بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت‌های شکوفه سادات مرجانی بجستانی (34)

            .
«درون هر کس یک خرگوش خوابیده که به وقت ترس پا می‌گذارد به فرار و یک شیری هست که به او دل و جرأت می‌دهد و آدم را هل می‌دهد رو به جلو»

همه‌ی حرف داستان همین است که با ترس‌هایت مقابله کن ...

در محرم یکی از سالهای جنگ ایران و عراق،جمشید در روستای رهشا که به تعزیه‌هایش شهرت دارد در یک تعمیرگاه مشغول به کار است.پدر جمشید در تعزیه نقش شیر را بر عهده داشته است. بعد از رفتن به جنگ هیچ کس از او خبری ندارد.از آن سال هیچ‌کس نقش شیر را در تعزیه ایفا نکرده است.مادر که تصور می‌کند گم شدن پدر خانواده از بد یُمنی نقش شیر بوده است مدام به جمشید می‌گوید:«بپا شیرت نکنن، شیر نشو...»

داستان در لایه‌های مختلف به جنگ‌های مختلفی اشاره دارد.
 جنگ ایران و عراق .واقعه عاشورا ( جنگ حق و باطل).
جنگ جمشید با خودش و ترس‌هایش.
یک داستان درست و حسابی که بزرگترین حُسنش پرداختن به آیین تعزیه است .

داستان یادآور می‌شود که همه‌ی ما در هر لحظه در حال جنگیم مخصوصا با خودمان و باید تصمیم بگیریم پیرو خرگوش باشیم یا شیر .
 اگر از من بپرسند خواهم گفت:
آنقدر بجنگ تا شیر بشوی. حتما شیر بشو. 

جایی از کتاب نوشته بود ؛وقتی چهل سالت بشه با دیدن سیاهی پرچم خودبه‌خود اشکت درمیاد نیاز به روضه خون نداری
و‌من زمزمه کردم :
داریم با حسین حسین پیر می‌شویم
خوشحال از این جوانی از دست داده‌ایم

برش‌هایی از کتاب :
زعفر خود را به امام می‌رساند و می‌گوید:«پسر رسول خدا ! من با سی و شش هزار جن به حضورتان آمده‌ام برای یاری شما!»
 امام نگاهی به لشکر زعفران می‌کند. تشکر می‌کند و می‌فرماید:«نیازی به کمک شما نیست؛برگردید»
زعفر نمی‌تواند برگردد،بازمی‌گوید:«قربانت شوم چرا اجازه نمی‌فرمایی؟»
 حضرت می‌فرمایند:« شما آن‌ها را می‌بینید؛ ولی آن‌ها شما را نمی‌بینند و این از مروت به‌دور است!»
 زعفر بازهم می‌ایستد و اصرار می‌کند :« اجازه بفرمایید همه شبیه انسان شویم.»
 حضرت می‌فرمایند:«نیازی نیست من به‌زودی شهید می‌شوم شما به‌جای خود برگردید و به‌جای یاری من برایم عزاداری کنید که اشک عزاداری برای من مرهم زخم‌های من است» زعفر مجبور می‌شود به امر امام برگردد و خیمه عزا بر پا کند

همتون یه روز باید نقش حُر رو بازی کنید.چون همه چیزی برای توبه کردن دارند. از راهی که رفتین و نباید می‌رفتین، رفتین. الان برگردید و توبه کنید.

امام علی(ع): هرگاه از کاری ترسیدی خود را در آن بینداز زیرا ترس از آن کار بزرگتر از خود آن کار است.

#کتاب
#کتاب_خوب
#کتاب_بخوانیم 
#معرفی_کتاب
#شیر_نشو
#ترس
#جنگ
#مجید_قیصری
#انتشارات_کتابستان
          
            .
اول تصور می‌کنی داستان ترسناک است اسم، طراحی جلد و حتی بخش های اولیه داستان همه گواه این مدعا هستند اما کمی بعد متوجه می‌شوی با یک داستان از دل تاریخ درگیری که نویسنده دیروز را به امروز گره زده است

کتاب اسمش، طراحی جلدش و حتی تقدیمیه‌اش که نویسنده اینطور نوشته : به یاد دختران قوچانی و یادگاری برای دخترانم سارا و مینا، تماما دخترانه است اما من کتاب را به پسران، پدرها، مردها و دولت‌مردها پیشنهاد می‌کنم.به آن‌هایی که تربیت را در کتک زدن، تحقیر کردن و توهین کردن می‌پندارند و بین جنسیت فرزندانشان فرق می‌گذارند به آن‌ها که زن را حقیر می‌پندارند و ضعیفه خطابش می‌کنند. 

ممکن است بخش‌های اولیه کتاب برایتان گنگ باشد اما ادامه دهید به خودتان بگویید فلانی که من باشم اتفاقا گفته بود پس طبیعی است و بعدا مفهومش را متوجه می‌شوم و شک نکنید نه تنها متوجه خواهید شد که تا ساعت‌ها و حتی روزها به داستان این کتاب و شخصیت‌هایش فکر خواهید کرد.

در پشت جلد کتاب می خوانیم:
وقتی زهره آنچه را که می‌دید برای ديگران شرح داد، هیچ‌کس حرفش را باور نکرد زهره این حرف را اولین بار به نزدیک‌ترین دوستش مینا گفت و بالاخره خبر در تمام شهرک پیچید. زهره می‌گفت دختری را می‌شناسد که موهای خاکستری دارد، دست‌هایش از آرنج به پایین سوخته و از همه مهم‌تر صد سال پیش مرده است! 

#کتاب
#کتاب_خوب
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_نوجوان
#حمیدرضا_شاه_آبادی
#لالایی_برای_دختر_مرده
#انتشارات_افق
#دختران
          
            .
چند وقت پیش کتاب را تمام کردم و خوب یادم هست که تا مدت‌ها دوباره برمی‌گشتم و بعضی از صفحاتش را می‌خواندم بعد فکر می‌کردم که واقعا اگر در زمانه‌ی علی (ع) زیست می‌کردم طرف چه کسی می‌ایستادم.طرف حق یا طرف آسایشم؟!
اصلا من تاب عدالت علی(ع) را دارم وقتی انسان جفاکار و ناعادلی هستم و موقعیت و منفعتم در خطر است!؟ 

الغارات کتاب خوب و عجیبی بود.خطوط را می‌روی جلو و ناگهان از خودت می‌‌پرسی راوی این متن علی(ع) بود !؟ این را معاویه گفته بود!؟ بعد تازه میفهمی اگر بصیرت نباشد مرز حق و باطل چقدر می‌تواند به هم نزدیک شود و حتی باطل ممکن است جلوه‌گری بیشتر هم داشته باشد. 
کمی بعد متوجه می‌شوی عاقبت به خیر شدن چقدر زحمت دارد و باید مراقب تمام لحظات زندگی‌ات باشی وگرنه ممکن است بازی برده را دقایق آخر باخته واگذار کنی. 

من در آستانه‌ی #عید_سعید_غدیر_خم به شما همان توصیه‌ی آقای ساعت یک و بیست بامداد را  می‌کنم: «#الغارات بخوانید»

بدانید که اگر #غدیر شناخته می‌شد نه تاریخ دوره‌ی الغارات را تجربه می‌کرد و نه کربلا عاشورا را خونین می‌دید و چه بسا سرنوشت بشریت شکل دیگری رقم می خورد 
واقعه‌ی غدیر خیلی عظیم‌تر از تصور ماست 

یک نکته هم در این کتاب خیلی نظر مرا جلب کرد 
مترجم، محقق و تنظیم کننده کتاب جناب آقای #سید_محمود_زارعی اسمش را روی جلد کتاب ثبت نکرده بود و من تا مدتها تصور می‌کردم کتاب نوشته‌ی اقای #علیرضا_پناهیان است. 
 
