وقتی خوندم یوسا گفته: «اگر مجبور شوم روزی از میان آتش فقط یکی از کتابهایم را نجات دهم، آن گفتگو در کاتدرال است.» فهمیدم که قراره روزهای سختی رو با کتاب بگذرونم، سخت و لذتبخش. این کتاب بیشتر از هر کتاب دیگه وقت منو گرفت چون بارها و بارها شد که یک صفحه رو چندین بار بخونم مخصوصا در یک سوم ابتدای کتاب البته الان که تموم شده میفهمم که قرار نبوده از همون اول همه چیز رو بفهمم و فقط باید با تمرکز به ذهن میسپردم تا کمکم همه چیز روشن بشه. تصور کنید یک مقصد خوش آب و هوای فوقالعاده زیبا داریم با یک مسیر صعبالعبور، این کتاب دقیقا برای من همین حالت رو داشت و خوشحالم که در طول اون مسیر صعبالعبور بیخیال مقصد نشدم. یک روز باز این کتاب رو خواهم خواند و شاید از معدود کتابهایی باشه که دوباره میخونم حتما اما نه فوراً. اما در مورد داستان، کتاب با سانتیاگو زاوالا شروع میشه یک خبرنگار جوان که در روزنامهای اخیراً در مورد هاری مطلب مینویسه چون دردسرش از نوشتن در مورد ویتنام و کوبا کمتره! همون ابتدای کتاب سانتیاگو دو تا سوال برای خودش مطرح میکنه، کی و چگونه پرو خودش رو به گاج داد و خود من چطور؟ من کی خودم رو به گاج دادم. این کتاب چند صد صفحه به دنبال پاسخ این پرسشهاست. یک روز که سانتیاگو به خونه میره متوجه بیتابی همسرش میشه و اونجاست که میفهمه ماموران سگشون رو بردن و سریع به دنبال سگ میره. در محل نگهداری و کشتن سگها آمبروسیو رو میبینه، رانندهی پدرش در گذشته. با آمبروسیو به یک بار به اسم کاتدرال میرن و اونجا شروع به صحبت و گفتگو میکنند، گفتگویی که به قول مترجم بر خلاف تصور در همون صفحات ابتدایی تموم نمیشه و تا انتهای کتاب ادامه داره. کتاب تا همین جاهای داستان هنوز آنچنان سختخوان نیست ولی از شروع گفتگوها چنان زمان و مکان در هم پیچیده میشه که گاهی جواب درست یک جمله از نظر زمانی و مکانی ممکنه در یکی دو صفحهی بعد داده بشه. گاهی ده جملهی نوشته شده به صورت دیالوگ، مربوط به سه گفتگو و در سه زمانه که شاید فقط به خاطر یک کلمه شباهت دنبال هم اومدن. در بین این گفتگو از زندگی این دو نفر آگاه میشیم، اینکه سانتیاگو پسر یک سیاستمدار قدرتمند و البته ثروتمنده، اینکه سانتیاگو با پدرش زاویه داره و مدتی به حزب کمونیست پیوسته اما به اهداف و آرزوهاش نرسیده، و اینکه آمبرسیو چه زندگی سختی داشته و به چه کارهایی دست زده. در خلال این گفتگو و گفتگوهای دیگه یک دورهی تاریخی حدود ۷-۸ ساله از پرو نمایش داده میشه، یک دورهی دیکتاتوری نظامی که حتی گفتگو در مکانهای عمومی جایز نیست و هر شخص گویا برای خودش یک پا دیکتاتوره، همونطور که یوسا میگه: «بیشتر از آن که دیکتاتور بزرگ فاجعه باشد، دیکتاتورهای کوچک که در اصل خود ملت اند فاجعه هستند.» در نهایت در کتاب اوضاع وخیم پرو و اهالی پرو در ذیل دیکتاتوری نظامی به نمایش در اومده. چند جمله از کتاب رو مینویسیم که فکر میکنم اولی، معروفترین جملهی کتاب باشه
اینجا آدمها عوض میشوند، نه اوضاع.
دیگر نمیتوانم یک جور زندگی کنم و فکرم جور دیگر باشد.
دن فرمین گفت: «همه از اودریا شکایت داشتند چون میدزدید. امروز همان قدر دزدی هست، حتی بیشتر، آن وقت همهکس هم راضی است.»
گفت: انتخابات ظاهرسازی است, سرهنگ, اما یک ظاهرسازی لازم... گرینگوها به ظاهرسازی عقیده دارند, باید منظورشان را درک کنیم. آنها از ژنرال راضی اند و تنها چیزی که می خواهند این است که ظواهر دموکراتیک حفظ شود. وقتی اودریا رییس جمهور منتخب بشود با آغوش باز به ما اعتبار می دهند.
مگر شما پرویی ها را نمی شناسید... ما مردم غریبی هستیم, دوست داریم از بازنده حمایت کنیم, از کسی که قدرت ندارد.
من قصد ندارم در چیزی دکتر شوم. توی این مملکت هرکسی که می بینی دکتر یک چیزی ست.