یادداشت‌های ز.مسعودی (26)

مادر کافی
          می‌شه گفت کتاب‌هایی که زیر نظر مرحوم سهامی باشند، اعتبار علمی خوبی دارن.
ایده مرکزی کتاب اینه که ما مادرها دوست داریم مادری خوب و عالی و بی عیب و نقص باشیم و این امکان پذیر نیست. اما قسمت خوب ماجرا اینه که می تونیم «به اندازه کافی» خوب باشیم. به قدر کافی مادری کنیم و به بچه رسیدگی کنیم و ... 
کتاب در واقع به شما راهکارهایی میده برای شرایط متعددی که در فرزندپروری باهاش مواجه میشید و مثل بسیاری از کتب دیگه تربیت فرزند، بر اساس روانشناسی رفتاری هست و شرطی سازی در این رویکرد، مبنای ایجاد عادات خوب و ترک رفتارهای ناپسنده. 
نظر من رو بخواید در تمام کتابهای این چنینی، یک نوع خشکی خاصی وجود داره و نقش «سازنده» عواطف انسانی  از جمله غریزه بی نظیر مادری نادیده گرفته میشه. همانطور که بسیاری از نکات دیگری که به طبیعت انسانی و تفاوتهای جنسیتی مربوطه هم نادیده گرفته میشه. (مثلا: آیا لزوما من مادر، با پدر، برای رسیدن به یک هدف مشترک و ایجاد یک رفتار درست، رفتارمون باید کاملا مشابه و دیکته شده باشه؟ )
پس در کل میتونم بگم با یک کتاب خوب و مفید و بسیار ناقص طرفیم! هم از جهت جامعیت مطالب و هم از جهت اصل رویکرد.
اگر دنبال کتاب کامل‌تر  البته با همین رویکرد هستین که موضوعات  به مراتب بیشتری رو پوشش بده، کتاب «چگونه کودکم را تربیت کنم» میتونه به عنوان یک کتاب مرجع در خونه تون باشه. که با مراجعه به فهرست می‌تونید رفتار مورد نظر رو انتخاب کنید و روش کار کنید. 
اما نقص رویکرد سرجاش باقیه.  چون اساسا رویکرد روانشناسی رفتاری (حتی شناختی-رفتاری) به دلایلی که توضیح دادم، رویکرد ناقصیه. این جور کتابا ارزش خوندن دارن یا نه؟ بله. اگر ازشون «استفاده» کنیم و نه «تبعیت»، خیلی هم لازمن.


        

1

همرزمان حسین(ع)
          از وقتی بچه بودم، تا قبل از خواندن این کتاب، همیشه این‌طور فکر می‌کردم که امامان آمدند، شهید شدند، رفتند و دوباره مردم در جهالت و بیچارگی فرو رفتند؛ و باز امام دیگری آمد و آخری را دیگر خدا نگذاشت ببینیم چون از همان اول معلوم بود که چی می‌شود. 
این تفکر خواه نا خواه یک جور خط بطلان می‌کشد بر طرح الهی هدایت! و گویا که تمام زحمات، دائم بر باد می‌رفته و انگار نه انگار که امامی آمده و امامی رفته. این فکر با این باورِ رایج پررنگ تر میشد که :«مردم عصر حاضر شاید ظاهر  متمدنانه ای داشته باشند اما انسانیت در گذشته بیشتر بود» یا باورهایی شبیه به این. 

این کتاب اما این باورها را به هم زد. اینجا من فهمیدم داشتن دید تاریخی یعنی چه. دید تاریخی یعنی وقایع را مثل یک کل منسجم از بالا ببینی و فهم کنی. من برای اولین بار اینجا با تشبیه انسان ۲۵۰ ساله آشنا شدم و باور دارم که بدون این نگاه، حرف زدن درمورد امام غایب، اصلا حرف زدن درمورد اسلام و ولایت، جز سخنانی بی پایه و اساس چیزی نخواهند بود.  اینجا یاد گرفتم هر امام، مثل معلمی بوده برای یک پایه از کلاس درس بشر؛ و بعد این بشرِ یک پایه بالا تر رفته را می‌سپرده به دست معلم کاردان بعدی. این کتاب را بگذارید در صدر لیست «حتما باید بخوانم»‌ هایتان. 
        

14

من ملاله هستم
          شهرت ملاله از کجاست؟ اینکه دختر کم سن و سالی  بود که در کشورش، تنها چند سخنرانی در مورد حق تحصیل دختران کرد و به نوعی بر ضد طالبان صحبت کرد؟ و بعد مورد اصابت گلوله طالبان قرار گرفت؟ 
اگر از من بپرسید می‌گویم هزاران نفر در هر سن و سالی، مقابل ظلم می‌ایستند؛ توسط طالبان، داعش، اسراییل و ... از تحصیل محروم می‌شوند و مجروح  یا شهید می‌شوند؛ اما نه سازمان ملل کلمه‌ای در حمایتشان می‌گوید، نه برای مداوا به بهترین بیمارستان‌های دنیا منتقل می‌شوند، نه فلان سیاستمدار به عیادتشان می‌رود؛ نه گوردون براونی پیدا می‌شود که به پدرشان که تنها مدیر یک مدرسه در فلان نقطه خاورمیانه است پیشنهاد دهد هم فلان شغل دولتی را دریافت کند و هم مشاورش باشد! 
شهرت یک دختر شرقی و حمایت سیاستمداران غربی از او، بی شک دلایلی سیاسی دارد که در این کتاب نباید به دنبالشان باشید چون راوی، خود ملاله است. همان کسی که مورد این توجهات واقع شد. 
اما اگر می‌خواهید تصویری از دنیای کشورهای اطرافمان داشته باشید؛ زندگی مردم را ببینید و خصوصا اوضاع زنان را در قرن ۲۱ در همین حوالی بدانید، این کتاب می‌تواند چنین تصویری به شما بدهد. تصویری که بنظر می‌رسد اگر هم واقعی باشد، احتمالا برای پنجاه شصت سال پیش است! اما نه! خواهید دید همین حالا، در همین کشورهای نزدیک خودمان خبرهایی هست که باورکردنی به نظر نمی‌رسد. 
        