در پشت جلد کتاب می‌خوانیم:
 «آنچه افکار عمومی از حكومت اميرالمؤمنين (ع) در ذهن دارند، سه جنگ مشهور حضرت با «طلحه و زبیر»،«معاویه» و «خوارج» است. این در حالی است که تمام این جنگ‌ها کمتر از نیمی از حکومت پنج ساله حضرت را تشکیل می‌دهد و اميرالمؤمنين (ع) بعد از جنگ نهروان به مدت دو سال و نيم به حكومت ادامه دادند؛ اما متاسفانه کمتر کسی از این دوران مهم و استثنایی مطلع است و کمتر به آن پرداخته می‌شود.اين سال‌های روایت نشده از حکومت حضرت که به دورة «غارات» مشهور شده، از جهانی مهم‌تر و درس‌آموزتر از نیمه اول حکومت ایشان است و از قضا تناسب زیادی با شرایط و اتفاقات کنونی ما و منطقه دارد به همین دلیل است که این کتاب، تنها کتابی است که سردار شهید سلیمانی به خواندن آن تاکید زیادی کرده است. کتاب حاضر تلخیص و ترجمه‌ای روان از کتاب معتبر و قدیمى الغارات است که به روایت این سالها می‌پردازد.»

#کتاب
#کتاب_خوب
#کتاب_بخوانیم
#عیدغدیر
#امامت
#اطاعت
#عاقب_به_خیری
#توصیه
#حق
#عدالت
          
            .
یک ترجمه افتضاح از یک رمان شاهکار را دستش گرفته بود و داشت به همراهش می‌گفت:«خیلی وقته دلم می‌خواد اینو بخونم.ببین قیمتشم چقدر مناسبه» 
من داشتم او را موقع خوانش آن کتاب تصور می‌کردم که احتمالا با خودش خواهد گفت «چقدر مزخرف بود هیچی نفهمیدم»  بدون لحظه‌ای درنگ گفتم «خیلی کتاب خوبیه ولی نه با این ترجمه» و لبخند زدم. پرسید:«شما خوندینش؟!»
خیلی صریح و ساده گفتم «نه ولی میشناسم» این بار نیشم بیشتر از یک لبخند باز شد و گذشتم اما او نگذشت سیل سوالاتش شروع شد کم کم احساس کردم دورم را آدم‌های مختلف گرفته‌اند او اما ول کن نبود مثل یک دانشجوی نکته سنج هر چه می‌گفتم یادداشت می‌کرد پرسید «چطوری نخونده میدونی خوبه؟! » گفتم: «فکر کنم همزیستی‌ام با کتاب‌ها باعث شده به قول #احسان_رضایی در مسیر اسب شناسی باشم» چشم های گرد شده‌اش وادارم کرد خودم توضیح دهم که در کتاب آداب کتاب‌خواری با داستان پادشاهی مواجه می‌شویم که در پی پیدا کردن بهترین اسب است شخصی برای اینکار انتخاب می‌شود و یک اسب ضعیف را با خودش نزد پادشاه می‌آورد اما خلاف تصور همه بهترین اسب از کار در می‌آید و نویسنده این داستان را به کتاب‌شناس‌ها مرتبط کرده‌است
زد سر شانه‌ام و گفت: «خوشحالم باهات آشنا شدم اسب شناس» و باهم خندیدیم. 

شاید شما تصور کنید #آداب_کتابخواری کتابِ کتاب دوست‌هاست مثلا آن‌ها که مثل من ترازوی سنجششان کتاب است پول‌هایشان را برای کتاب جمع می‌کنند و در راهش خرج می‌کنند آنها که تا اسم کتاب می‌آید دست و دلشان می‌لرزد و تمام قول و قرارهایشان را فراموش می‌کنند آن‌ها که احتمالا تا ابد کتاب نخوانده دارند و یکی از ترس‌هایشان این است که کتاب‌های مورد علاقه‌شان را نخوانده از این دنیا وداع کنند. بله کتاب مال این‌افراد است اما اگر شما هم اطرافتان یک نفر دیوانه‌ی کتاب دارید کتاب را بخوانید بلکه او را درک کنید. 

برای من که خیلی اوقات کسی را ندارم تا برایش کتاب بخوانم یا با او از ذوقی که کمتر کسی درکش می کند حرف بزنم این کتاب یک غنیمت بزرگ بود غنیمتی که هر چند دقیقه لبخند بزنم و بگویم : «دقیقا! وای خدا این منم» 


عکس جلد :استاد #سعید_نفیسی در کتابخانه شخصی‌اش

#کتاب
#کتاب_خوب
          
            .
دوشنبه رسید و تا چهارشنبه که روی مبل از خستگی خوابم ببرد فقط یک ورق تا پایانش باقی ماند. 
هر روایت را که می‌خواندم کتاب را می‌بستم.دست‌هایم را از زیر عینک می‌بردم روی چشم‌هایم.
اول نم اشکهایم را پاک می‌کردم و بعد هر چه دیده بودم را با همان دست امتداد می‌دادم که از لابه‌لای موهایم یا برود توی کله‌ام یا بریزد پشت سرم.
بعد می‌رفتم سراغ کار دیگری.نمیشد روایت‌ها را پشت سر هم خواند.کتابی نبود که با وجود حجم کمش قلبت پذیرش کلماتش را پشت سرهم داشته باشد یک نفس عمیق کشیدم.همان یک ورق را با جان کندن خواندم.کلمات نشسته بودند در گلویم.فوتشان کردم و گفتم:«تموم شد»
اما تمام نشد.دو روز است که به چهارده خانواده فکر می‌کنم به چهارده خانواده‌ای که نمایندگان میلیون‌ها آدم‌اند.معلوم نیست اما احتمالا کتاب نمایندگان غایب بسیاری هم دارد. 
خیلی وقت است به هر چیزی که برمی‌خورم از خودم می‌پرسم تو اگر بودی چیکار می‌کردی؟ چی می‌نوشتی؟ جوابش این‌است که نمیدانم! اما حتما اگر می‌نوشتم اسمش را می‌گذاشتم
«تا ابد مترجم می‌مانم» 

از دیدگاه من،ما با یک کتاب جسورِ خودافشاگر مواجهیم که در مسیر درستی حرکت کرده است
ما پای روایت ِبی‌پرده‌ی ۱۴ نفر نشسته‌ایم که از والدینشان بگویند.درد و دل‌هایی که ابدا بوی غرغر نمی‌دهند. حرفهای انباشت شده‌ای که باید خیلی زودتر زمین گذاشته می‌شدند تا آدم دیگری این بار را روی دوشش حمل نکند 

کتاب یک یادآور خوب است برای فهمیدن اینکه دین را نصفه فهمیدن کار غلطی است.یادآور این است که در کنار رعایت حقوق و احترام والدین، باید حواسمان به حق و حقوق و احترام فرزندان هم باشد .همان‌طور که از عاق والد باید ترسید نباید عاق فرزند را هم دست کم گرفت زیرا ممکن است همه‌ی ما والد  شدن را تجربه نکنیم اما قطعا فرزند بودن را حتما. 

