یادداشت لیلی بهشتی

                کتاب‌های اطراف رو نمی‌خرم، چند سالی می‌شه. با مواضع آدم‌هاش هم‌سو نیستم و احساس می‌کنم نباید سود مادی بهشون برسونم و از همین اداها دیگه. لیستی از ناشرها دارم که در این دسته‌ن برام و روزبه‌روز طویل‌تر هم می‌شه. کتاب‌های اطراف اما خیلی‌هاش چیزهاییه که یا به‌شدت جذبم می‌کنن و کار سخت می‌شه، یا نیازشون دارم اصلا مثل کتاب‌های حوزه‌ی مطالعات شهری‌ش. برای همین معمولا سعی می‌کنم کلک بزنم و از آدم‌ها می‌خوام بهم هدیه بدنشون، این‌طوری نه بار خرید ازش مستقیم روی دوشمه و نه خودم رو محروم کرده‌م ازش. برای این‌یکی هم برنامه‌م همین بود. مطمئن بودم که قراره دوستش داشته باشم، گذاشته بودمش توی لیست که یک نفر ازم بپرسه کادو چی می‌خوام یا توی کتابفروشی ببینه هی نگاهش می‌کنم و دست‌دست می‌کنم و بخره برام. اولین باری که توی کتابفروشی دیدمش برش داشتم که فهرست رو ببینم و اسم جستارها رو، که معمولا بخش زیادی از مسیر علاقه یا عدم علاقه رو طی می‌کنم باهاشون پیشاپیش. دفعه‌ی دوم اینقدر جذبش شده بودم که مقدمه‌ی ناشر رو بخونم و بعد مقدمه‌ی مترجم رو، که نمی‌شناختمش اما در روزهای پسامرگش اینقدری ازش شنیده بودم که احساس کنم می‌شناسم. مقدمه‌ی مترجم رو خوندم، رفتم دم صندوق و بدون لحظه‌ای مکث بر احساس شرمندگی ناشی از پا گذاشتن روی اصول خودخواسته فائق اومدم و کارت کشیدم. 
بعد آوردمش خونه و یک نفس خوندمش، در یک صبح تا بعدازظهر که فقط ناهار خوردن دقایقی وقفه انداخت در کار.
حدی از علاقه به کتاب‌ها هست که باعث می‌شه جون بدم تا تموم کردنشون، ذره‌ذره و کلمه‌به‌کلمه و مزه‌مزه‌کنان پیش برم، از ترس اینکه وقتی تموم بشن باید چیکار کنم با زندگی‌م. حد دیگری هم اما هست که کمی فراتره، که با سرعتی پیش می‌رم که باعث بشه کتاب یک کل منسجم بشه در ذهنم و هیچ چیزی وقفه و خلل ایجاد نکنه در تصویری که دارم ازش می‌سازم و قراره برام بمونه. این‌یکی از دسته‌ی دوم بود.
و حقیقتا هم کل منسجمی بود، علیرغم اینکه یکی از جالب‌ترین ویژگی‌هاش همچنان برام تنوع جستارها و جستارنویس‌هاشه از نظر ملیت/اصلیت. تنوع خیلی خوبی از جهان عرب رو پوشش داده، از فلسطین و لبنان تا لیبی و مصر و مغرب حتی. اما عجیب در ذهن من هنوز همه‌شون از جهانی میان که انگار به‌هم‌پیوسته ست، انگار واقعا بین این آدم‌ها یکسانی دین و شاید از اون مهم‌تر زبان باعث شده چیزی فراتر هم یکسان باشه، حال و هوایی که شاید البته فقط ماهایی که از بیرون می‌بینیمشون توریست‌وار حس کنیم و خودشون نه. ولی همیشه دست‌کم نوشته‌ها و ادبیات عرب رو برای من تبدیل به یک کل گسترده می‌کرد، و حالا فهمیده‌م که عرب‌امریکایی‌ها هم از این قائده مستثنی نیستند برام.
