یادداشت

بی قراری
        
ابراهیم یک روزنامه‌نگار ترک ساکن استانبول، در جلسه‌ای برای بررسی اخبار روز متوجه میشه دوست بچگی‌ش، حسین، در آمریکا بر اثر ضربات متعدد چاقو کشته شده. تصمیم میگیره به شهر محل تولدش برگرده و از چند و چون قضیه سر در بیاره. موقعی که میره اونجا یک داستان دیگه در مورد حسین متوجه میشه، یک داستان عشقی تلخ بین حسین و ملک‌ناز دختر ایزدی از آوارگان سوری. ابراهیم که به شدت ذهنش درگیر میشه در به در دنبال ملک‌ناز میگرده و متوجه رنج و عذاب و مصیبت‌هایی میشه که داعشی‌ها بر سر اون و اطرافیانش آوردن. این فجایع بسیار دردناک و متاسفانه متاسفانه برای ما اهالی خاورمیانه، این خاک باارزش نفرین شده، جدید نیست. کتاب داستان خاصی نداره، روایت در انتهای سرهم بندی شده، اشتباهاتی در بیان اعتقادات مردم داره و در نهایت دچار یک دوگانگی غرب-شرق شده که توی ذوق میزنه. من اساساً با این غرب‌زدگی و شرق‌زدگی و فلان و بیسار مشکل دارم مخصوصا اگه به موعظه و خطابه منتج بشه. سه میدم فقط به احترام رنج و درد مردمان درگیر در این جغرافیا وگرنه کتاب بیش از دو ارزشی نداره.

از متن کتاب:
ه«میدونی حارصه چیه؟ یه کلمه‌ی عربی از خانواده‌ی حرص. حارص، احتراص. می‌دونی که شتر اونقدر صبور و پر طاقته که می‌تونه سه هفته تو بیابون راه بره و راه بره. توی بیابون خارهایی هست که شترها خیلی دوست دارند، هرجا این خار رو ببینند با دندون اون رو می‌کنند و شروع به جویدن می‌کنند. وقتی این خار با مزه‌ی شور خون آغشته میشه شترها لذت بیشتری می‌برند. هر چی بیشتر می‌خورند خون بیشتری می‌ریزه و هر چی خون بیشتر میشه شتر بیشتر و بیشتر از این خار می‌خوره، انگار که دیگه از خون خودش سیر نمیشه.اگه مانعش نشن شتر از شدت خون‌ریزی می‌میره.این یعنی حارصه. این رسم تمام خاورمیانه است پسرم،  اهالی خاورمیانه در طول تاریخ همدیگه رو کشتن و کشتن و کشتن بی اینکه متوجه بشن در حال ریختن خون خودشون هستن. از طعم خون خودشون مست میشن...»ه

پ.ن: البته من با این پاراگراف بالا هم صد در صد موافق نیستم اما قشنگ بود نوشتم
      
98

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.