کتاب برای من یک اتفاق کم یاب مثل سال کبیسه هم داشت.اسم ۴ نفر از نویسندگان کتاب فاطمه است که من افتخار دوستی با ۳ نفرشان را دارم لذا همینجا به فاطمه خانم طبسی پیشنهاد دوستی میدم تا این کتاب برای من هتریک فاطمه‌ها هم محسوب بشه

من فکر می‌کنم طراح جلد کتاب‌های نشر مهرستان احتمالا از بچگی دلش می‌خواسته کتاب‌ها بدون آسیب از سقف آویزان شوند انگار بارانِ کتاب باریده و  دکمه توقف را زده‌اند. بعد احتمالا دستش را می‌گذاشته زیر سرش و چشم‌هایش را می‌بسته و تصور می‌کرده نویسندگانِ کتاب دارند کلماتشان را روی سرش میریزند و همان طور خوابش برده. 
 اولین کتابی بود که روی برد من به راحتی نصب شد و از دیدنش حظ کردم 

#از_طرف_فرزند_کوچک_شما 
#روایت
#والدین
#فرزند
#کتاب_خوب
          
            .
اسکار و خانم صورتی از اون کتاباست که وقتی خسته‌ای، بُریدی، کم آوردی، دلت گرفته، یه شبی بری سرت و بزاری روی پای یه آدم امن، اون همین طور که انگشتاش دارن موهاتو نوازش می‌کنن برات #اسکار_و_خانم_صورتی بخونه و تو گوش کنی.بعد تهش وقتی قطره‌های اشکت و پاک کردی بلند بشی و بهش بگی درست میشه نه؟ 
و اون همین طور که بهت لبخند میزنه بگه : معلومه. تو از پسش بر میای. 

داستان درباره‌ی یک پسر ده ساله به اسم اسکار است که به دلیل سرطان در بیمارستان بستری است او با یک پرستار مواجه می‌شود و تصمیم می‌گیرد برای خدا نامه بنویسید.

از جناب اشمیت #خرده_جنایت_های_زناشویی رو خونده بودم واونم خیلی کتاب خوبی بود

این کتاب هر بهانه‌ای رو برای کتاب نخواندن از شما می‌گیرد. خوش خوان، روان، جذاب، کوتاه و با قیمت خیلی مناسب.
یک لقمه‌ی کتابی که حالتون و خوب و خراب میکنه.
ببینم چه می‌کنید. 

توی این کتاب منظور از «یک روز میتونه به اندازه‌ی یک عمر بگذره» رو کامل متوجه بشید  

بخش هایی از کتاب:
 «من اسکارم، ده سالمه، تو خونه گربه و سگ رو آتیش زدم.(فکر کنم حتی ماهی گلی هم کباب کرده باشم!) اولین‌باره که برات نامه می‌نویسم چون تا حالا به‌خاطر درس‌هام وقت نداشتم» 
می‌تونستم خیلی راحت به‌جای این‌ها بنویسم : «بهم می‌گن کله تخم‌مرغی، هفت‌ساله به‌نظر می‌رسم، به‌خاطر سرطانم تو بیمارستان زندگی می‌کنم و هیچ‌وقت نوشته‌ای برات نفرستادم چون فکر نمی‌کنم حتی وجود داشته باشی!» 

_حالا برای چی باید برای خدا بنویسم؟ 
_کم‌تر احساس تنهایی می‌کنی. 
_ احساس تنهایی کم‌تر با کسی که وجود نداره؟ 
 _به وجودش بیار. 
 به سمت من خم شد. 
_ هر بار که تو یه‌کم بهش فکر می‌کنی یه‌کم بیشتر به وجودش میاری؛ اگه همین‌طور ادامه بدی کامل می‌شه؛ اون حالتو خوب می‌کنه. 

  _این یه تقویمه... تقویم دوازده روزِ پیشگو! می‌خوام یه بازی کنیم؛ من و تو، به‌خصوص تو! از امروز تو، هر روزش رو نگاه می‌کنی و به خودت می‌گی: «این واسه من ده سال حساب می‌شه» 
_ده سال؟ 
_آره، یه روزت، ده سال! 
_خب این‌طوری دوازده روزه، صد و سی ساله می‌شم!
_ آره متوجه شدی؟ 
مامی صورتی بوسیدتم؛ خوشش اومد! فهمیدم! بعد رفت. 

#اریک_امانوئل_اشمیت
#معصومه_صفایی_راد
#انتشارات_کتابستان 
#کتاب
#خدا
          
            .
از یک کتاب چه انتظاری دارید داستان باشد،واقعی باشد،تاریخ و فرهنگ داشته باشد،گاهی شما را بخنداند و یا بگریاند،غافلگیرتان کند،به درد امروزتان بخورد.
هر چیزی که بخواهید را می‌تواند در #ایران_شهر پیدا کنید.کتاب شلوغی که شخصیت‌های متعدد و متفاوتش زنده می‌شوند و از صفحات کتاب بیرون می‌آیند و شما را نگران،خوشحال و غمگین می‌کنند.مرا هم دلتنگ کرده‌اند.

ایران شهر کتاب چند جلدی است که ظاهر و باطنش شما را به فکر وا می‌دارد.من صداقت کتاب را دوست داشتم.وقتی کاستی‌ها،ضعف‌ها و قدرتها در هر دوره‌ای همگی در کنار هم بیان شوند مخاطب احساس بهتری دارد.مخاطب وقتی حُسن پهلوی را بداند ضعفش را هم می‌پذیرد و وقتی ضعف انقلاب را بداند حُسنش را باور می‌کند.چیزی که انگار سالهاست همه می‌خواهند در پستوها پنهانش کنند و از بیانش واهمه دارند.

ایران شهر جز کتبی بود که همه‌اش را دوست داشتم از طراحی جلد و فصل بندی تا خلاقیت در نوع شماره‌گذاری صفحات و نقشه ضمیمه شده،داستانش هم که جای خود داشت.
حقیقتش من خیلی اهل دنبال کردن دنباله دارها نیستم در عصر انتظار متولد شده‌ام و دنیا تا دلتان بخواد برای من انتظار تراشیده است دیگر دلم نمی‌خواهد خودم برای خودم انتظار بسازم.برای همین معمولا تا کتاب و سریالی به فرجام نرسد و دست انتظار از دامنش کوتاه نشود،سراغش نمی‌روم.با همین تصور ایران شهر دست گرفتم.انتهای جلد چهارم متوجه شدم که مجلدات چاپ نشده ای در راهند.حال من دیدنی بود.

کوکا شهسواری خدا رو کولت.بیا آقایی کن همی چند جلدم روونه چاپ خونه کن.شما دلت میاد مو دل نِگرون و بی‌خبر از ای همه آدم باشم 

داستان شخصیت‌های متفاوت با دیدگاه‌ها و فرهنگ‌های مختلف را با شروع جنگ روایت می‌کند نویسنده به اجداد برخی ازشخصیت‌ها هم سری زده است.کتاب در روز ۲۹ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ آغاز می‌شود.در جلد ۵ام رسیده‌ایم به پایان روز۶ مهر ۱۳۵۹. 

از من می‌پرسید به شما خواهم گفت کتاب برای تمام اغشار جامعه با هر طرز فکری مناسب است.ایران شهر را اگر ایرانی هستید دوست خواهید داشت.

حالا که کمی از مبانی نوشتن را یادگرفته‌ام  خوب می‌دانم نویسنده پوستش کنده شده تا توانسه اینقدر شخصیتِ خوبِ باورپذیر بسازد
خدا قوت

کتاب را اسفند تمام کردم.امشب مناسب‌ترین فرصت بود برای معرفی‌اش.
به بهانه سوم خرداد 

#محمد_حسن_شهسواری
#شهرستان_ادب
#ایران
          
            .
از یک کتاب چه انتظاری دارید داستان باشد،واقعی باشد،تاریخ و فرهنگ داشته باشد،گاهی شما را بخنداند و یا بگریاند،غافلگیرتان کند،به درد امروزتان بخورد.
هر چیزی که بخواهید را می‌تواند در #ایران_شهر پیدا کنید.کتاب شلوغی که شخصیت‌های متعدد و متفاوتش زنده می‌شوند و از صفحات کتاب بیرون می‌آیند و شما را نگران،خوشحال و غمگین می‌کنند.مرا هم دلتنگ کرده‌اند.