خوندنش عیش مدام بود اما به‌هرحال. با اینکه یک‌سره و پشت هم خودندمشون، هرکدوم الان جایگاه مستقلشون رو هم دارن در حافظه، از اونهایی که روایت‌گرتر و ماجراجویانه‌تر بودن گرفته، مثل باب فلسطینی و پسرش و سفر عجیب فروشنده‌ی دوره‌گردانه‌شون به شهرهای مختلف امریکا برای فروختن چیزهای قیمتی و کم‌یابی مثل قالی‌های ایرانی، یا جستار خالد مطاوع درباره‌ی تجربه‌ی مرگ پدرش در بیمارستانی در لبنان و بازگشت خودش بعد از واقعه پس از بیست سال به لیبی و همه‌ درگیری‌های بین دو جهان اینقدر متفاوت، یا جستار معرکه‌ی «بابا و پونتیاک» هدیل غنیم از سرگذشت پدری که عشق ماشین‌های عتیقه بوده و زمان‌های قدیمی که سفر جاده‌ای کردن بین کشورهای عربی با ماشین، جوری که انگار مرزها وجود نداشته‌ن. تجربه‌ی سفرهای آخر هفته از کویت به عراق، سفرهای هرازگاهی از کویت تا اسکندریه و قاهره، و پدری که بعد از همه‌ی اینها به مصر برمی‌گرده یه روز، مادری که در کویت می‌مونه و فرزندی که حالا در دیترویت زندگی می‌کنه و زندگی گذشته‌ی والدینش بیشتر براش یه قصه‌ی قشنگه تا واقعی باشه، و سال 2011 بعد از بهار عربی تصمیم می‌گیره برگرده و کشورهای انقلابی رو همون‌طور که پدرومادرش دهه‌ها قبل تجربه کرده بودن با سفرجاده‌ای از نزدیک ببینه، تا اونهایی که نظری‌تر و غیرتجربی‌تر و نزدیک‌تر به‌عنوان فرعی کتاب بودن اما پوینت‌های اصلی‌شون بی‌نظیر بود. مثل اونی که درباره‌ی تفاوت صدا و  لحن در زبان و لهجه‌ی مادری و زبان و لهجه‌ی دوم بود، چیزی که نویسنده علیرغم سال‌ها زندگی کردن در کشور دوم هم نتونسته بود تغییری درش بده، یا اونی که نویسنده بعد از سال‌ها بزرگ شدن در کشور استعمارزده‌ای که زبان قدرت درش فرانسه بوده عادت کرده به فرانسه بنویسه، و یه روز تصمیم می‌گیره در پی آگاهی از اینکه این بلا به چه شکل سرشون اومده دیگه به زبان عربی بنویسه، یا که اصلا ننویسه اگر نمی‌تونه. و بعد دچار توقف نویسندگی می‌شه در اون زبان. و بعد، درِ جدید انگلیسی نوشتن به روش باز می‌شه. یا اونی که درباره‌ی دیگری ه، «دیگری بامزه‌»ای که نویسنده به خودش و باقی نویسنده‌های مشهور جهان عرب و جهان مهاجران امریکایی نسبت می‌ده و معتقده علیرغم همه‌ی تلاش‌های دهه‌های اخیر در راستای دیده شدن فرهنگ‌های متفاوت و دیگری‌های غریبه، باز هم این فقط بخش خیلی کوچک و مطابق با اصول و فرهنگ جهانیه که ما داریم باهاشون آشنا می‌شیم، از هر کشور با یکی دو نفر، و هنوز هزاران دیگری مهم‌تر و جالب‌تر و لازم‌تر دارن نادیده و ناشناخته می‌مونن و راه بهشون داده نمی‌شه برای ابراز وجود.
اینها در ظاهر باهم متفاوت بودن، توسط عرب‌زبان‌های مهاجر یا دورگه‌ی کشورهای متفاوتی نوشته شده بودن، موضوعات نزدیک‌به‌هم اما متفاوتی داشتن و کیفیت‌ها و سبک‌های متفاوت نوشتاری، اما حال و هوایی مشترک بین همه‌شون مثل یه نخ نامرئی حضور داشت و به هم وصلشون می‌کرد، و حسی منسجم، مبهم، عجیب و دوست‌داشتنی اما اندوه‌بار درت ایجاد می‌کرد. برای زندگی مردمانی که در گوشه‌ای از دنیا به دنیا اومده‌ن که جغرافیا و سیاست‌های جغرافیایی در جای‌جای زندگی‌شون مهم‌ترین نقش رو به عهده گرفته.، بی اونکه خودشون این رو خواسته باشن.
        