25

تاب طناب دار
          داستانی که سیاست را هنرمندانه به تصویر و نقد کشیده. کم نیستند آدم‌های دغدغه‌مندی که نه از هنر چیزی می‌دانند و نه از داستان؛ ناگهان احساس وظیفه و اعتماد به نفسی که معلوم نیست از کجا آمده، روحشان را تحت فشار می‌گذارد و بهشان الهام می‌شود که :« تو باید بنویسی! مردم به داستان‌های تو نیاز دارند.» و خب می‌شود آنچه نباید بشود! محترمانه اش می‌شود ذبح شدن محتوا و به سخره گرفتن داستان‌نویسی. 
تاب طناب دار اما شرح هنرمندانه تجربیات ما و دست‌های پشت پرده است؛ دست‌هایی برای برهم زدن آرامش و امنیت. و چندان به یاد ندارم داستانی خوانده باشم که در آن، اوج دغدغه‌مندی نویسنده، نه در قالب سخنرانی و مستقیم گویی، که در قالب پیرنگ و روایت قوی به دست مخاطب رسیده باشد. و این کتاب، یکی از همین کتاب‌هاست. 
بارها شنیده‌ام که می‌گویند: «من اگر کتابی را دستم بگیرم، تا تمامش نکنم آن را زمین نمی‌گذارم.» خب من هم دوست دارم خیلی ادای این آدم‌ها را در بیاورم اما حقیقت آن است که حتی در لحظه اوج داستان، در جذاب‌ترین بخش‌ها، خیلی راحت کتاب ها را می‌بندم. این کتاب اما از آن کتاب‌هایی بود که علی رغم حجم نسبتا زیادش، دو سه روزه تمامش کردم؛ و  این برای من با خصوصیاتی که ذکر کردم، یک رکورد به حساب می‌آید.
ناگفته نماند، شروع داستان، شاید حتی تا حدود صفحه ۱۰۰ برای بسیاری از مخاطبین از جمله خودم، جذابیت کافی را ندارد. اما جذابیت‌های داستان در ادامه آن‌قدر زیاد هست که مخاطب را با خود همراه کند. 
        

0

1984
          ۱۹۸۴ را از یک دست‌فروش در پمپ بنزین خریدم. همان‌جا توی ماشین، وقتی که اولین صفحات را می‌خواندم گفتم: « احتمالا از کتاب‌های محبوبم می‌شود.»
می‌گویند داستان، راهی‌ست به دنیای فکر، شخصیت، باورها و استعدادهای نویسنده. پس اگر چند داستان از یک نویسنده بخوانی احتمالا بهتر وارد دنیایش می‌شوی.
قلعه حیوانات، اولین کتابی بود که از جورج اورول خوانده‌بودم. آن وقت‌ها برداشتم از نویسنده این بود: جرج اورول می‌داند سیاست چه کاره است! یعنی خوب می‌داند که سیاست نه فقط در میان سیاست‌مداران، که در تاروپود زندگی یک ملت می‌خزد.
و حالا با خواندن این رمان،  آن دنیای درونی و آن دغدغه‌ها برایم شفاف تر، ملموس تر و واقعی تر شد.
 شاید ۱۹۸۴ به اندازه قلعه حیوانات شهرت نداشته باشد (یا داشته باشد!) اما بی شک دنیای ۱۹۸۴ کثیفی های سیاست را بسیار عمیق تر از قلعه حیوانات توی صورت مخاطب می کوبد؛ و هر دوی این داستان‌ها، فرجام دنیای کمونیستی دوران او را، در دنیاهای خیالی او به خوبی بازتاب می‌دهند. 
 یک چیزی هم در هر دو، کمی توی ذوق میزد. در هر دو، یک جور غیر مستقیم گوییِ مستقیم‌طوری جریان داشت! گرفتید چه می‌گویم؟😅

با این حال به گمانم که باز هم دنیای جرج اورول را دوست دارم؛ و شاید کتاب سومی از او را هم در لیست بلندبالای کتاب‌هایی که قرار است بخوانم، بگنجانم.
اگر به داستان‌های ویران‌شهری علاقه دارید وسیاهی‌ها بیش از حد اذیتتان نمی‌کند،پیشنهاد می‌کنم این کتاب را بخوانید. وگرنه احتمالا به نیمه نرسیده اَه اَه گویان کتاب را می‌بندید و دیگر به سراغش نمی‌روید. 
        

2