ایران شهر کتاب چند جلدی است که ظاهر و باطنش شما را به فکر وا می‌دارد.من صداقت کتاب را دوست داشتم.وقتی کاستی‌ها،ضعف‌ها و قدرتها در هر دوره‌ای همگی در کنار هم بیان شوند مخاطب احساس بهتری دارد.مخاطب وقتی حُسن پهلوی را بداند ضعفش را هم می‌پذیرد و وقتی ضعف انقلاب را بداند حُسنش را باور می‌کند.چیزی که انگار سالهاست همه می‌خواهند در پستوها پنهانش کنند و از بیانش واهمه دارند.

ایران شهر جز کتبی بود که همه‌اش را دوست داشتم از طراحی جلد و فصل بندی تا خلاقیت در نوع شماره‌گذاری صفحات و نقشه ضمیمه شده،داستانش هم که جای خود داشت.
حقیقتش من خیلی اهل دنبال کردن دنباله دارها نیستم در عصر انتظار متولد شده‌ام و دنیا تا دلتان بخواد برای من انتظار تراشیده است دیگر دلم نمی‌خواهد خودم برای خودم انتظار بسازم.برای همین معمولا تا کتاب و سریالی به فرجام نرسد و دست انتظار از دامنش کوتاه نشود،سراغش نمی‌روم.با همین تصور ایران شهر دست گرفتم.انتهای جلد چهارم متوجه شدم که مجلدات چاپ نشده ای در راهند.حال من دیدنی بود.

کوکا شهسواری خدا رو کولت.بیا آقایی کن همی چند جلدم روونه چاپ خونه کن.شما دلت میاد مو دل نِگرون و بی‌خبر از ای همه آدم باشم 

داستان شخصیت‌های متفاوت با دیدگاه‌ها و فرهنگ‌های مختلف را با شروع جنگ روایت می‌کند نویسنده به اجداد برخی ازشخصیت‌ها هم سری زده است.کتاب در روز ۲۹ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ آغاز می‌شود.در جلد ۵ام رسیده‌ایم به پایان روز۶ مهر ۱۳۵۹. 

از من می‌پرسید به شما خواهم گفت کتاب برای تمام اغشار جامعه با هر طرز فکری مناسب است.ایران شهر را اگر ایرانی هستید دوست خواهید داشت.

حالا که کمی از مبانی نوشتن را یادگرفته‌ام  خوب می‌دانم نویسنده پوستش کنده شده تا توانسه اینقدر شخصیتِ خوبِ باورپذیر بسازد
خدا قوت

کتاب را اسفند تمام کردم.امشب مناسب‌ترین فرصت بود برای معرفی‌اش.
به بهانه سوم خرداد 

#محمد_حسن_شهسواری
#شهرستان_ادب
#ایران
          
            .
از یک کتاب چه انتظاری دارید داستان باشد،واقعی باشد،تاریخ و فرهنگ داشته باشد،گاهی شما را بخنداند و یا بگریاند،غافلگیرتان کند،به درد امروزتان بخورد.
هر چیزی که بخواهید را می‌تواند در #ایران_شهر پیدا کنید.کتاب شلوغی که شخصیت‌های متعدد و متفاوتش زنده می‌شوند و از صفحات کتاب بیرون می‌آیند و شما را نگران،خوشحال و غمگین می‌کنند.مرا هم دلتنگ کرده‌اند.

ایران شهر کتاب چند جلدی است که ظاهر و باطنش شما را به فکر وا می‌دارد.من صداقت کتاب را دوست داشتم.وقتی کاستی‌ها،ضعف‌ها و قدرتها در هر دوره‌ای همگی در کنار هم بیان شوند مخاطب احساس بهتری دارد.مخاطب وقتی حُسن پهلوی را بداند ضعفش را هم می‌پذیرد و وقتی ضعف انقلاب را بداند حُسنش را باور می‌کند.چیزی که انگار سالهاست همه می‌خواهند در پستوها پنهانش کنند و از بیانش واهمه دارند.

ایران شهر جز کتبی بود که همه‌اش را دوست داشتم از طراحی جلد و فصل بندی تا خلاقیت در نوع شماره‌گذاری صفحات و نقشه ضمیمه شده،داستانش هم که جای خود داشت.
حقیقتش من خیلی اهل دنبال کردن دنباله دارها نیستم در عصر انتظار متولد شده‌ام و دنیا تا دلتان بخواد برای من انتظار تراشیده است دیگر دلم نمی‌خواهد خودم برای خودم انتظار بسازم.برای همین معمولا تا کتاب و سریالی به فرجام نرسد و دست انتظار از دامنش کوتاه نشود،سراغش نمی‌روم.با همین تصور ایران شهر دست گرفتم.انتهای جلد چهارم متوجه شدم که مجلدات چاپ نشده ای در راهند.حال من دیدنی بود.

کوکا شهسواری خدا رو کولت.بیا آقایی کن همی چند جلدم روونه چاپ خونه کن.شما دلت میاد مو دل نِگرون و بی‌خبر از ای همه آدم باشم 

داستان شخصیت‌های متفاوت با دیدگاه‌ها و فرهنگ‌های مختلف را با شروع جنگ روایت می‌کند نویسنده به اجداد برخی ازشخصیت‌ها هم سری زده است.کتاب در روز ۲۹ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ آغاز می‌شود.در جلد ۵ام رسیده‌ایم به پایان روز۶ مهر ۱۳۵۹. 

از من می‌پرسید به شما خواهم گفت کتاب برای تمام اغشار جامعه با هر طرز فکری مناسب است.ایران شهر را اگر ایرانی هستید دوست خواهید داشت.

حالا که کمی از مبانی نوشتن را یادگرفته‌ام  خوب می‌دانم نویسنده پوستش کنده شده تا توانسه اینقدر شخصیتِ خوبِ باورپذیر بسازد
خدا قوت

کتاب را اسفند تمام کردم.امشب مناسب‌ترین فرصت بود برای معرفی‌اش.
به بهانه سوم خرداد 

#محمد_حسن_شهسواری
#شهرستان_ادب
#ایران
          
            .
از یک کتاب چه انتظاری دارید داستان باشد،واقعی باشد،تاریخ و فرهنگ داشته باشد،گاهی شما را بخنداند و یا بگریاند،غافلگیرتان کند،به درد امروزتان بخورد.
هر چیزی که بخواهید را می‌تواند در #ایران_شهر پیدا کنید.کتاب شلوغی که شخصیت‌های متعدد و متفاوتش زنده می‌شوند و از صفحات کتاب بیرون می‌آیند و شما را نگران،خوشحال و غمگین می‌کنند.مرا هم دلتنگ کرده‌اند.

ایران شهر کتاب چند جلدی است که ظاهر و باطنش شما را به فکر وا می‌دارد.من صداقت کتاب را دوست داشتم.وقتی کاستی‌ها،ضعف‌ها و قدرتها در هر دوره‌ای همگی در کنار هم بیان شوند مخاطب احساس بهتری دارد.مخاطب وقتی حُسن پهلوی را بداند ضعفش را هم می‌پذیرد و وقتی ضعف انقلاب را بداند حُسنش را باور می‌کند.چیزی که انگار سالهاست همه می‌خواهند در پستوها پنهانش کنند و از بیانش واهمه دارند.

ایران شهر جز کتبی بود که همه‌اش را دوست داشتم از طراحی جلد و فصل بندی تا خلاقیت در نوع شماره‌گذاری صفحات و نقشه ضمیمه شده،داستانش هم که جای خود داشت.
حقیقتش من خیلی اهل دنبال کردن دنباله دارها نیستم در عصر انتظار متولد شده‌ام و دنیا تا دلتان بخواد برای من انتظار تراشیده است دیگر دلم نمی‌خواهد خودم برای خودم انتظار بسازم.برای همین معمولا تا کتاب و سریالی به فرجام نرسد و دست انتظار از دامنش کوتاه نشود،سراغش نمی‌روم.با همین تصور ایران شهر دست گرفتم.انتهای جلد چهارم متوجه شدم که مجلدات چاپ نشده ای در راهند.حال من دیدنی بود.