(0/1000)

نظرات

واقعیت اینه منم از اطراف خوشم نمیاد. احتمالا من و شما هم با همدیگه هم‌سو نیستیم (چقدر "هم" نوشتم!). اما معتقدم نشر اطراف با سیاست‌ها و رویکردهای عجیب بنیان‌گذار و همکاران اصلیش مصداق بارز هم از توبره و هم از آخور خوردنه. فلذا منم تا مجبور نشم از اطراف چیزی نمی‌خرم. که این احبار تا به حال یکبار برام پیش اومده. خریدمش و هنوز نمی‌تونم بخونمش!

برام جالب بود که یک نفر رو پیدا کردم که مثل خودم تو خرید کتاب اصولی داره فراتر از نوع متن و کیفیت ترجمه. اصولی که به سطوح عمیق‌تری از مراحل انتشار اون کتاب مربوطه.
2
چیه این داستان نشر اطراف؟
همچین رفتاری با یک نشر، باید داستان بسیار تلخی در پشت صحنه داشته باشه.
مختصری بگید خوشحال می‌شم، چون تحقیقا هیچی از حواشی اطراف نشنیده‌ام. 
من از دلایل خانم بهشتی چیزی نمی‌دونم. اما دلیل خودم رو مختصر نوشتم: هم از توبره و هم از آخور.

به عنوان یه نشر انقلابی روی کار اومد، از امکانات و روابط استفاده کرد و جاافتاد. اما جالبه علیه انقلاب فعالیت‌های زیرپوستی می‌کنه. این دورویی تو منش رو من نمی‌پسندم. به عنوان یه خواننده و مخاطب دایم با این شک دست به گریبانم که پشت صحنه این نشر چیه که ظاهری متفاوت و منشی دیگر داره. نحوه رفتار خانم مرشدزاده و خانم پورآذر تو شلوغی‌های ۱۴۰۱ هم مزید بر علت شد که بیشتر از این گروه حذر کنم. در حالی که بهم پیشنهاد همکاری و ترجمه هم با نشر داده شد. 
خیلی یادداشت خوبی نوشتی از این کتاب، تو لیستمه و منم امیدوارم یکی بهم هدیه‌اش بده نه چون از اطراف خوشم نمیاد، چون دیگه پول ندارم 😂😂😍❤️
خیلی یادداشت دقیقی بود و ایشالا یه بار دیگه بعد خوندن کتاب، می‌خونمش و حتی بیشتر درک می‌کنم. ممنون ازت.
چه یادداشت مفصلی؛ خدا قوت! و چه ترغیب‌کننده؛ تو فهرست خواهم‌خواندهای منم رفت. ممنونم!
می‌شه بپرسم از اطراف چی دیده‌ی و از کجا؟
دیگه آدم نمی‌تونه نخونه کتاب رو 👏👏👏
من از اطراف بدم نمی آد و چند تا کتاب ازش خریدم.ولی همه‌ی کتابهاش رو نمی پسندم.مثل لنگر گاهی در شن روان که واقعا به زور تمامش کردم یا رمان نوجوان سفر به سرزمین‌های عجیب که خیلی سطح پایین و بیخود بود
روشنا

1402/06/15

چه یادداشت پراحساس و زیبایی بود...
ولی این که بگین یکی دیگه براتون بخره، به قول خودمون کلاه شرعیه‌ها 😉
کاری با باقی یادداشتتان ندارم فقط اینکه به دیگران می‌گویید  کتاب را به شما هدیه کنند چیزی از نفع مادی اطراف کم نمی‌کند.
اگر امانت بگیرید شاید اما با اینکار نه.
دلیل‌تون واسه زاویه‌گیری با اطراف رو نمی‌دونم ؛ اما اینکه یه سری اصول محکم و متقنی واسه خودتون چیدین و حق سرپیچی از این اصول رو ندارید، جالب و قابل تحسینه.