زام بی
در حال خواندن
1
خواندهام
31
خواهم خواند
3
توضیحات
وقتی اخبار تلویزیون، گزارشی راجع به حمله ی زامبی ها در ایرلند پخش می کند، نژادپرست بی می گوید که این ها همه اش شوخی است. البته به عقیده ی پدر بی، اگر شوخی هم نباشد، بد نیست، چون از شر عده ای ایرلندی خلاص شده اند. بی چندان با عقاید نژادپرستانه ی پچدرش موافق نیست، اما به نظرش کار آسان تر این است که وانمود کند با پدر هم عقیده است، تا اینکه بخواهد برای دفاع از مهاجران و سیاه پوستان توی روی پدرش بایستد. وقتی هم که اعصابش بیش از حد از دست پدرش و عقاید او خرد می شود، خشمش را بر سر هم مدرسه ای هایش خالی می کند و به آن ها سیلی می زند یا متلک می اندازد. البته همه ی این شرایط تا وقتی حاکم است که زامبی ها به مدرسه ی بی حمله نکرده اند. بعد از حمله ی زامبی هاست که بی مجبور می شود در هزارتوی راهروهای مدرسه اش بدود تا جان خودش را نجات دهد؛ درست هنگام همین فرار است که او به کسانی کمک می کند که هرگز فکرش را نمی کرد روزی با آن ها برخوردی مناسب داشته باشد.