کوکا شهسواری خدا رو کولت.بیا آقایی کن همی چند جلدم روونه چاپ خونه کن.شما دلت میاد مو دل نِگرون و بی‌خبر از ای همه آدم باشم 

داستان شخصیت‌های متفاوت با دیدگاه‌ها و فرهنگ‌های مختلف را با شروع جنگ روایت می‌کند نویسنده به اجداد برخی ازشخصیت‌ها هم سری زده است.کتاب در روز ۲۹ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ آغاز می‌شود.در جلد ۵ام رسیده‌ایم به پایان روز۶ مهر ۱۳۵۹. 

از من می‌پرسید به شما خواهم گفت کتاب برای تمام اغشار جامعه با هر طرز فکری مناسب است.ایران شهر را اگر ایرانی هستید دوست خواهید داشت.

حالا که کمی از مبانی نوشتن را یادگرفته‌ام  خوب می‌دانم نویسنده پوستش کنده شده تا توانسه اینقدر شخصیتِ خوبِ باورپذیر بسازد
خدا قوت

کتاب را اسفند تمام کردم.امشب مناسب‌ترین فرصت بود برای معرفی‌اش.
به بهانه سوم خرداد 

#محمد_حسن_شهسواری
#شهرستان_ادب
#ایران
          
            .
از یک کتاب چه انتظاری دارید داستان باشد،واقعی باشد،تاریخ و فرهنگ داشته باشد،گاهی شما را بخنداند و یا بگریاند،غافلگیرتان کند،به درد امروزتان بخورد.
هر چیزی که بخواهید را می‌تواند در #ایران_شهر پیدا کنید.کتاب شلوغی که شخصیت‌های متعدد و متفاوتش زنده می‌شوند و از صفحات کتاب بیرون می‌آیند و شما را نگران،خوشحال و غمگین می‌کنند.مرا هم دلتنگ کرده‌اند.

ایران شهر کتاب چند جلدی است که ظاهر و باطنش شما را به فکر وا می‌دارد.من صداقت کتاب را دوست داشتم.وقتی کاستی‌ها،ضعف‌ها و قدرتها در هر دوره‌ای همگی در کنار هم بیان شوند مخاطب احساس بهتری دارد.مخاطب وقتی حُسن پهلوی را بداند ضعفش را هم می‌پذیرد و وقتی ضعف انقلاب را بداند حُسنش را باور می‌کند.چیزی که انگار سالهاست همه می‌خواهند در پستوها پنهانش کنند و از بیانش واهمه دارند.

ایران شهر جز کتبی بود که همه‌اش را دوست داشتم از طراحی جلد و فصل بندی تا خلاقیت در نوع شماره‌گذاری صفحات و نقشه ضمیمه شده،داستانش هم که جای خود داشت.
حقیقتش من خیلی اهل دنبال کردن دنباله دارها نیستم در عصر انتظار متولد شده‌ام و دنیا تا دلتان بخواد برای من انتظار تراشیده است دیگر دلم نمی‌خواهد خودم برای خودم انتظار بسازم.برای همین معمولا تا کتاب و سریالی به فرجام نرسد و دست انتظار از دامنش کوتاه نشود،سراغش نمی‌روم.با همین تصور ایران شهر دست گرفتم.انتهای جلد چهارم متوجه شدم که مجلدات چاپ نشده ای در راهند.حال من دیدنی بود.

کوکا شهسواری خدا رو کولت.بیا آقایی کن همی چند جلدم روونه چاپ خونه کن.شما دلت میاد مو دل نِگرون و بی‌خبر از ای همه آدم باشم 

داستان شخصیت‌های متفاوت با دیدگاه‌ها و فرهنگ‌های مختلف را با شروع جنگ روایت می‌کند نویسنده به اجداد برخی ازشخصیت‌ها هم سری زده است.کتاب در روز ۲۹ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ آغاز می‌شود.در جلد ۵ام رسیده‌ایم به پایان روز۶ مهر ۱۳۵۹. 

از من می‌پرسید به شما خواهم گفت کتاب برای تمام اغشار جامعه با هر طرز فکری مناسب است.ایران شهر را اگر ایرانی هستید دوست خواهید داشت.

حالا که کمی از مبانی نوشتن را یادگرفته‌ام  خوب می‌دانم نویسنده پوستش کنده شده تا توانسه اینقدر شخصیتِ خوبِ باورپذیر بسازد
خدا قوت

کتاب را اسفند تمام کردم.امشب مناسب‌ترین فرصت بود برای معرفی‌اش.
به بهانه سوم خرداد 

#محمد_حسن_شهسواری
#شهرستان_ادب
#ایران
          
            .
_کتاب چگونه مرور کتاب بنویسیم؟به‌نظرم بخونیش خوب باشه. 

خوندم!

_خوندی!؟پس چرا معرفیش نکردی؟

خیلی کتابا هست می‌خونم ولی فرصت نشده معرفی کنم.این کتاب که حیطه‌اش تخصصیه 

_هرچی خوندی معرفی کن.تو چیکار داری تخصصی هست یا نه.کی معرفیش میکنی؟

هروقت بچه‌ها،کارهای خونه،کارهای شخصی و غیر شخصی و اینترنت اجازه دادن

یه دفعه بگو هیچ وقت 

زدیم زیر خنده

کتاب درمورد #آموزش_مرور_نویسی است و نگاهی به #نقد و #گزارمان‌_نویسی هم دارد و تفاوت هر کدام با دیگری به‌همراه مثالهایی پرداخته است. 
اگر در حوزه #معرفی_کتاب فعالید از دستش ندهید 

بخش هایی از کتاب:
 مشاوران املاک موفق با این ضرب‌المثل قسم می‌خورند که سه عامل مهم در تضمین فروش،موقعیت ملک،موقعیت ملک و بازهم موقعیت ملک است و همون‌طور که قبلاً گفته شد این مفهوم را می‌توان با یک تغییر در مورد #بررسی_کتاب هم بکار برد سه عامل مهم در تبدیل شدن به یک مرور نویس موفق تجربه، تجربه و بازهم تجربه است. 

فردی که به‌ #مرور_نویسی علاقه دارد باید با نگرش انتقادی بخواند و بخواند و بخواند یا گوش دهد و سپس به فکر مرور نویسی بیفتد. 

برای #مرور_نویس خوب تجربه ضروری نه بهتر است بگویم حیاتی است تجربه در خواندن کتاب، تجربه در خواندن مرور و تجربه در نوشتن مرور. 

مرورنویس باید ذهنی باز و پذیرا داشته باشد. 

انتشار یک کتاب لزوماً به‌معنای خوب بودن آن نیست،همه نوع کتاب بدی هم منتشر می‌شود. 

درست نیست کتابی را مورد انتقاد قرار دهید صرفاً به این دلیل که درباره‌ی چیزی است که مورد علاقه شما نیست یا در مواجهه با آن احساس پریشانی می‌کنید. 
نمی‌توانید کتابی را به‌خاطر آن‌چه درباره آن است مورد انتقاد قرار دهید. 

 تحقیر نکنید،سخنرانی نکنید،دادوبیداد هم نکنید. نوشتن روان و آسان بهترین راه است. 

یک مرور خوب آنست که کتاب را براساس دیگر کتاب‌های هم‌رده‌ی خودش مورد قضاوت قرار دهید، یعنی سیب را با سیب مقایسه کند نه با پرتقال. 

مرور خوب سرزنده است و بیانی مطمئن دارد بیانی که نشان می‌دهد مرورنویس بر مطالب #کتاب یا #کتاب_گویا تسلط کافی دارد. 

