فلسفی، عجیب، جنایی و شاید حتی ترسناک را روایت می کنند از شکارچی ای که دچار بحران فلسفی شده و تصمیماتی می گیرد، تغییرات هولناکی را در شغلش ایجاد می کند، اما در آنها هم دچار شک و بحران می شود.
در کل هر دو داستان پیچش های داستانی بی نظیری دارند و مخاطب را به فکر کردن و اندیشیدن وا می دارند، که این ویژگی تمام آثار کراسناهورکای در ادبیات و رفیق و همکارش بلا تار در سینماست.
          
            داستانی تامل‌برانگیز، سورئال گونه، و در بعضی  موقعیت ها بسیار جذاب و گیرا. نکته بسیار مهم و قابل پرداخت داستان، روایت دوم شخص مفرد آن است که فضایی بسیار خاص و متفاوت خلق می کند.
 فوئنتس در کل متن (مخصوصا در پایان‌بندی) مسائلی را در زیر‌متن بیان می کند که فهم آن شاید کمی دشوار و نیازمند مطالعه بیشتر در آن باب باشد.
اما در توضیح آن بد نیست به گفته خودِ فوئنتس اشاره شود: ((زنی پیر، مردی جوان و زنی جوان. در خانه ای که همه چیز در آن بوی گذشته می دهد و گویی تنها چیزی که آن را برپا نگه داشته، یادها، نفس‌ها و عطرهای گذشته است. اما در این میان چیزی ناشناختنی، جادویی شگفت در کار است، تا از گذشته بگذرد و به اکنون، به آینده، به جاودانگی برسد: جاودانگی عشق، جاودانگی جوانی. 
آئورا، نام دیگر تمناست.))
در واقع دوم شخص مفرد بودن روایت هم در راستای همین بحثی است که فوئنتس مطرح می کند.
تنها مشکلات کتاب شاید ترجمه کمی خشک و ویراستاری آن باشد، که شاید اگر آنها نبودند، این اثرِ به‌یاد‌ماندنیِ فوئنتس، بیشتر به دل و جان می نشست...
          
(تصویر صفح
                (تصویر صفحه آخر نسخه دستنویس صادق هدایت و طرحی که از بوف کور کشیده است.)
پیرمرد قوز کرده، جوکیان هند، شال گردن پیچیده، درخت سرو، نیلوفر کبود، مهر گیاه، مه غلیظ، چشم‌های درشت، ابروهای سیاه پیوسته، کالسکه نعش‌کش، جویدن ناخن انگشت سبابه، خنده خشک و زننده ای که مو به تن آدم سیخ می کند، لرزیدن شانه ها از خنده، درخت های کج و کوله دور جاده، درخت های عجیب و غریب و خانه های پست و بلند تو‌سری خورده، شکل های هندسی،مخروطی،مخروط ناقص،استوانه،مکعب،منشور، پنجره‌های کوتاه،باریک،کج،تاریک، گلدان راغه، بغلی شراب، تریاک، پستو، کوزه، رف، دستمال بسته، زیر بقل، قلمدان،  دو ماه نه،دو ماه و چهار روز، قصاب، گزلیک دسته استخوانی، پیرمرد خنزر پنزری، سرفه های یابو‌های سیاه لاغر، لش گوسفند، دایه، لکاته، رجّاله‌ها، بوگام داسی، مار‌ناگ، طعم کونه خیار،تلخ و گس، سایه‌ها، تاریکی، اتاق مثل قبر، خون دلمه/لخته شده، دو مگس زنبور طلایی، کرم های سفید کوچک در حال لولیدن، وزن مرده ای روی سینه، یک دسته گزمه مست،《بیا بریم تا می خوریم، شراب ملک ری خوریم، حالا نخوریم کی خوریم؟》
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.