 #کتابخانه‌های_عمومی مخزن کتاب و منتشرکننده اطلاعات هستند اما یکی‌دیگر از ظرفیت‌های مهم آن‌ها برگزاری برنامه‌های عمومی است یکی از این برنامه‌های عمومی می‌تواند حمایت از کارگاه‌های مرور نویسی باشد (قابل توجه مسئولین کتابخانها. آقای هوپر با شما هستن) 

#برد_هوپر 
#انتشارات_ترجمان
#علیرضا_شفیعی_نسب
#نهاد_کتابخانه_های_عمومی_کشور
Brad_hooper#
#writingreviewsforreadersadvisory
          
            .
_کتاب چگونه مرور کتاب بنویسیم؟به‌نظرم بخونیش خوب باشه. 

خوندم!

_خوندی!؟پس چرا معرفیش نکردی؟

خیلی کتابا هست می‌خونم ولی فرصت نشده معرفی کنم.این کتاب که حیطه‌اش تخصصیه 

_هرچی خوندی معرفی کن.تو چیکار داری تخصصی هست یا نه.کی معرفیش میکنی؟

هروقت بچه‌ها،کارهای خونه،کارهای شخصی و غیر شخصی و اینترنت اجازه دادن

یه دفعه بگو هیچ وقت 

زدیم زیر خنده

کتاب درمورد #آموزش_مرور_نویسی است و نگاهی به #نقد و #گزارمان‌_نویسی هم دارد و تفاوت هر کدام با دیگری به‌همراه مثالهایی پرداخته است. 
اگر در حوزه #معرفی_کتاب فعالید از دستش ندهید 

بخش هایی از کتاب:
 مشاوران املاک موفق با این ضرب‌المثل قسم می‌خورند که سه عامل مهم در تضمین فروش،موقعیت ملک،موقعیت ملک و بازهم موقعیت ملک است و همون‌طور که قبلاً گفته شد این مفهوم را می‌توان با یک تغییر در مورد #بررسی_کتاب هم بکار برد سه عامل مهم در تبدیل شدن به یک مرور نویس موفق تجربه، تجربه و بازهم تجربه است. 

فردی که به‌ #مرور_نویسی علاقه دارد باید با نگرش انتقادی بخواند و بخواند و بخواند یا گوش دهد و سپس به فکر مرور نویسی بیفتد. 

برای #مرور_نویس خوب تجربه ضروری نه بهتر است بگویم حیاتی است تجربه در خواندن کتاب، تجربه در خواندن مرور و تجربه در نوشتن مرور. 

مرورنویس باید ذهنی باز و پذیرا داشته باشد. 

انتشار یک کتاب لزوماً به‌معنای خوب بودن آن نیست،همه نوع کتاب بدی هم منتشر می‌شود. 

درست نیست کتابی را مورد انتقاد قرار دهید صرفاً به این دلیل که درباره‌ی چیزی است که مورد علاقه شما نیست یا در مواجهه با آن احساس پریشانی می‌کنید. 
نمی‌توانید کتابی را به‌خاطر آن‌چه درباره آن است مورد انتقاد قرار دهید. 

 تحقیر نکنید،سخنرانی نکنید،دادوبیداد هم نکنید. نوشتن روان و آسان بهترین راه است. 

یک مرور خوب آنست که کتاب را براساس دیگر کتاب‌های هم‌رده‌ی خودش مورد قضاوت قرار دهید، یعنی سیب را با سیب مقایسه کند نه با پرتقال. 

مرور خوب سرزنده است و بیانی مطمئن دارد بیانی که نشان می‌دهد مرورنویس بر مطالب #کتاب یا #کتاب_گویا تسلط کافی دارد. 

 #کتابخانه‌های_عمومی مخزن کتاب و منتشرکننده اطلاعات هستند اما یکی‌دیگر از ظرفیت‌های مهم آن‌ها برگزاری برنامه‌های عمومی است یکی از این برنامه‌های عمومی می‌تواند حمایت از کارگاه‌های مرور نویسی باشد (قابل توجه مسئولین کتابخانها. آقای هوپر با شما هستن) 

#برد_هوپر 
#انتشارات_ترجمان
#علیرضا_شفیعی_نسب
#نهاد_کتابخانه_های_عمومی_کشور
Brad_hooper#
#writingreviewsforreadersadvisory
          
            .
کتاب کوچکی بود.حتی از کف دست کوچک من هم کوچک‌تر.اتفاقی بازش کردم و نوشته بود:
«خدایا ما را با خر طرف نکن!» لبخند سروکله‌اش روی لب‌هایم پیدا شد 
کتاب را بستم و دوباره بازش کردم این بار نوشته بود :
«خدایا قدرت مهار «سگ درون» مان را عنایت کن
تا نزدیکانمان را اینقدر آزرده نسازیم!» 
من هم ادامه دادم : «خدایا کمک کن پاچه نگیریم و پاچه‌مون رو نگیرن.» 
ناگهان یاد داستان موسی و شبانِ مولانا می‌افتم. چقدر ما به شبان بودن محتاجیم خدا. 

#مناجات دردودل خودمانی با خداست.دعاهای دلنشینی که آدمی‌زاد را وا می‌دارد با خدا حرف بزند و خدا چقدر شنیدن حرف‌های بندگانش را دوست دارد. 

کتاب کوچکی که در هر صفحه‌اش یک دعای صمیمی با خدا جا خوش کرده است و من مطمئنم در دل ما هم سالهاست جاگیر بوده است.در دل همه‌ی ما. 

دست #عباس_حسین_نژاد درد نکند که با اصطلاحات زیبا و کلمات به جا همان را که در دل همه‌ی ماست و می‌خواستیم بگوییم در کتابچه‌ی نازنینی جمع کرد تا یادمان نرود می شود با زبانی ساده و بی‌آلایش بدون هرگونه تکلف با خدا درددل کرد حرف زد و دعا کرد.

همین امشب وقت معرفی این کتاب بود
همین امشبی که فقط یک روز دیگر از نفس کشیدن رمضان امسال باقیست .میگم خدایا یه وقت این آخرین رمضان ما نباشه؟! 

این کتاب برای شماست،برای خود خودتان.
به دور از هر اعتقادی این کتاب را بخرید و بخوانید. 
مطمئنم حالتان را خوب می‌کند. 
حال رابطه‌تان با خدا را هم. 

بخش هایی از کتاب :

خدایا ما را به بخش VIP درگاهت راه بده!

 خدایا،ما قدّمان به آرزوهایمان نمی‌رسد،لطفا کوتاه بیا!

خدایا عقل معاش به اهالی فرهنگ و عقل فرهنگ به اهالی تجارت عطا بفرما

خدایا بازی رو از این پیچیده‌تر نکن

خدایا روزی ما را دست آدم‌های عوضی قرار نده

خدایا ما را مایه عبرت دیگران نکن

خدایا منعمم گردان به خرپولی و خرسندی

خدایا می شود که بخشی از نقشه‌هایت را برای زندگی ما رو کنی؟!

خدایا سر کیسه رحمتت را شل کن

 خدایا ما را ماهیگیر آب‌های گل آلود مخواه!

خدایا! می‌شود گذشته‌ی بد ما را به یک آینده خوب
تبدیل کنی؟ یا مبدل السیئات بالحسنات!

خدایا! از نماز و روزه هایمان به تو پناه می بریم!

خدایا هارد و رم قلب و روح ما ازآنچه تو دوست نداری پر شده، بازیابی حالت کارخانه و بازگشت به معصومیت ابتدایی لطفا!

#مناجات
#کتاب
#کتاب_خوب
#کتاب_بخوانیم
#ماه_رمضان
#انتشارات_سوره_مهر
#دردودل_باخدا
          
            .
بعضی از آدم‌ها همیشه ناراضی هستند و مدام به جای تغییر نگرش دنبال تغییر شرایط‌ می‌گردند  تا بلکه به رضایتی برسند اما با تغییر شرايط هم دلایل دیگری برای نارضایتی پیدا می‌کنند.این چیزی بود که در این کتاب مرا به فکر فرو برد. 

#مدیر_مدرسه داستان معلمی است سی و چند ساله با ده سال سابقه تدریس که از شرایط، سختی‌ها و درآمد معلمی ناراضی است و دلش یک شغل بی‌دردسر طلب می‌کند او با دادن رشوه مدیر دبستانی تازه تاسیس به اسم «نوبنیاد» را قبول می‌کند که دور از شهر قرار دارد. او که فکر می‌کند مدیر هیچکاره است و باید یک گوشه آرام در دفترش به دور از گچ و تخته باشد و اینطور توانسته از سختی‌های معلمی فرار کند اما حالا باید سرپرستی ناظم، معلمین، سرایدارها و ۲۳۵ شاگرد و بعضی از خانواده های آنها را بر عهده بگیرد 
او هر روز با مسئله‌ای مواجه است و دوست دارد کاستی‌ها را برطرف کند اما این آن چیزی نبود که او تصور می‌کرد 

در طی داستان او متوجه می‌شود که کارهایی که از انجام آن عارش می‌آمد را انجام داده است و به آن مبتلا شده است 

بخشی از کتاب 
 این روزها که دیگر عهد بوق نیست.حالا دیگر حتی وزرای فرهنگ هم اذعان می‌کنند که این اسم‌ها و فرمول‌ها و سنه‌ها و محفوظات،جایی از عمر پر از بی‌کاری فردای بچه‌ها را نخواهد گرفت؛ و ناچار باید در مدرسه، هر بچه‌ای کاری یاد بگیرد.هنری فنی، صنعتی تا اگر از پته‌ها و کاغذپاره‌های قاب گرفته کاری برنیامد و میزی خالی نبود، کسی از گرسنگی نمیرد.پس چه بهتر از کاردستی؟ پس زنده باد مقوای قوطی‌های کفش و شیرینی، تازه اگر همه‌ی بچه‌ها پدری داشته باشند که بتوانند هرشب دستمال بسته‌ای به خانه بیاورد و زنده‌تر باد کاغذهای روغنی رنگ‌ووارنگ ورقی یک عباسی!
#کتاب
#کتاب_خوب
#کتاب_بخوانیم 
#جلال_آل_احمد
#آموزش_پرورش
#انتشارات_فردوس
          
            .
بعضی از کتاب ها ساده،کوتاه و معمولی به نظر می‌رسند اما با کمی دقت متوجه می‌شوی بسیار پیچیده عمیق و خاص هستند 
#پیرمرد_و_دریا برای من این‌گونه بود 

داستان درباره‌ی پیرمرد ماهیگیری به نام سانتیاگو است که ۸۴ روز است که هیچ صیدی نداشته است و مردم بدترین شکل بداقبالی و بدشانسی را که «سالائو» نام دارد به او نسبت می‌دهند 
او تصمیم می‌گیرد به دریا برود و هر طور شده ماهی بگیرد این آغاز مسیر پر فراز و نشیبی است که او قرار است پشت سر بگذراند

من بعد از خواندن کتاب از خودم پرسیدم اگر تو هم سالائو بشی بازم به اندازه سانتیاگو همان‌قدر امیدوار تا آخرین نفس حاضری بجنگی؟ بعدش چی اگر نتیجه اونی نشد که فکر می‌کردی بازم مثل سانتیاگو راضی و آروم و شکرگزار هستی؟ 

داستان پر از مفاهیم امیدبخش است و در ستایش تلاش کردن،ناامید نشدن و تا آخرین نفس جنگیدن حرفها زده است جالب اینجاست که #ارنست_همینگوی اشاره مستقیم به مفاهیم ذکر شده نکرده است و مفاهیم در ضمیر ناخودآگاه خواننده شکل می‌گیرد

کتاب با ترجمه‌ی آقای #نجف_دریابندری و توسط #انتشارات_خوارزمی به چاپ رسیده است و شامل دو بخش است بخش نخست که در مورد ارنست همینگوی است و بخش دوم که داستان است
این را گفتم که بدانید داستان کوتاهی است 

بخش هایی از کتاب :

بهتره به چیزایی که ندارم فکر نکنم
 به‌جاش به چیزایی که دارم فکر می‌کنم
 من یه عالمه امید دارم
 بهتره به امید فکر کنم

 آدم را برای شکست نساخته‌اند آدم ممکنه از بین بره ولی شکست نمی‌خوره

 حالا وقتش نیست که ببینی چه نداری
 ببین با آن‌چه داری چکار می‌تونی بکنی
 
اگر جایی باشد که بخت بفروشند
دلم می خواهد کمی بخرم

عکس:
کفه نمکی واقع در ۴۰کیلومتری شهرستان بردسکن که فصل بهار کویر را به دریا تبدیل کرده است

#کتاب
#کتاب_خوب
#کتاب_بخوانیم
#امید
#تلاش
#کفه_نمکی
#دریا
#صید
#ماهیگیر
          
            .
امیرعلی گفت:«کشیدن که می‌کشم.می‌گم نکنه یه وَخ بد باشه برا حالتون!»
پيرمرد با لبخند گفت:«نور؟» و سرفه کرد.آهسته و بریده بریده ادامه داد:«نور که خوبه_ تا حالا دیدی_ کسی پیدا بشه_ بگه نور بَده.»
امیرعلی گفت:«بابام می‌گفت تو جنگل دو جور درخت داریم اونایی که نورپسندن، یکی هم اونایی که سایه پسندن. بلوط نورپسنده، شمشاد نه، سایه پسنده. گفتم نکنه حساب این جور چیزاس که پرده‌ها رو کشیدین.»

تا به حال حتما برای شما هم پیش آمده است که  از آخرین باری که یک غذا را خورده‌اید مدت زیادی گذشته باشد و حالا که میل می کنید خیلی به شما چسبیده و کیف کرده‌اید آخرش هم در حالی که از دو انگشت شصت و اشاره‌ی آغشته به غذا هم نمی‌توانید بگذرید، گفته‌اید: «خیلی وقت بود یه همچنین غذایی نخورده بودم، خیلی چسبید، حیف که کم بود». طبقه هفتم غربی برای من همین احساس را داشت لطیف،ساده،مهربان،لذت بخش و کوتاه و هر چیز دیگری که بگویم اضافه است

رمانِ نوجوان است اما منِ بزرگسال را به این صرافت انداخت که در یادداشت‌های شخصی‌ام بنویسم؛ سایر آثار آقای #جمشید_خانیان بعلاوه تمام کتب نوجوان #نشر_افق . 

داستان پسر نوجوانی است که برای مراقبت از پیرمردی به طبقه هفتم ساختمانی وارد می‌شود.

#طبقه_هفتم_غربی  این لقمه‌ی لذت بخشِ لطیف را از خودتان دریغ نکنید، بخوانیدش.

#کتاب
#کتاب_بخوانید
#انتشارات_افق
#رمان_نوجوان
#لقمه_لذیذ
          
            .
#محمد_علی_رکنی را در #آل_جلال دیدم.اولین استادمان بود.آمده بود پیرامون فضاسازی در داستان بگوید اما از تجربه زبستن بیشتر گفت.همانجا اسم کتابش #پیامبر_بی_معجزه را شنیدم.کمی بعد به پیشنهاد یکی دو نفر دیگر مصمم شدم که بخوانمش. 

اقای رکنی وقتی آرنج‌هایش را روی میز گذاشت و انگشتان هر دو دستش را بهم چسباند گفت: «بزارید راحتتون کنم.نویسنده کسیِ که اگه می‌خواد از برف بنویسه قبلش خودش باید تا آرنج دستش و تو برف کرده باشه،برف و لمس کرده باشه.دونه برف و بادقت دیده باشه تا بتونه از برف واقعی و خوب و درست بنویسه وگرنه اگه بخواد از عکس و اینترنت برف ببینه مثل تجربه‌اش نوشته‌اش هم مصنوعی میشه.»

من هرچه جلوتر می‌روم بیشتر به این حقیقت پی می‌برم که نویسندگی و نوشتن خودِ خود زندگی است.

داستان درباره‌ی سید حمید است طلبه‌ای که همراه همسرش عازم یکی از روستاهای مرزی هستند تا در ایام تاسوعا و عاشورا روضه بخواند اما در مسیر توسط اشرار ربوده می‌شوند... 

کتاب تمام شد و من با خودم زمزمه کردم کاش همه‌ی ما باور کنیم که پیام‌بر هستیم پیامبرانی بی‌معجزه.کافیست اعتماد در میان باشد اعتماد به خدایی که بی‌حکمت کاری نمی‌کند و بی‌اراده‌ی او برگی از درخت بر زمین نخواهد افتاد آن وقت خواهیم دید معجزه پشت معجزه صف کشیده است. البته که از حرف تا عمل راه طولانی در پیش است .

خدایا در دنیای پر معجزه‌ی تو ما چشم به راه معجزه‌ای دیگریم.
 
کتاب نجوای خود با خود است
 در واقع شما دعوتید به یک وجدان خوانی
این کتاب را فارغ از هر اعتقادی بخوانید 

برشی از جملات کتاب: 
*آدمی کی بی‌پرده با خودش رو‌به‌رو می‌شود 
*راست می گویند که ته قلب آدم یک بدتر از شمر همیشه آماده به خدمت خوابیده. 
*هر چیزی رو که بکاری روزی سبز میشه؛ فقط بايد نترسی و بکاری.

#کتاب_خوب
#کتاب
#وجدان
#عاقب_به_خیری
          
            برای آدمی مثل من که همه چیزش با کتاب معنا پیدا می کند منطقی است که درمان هایش هم کتابی باشد مثلا با اینکه کلی کتاب مهمتر باید بخواند اما چون دلش میخواهد کمی استراحت کند و در زندگی برای خودش غافلگیری ایجاد کند و درگیر رمز و راز شود طبیعی است برود و از کتابخانه اش سنگ کاغذ قیچی را بردارد و به کتاب های مهمترش بگوید: کمی حالم بهتر شد بر میگردم، البته که خیلی زود.  بعد از گوشه ی خانه اش بار و بندیلش را جمع کند و سفر کند به کلیسای قدیمی بلک واتر در اسکاتلند. 
حس اندیشه ورزی و تفکر و اینکه  «خوب حالا چی یاد گرفتی؟» اما رهایم نکند و بگویم یاد گرفتم که از یک اتفاق می شود برداشت های مختلفی کرد زوایای نگاه ما زندگی ما را می سازد. یاد گرفتم که در زندگی حتما و حتما باید در مورد برداشت هایمان از رفتارهای دیگران، در مورد علاقه و محبتی که به آن ها داریم، در مورد چیزهایی که آزارمان می دهد و یا خوشحالمان می کند و گاهی در مورد رازهایمان با یکدیگر گفتگو کنیم، صادقانه گفتگو کنیم وگرنه ممکن است اتفاقات عجیب و غریبی و گاها تلخی رخ دهد که میشد با یک گفتگو و کمی تمرین از کنار آن گذر کرد. 
حالا چند روزی هست که از معاشرتم با خانواده ی رایت می گذرد و از اسکاتلند برگشته ام  اولین کاری که کردم این بود که روبه روی کتاب های مهم‌ترم ایستادم و گفتم دیدی گفتم زود برمی گردم 

البته غافلگیری اش  برای من خیلی زیاد نبود
          
            به محض اینکه فهمیدم جام جم کتابی با موضوع معلولیت چاپ کرده بدون معطلی خریدمش
 برای خواندن‌اش اما خیلی عجله نداشتم از کنارش رد میشدم، میدیدمش، از کتابخانه بر میداشتم اما نمیخواندمش آخر تنها کتابی بود که نخوانده از بر بودم 
از وقتی چشم به این دنیا گشوده بودم تا همین لحظه که مینویسم معلولیت یقه ی یکی از عزیزان مرا گرفته است. پدرم بر اثر پنی سیلین تست نشده در دو سالگی دچار ناشنوایی شد و دخترم، به دلیل نامعلومی دچار تاخیر تکاملی است
 خیلی وقت پیش دنبال کتابی بودم که بتوانم از آن کمک بگیرم که چطور با کودک متفاوتم برخورد کنم کتاب خاصی که من دنبالش بودم هنوز نوشته نشده بود به این فکر افتادم که خودم بنویسمش اما من نویسنده نبودم حداقل خودم اینطور فکر میکردم که برای نویسنده شدن باید خیلی زیادخواند، تحقیق کرد و خیلی بیشتر نوشت. هنوز آن نویسنده ای که باید حق مطلب را ادا کند نبودم 
دوستی اما توصیه کرد که بنویسم و گفت برای چاپ شدنش کمکم می کند و من شروع کردم تا اینکه با مورد مشابه آنچه در ذهنم داشتم رو به رو شدم و بسیار خوشحال شدم که فردی آستین هایش را بالا زده و برای معلولیت نوشته است آن هم بسیار زیبا  گرچه چیزهایی هست که نویسنده به ان اشاره نکرده است 
حالا دیروز "پروانه ها گریه نمی کنند" نوشته ی خانم مرضیه اعتمادی را تمام کردم  
احساس من موقع خوانش این کتاب  درست همان حسی را داشت که در تمام تجربه ی مادری ام داشتم   با روایت اول آنقدر اشک ریختم که احساس کردم آب شدم، تمام شدم، فرو ریختم و حالا یک نفر باید ذرات من را از لا به لای تار و پود فرش جمع کند. چه کسی را جز خودم داشتم؟! 
 درست مثل روزی که گفتند دخترم نیاز به متخصص مغز و اعصاب دارد، مثل دفعه اولی که کار درمانی رفت و آنقدر جیغ کشید که با قلب ریش ریش شده مسیر سی کیلومتری از کار درمانی تا خانه را طی کردیم، مثل اولین باری که اگر اگر های این و آن از من یک متهم ساخت، مثل حرفای سنگینی که هنوز تحمل می کنم و هنوز زیر بار غمش زنده ام. چه کسی را داشتم جز خودم؟! 
 خودم، خودم را مشت مشت جمع کردم روی هم ریختم و ادامه دادم درست مثل همه ی این سالها. روایت های بعدی را خواندم و جز در معدود مواردی اشک نریختم حتی بیشتر لبخند زدم درست مثل همه ی زندگی ام. 
نویسنده از عبارت "باید کدام دررامی کوبیدم"  در تمام روایت هایش استفاده کرده است انگار قلب نویسنده همچون پروانه ای که در شیشه است خودش را هزار بار به دیواره های این حصار کوبیده است و هیچ دری به رویش باز نشده است. 
اگر با معلول سر و کار ندارید هم این کتاب را بخوانید تا حداقل با امثال منی که به قدر کافی شکسته اند بهتر برخورد شود 
خانم اعتمادی خیلی کوتاه برای شما می نویسم
ممنونم که نوشتید. 
 از طرف مادری که هنوز مامان، این کلمه ی جادویی، شگرف و عظیم را نشنیده است 

#پروانه_ها_گریه_نمی_کنند
#مرضیه_اعتمادی
#نشر_جام_جم
#معلولیت
#کتاب_خوب
#کتاب_بخوانیم
#کتاب