صباصبادنبال کردن@ssm.o4 دنبال شده4 دنبال کنندهکتابدوست(5 کتاب)58امتیازدنبال کردن 0یادداشت0امتیاز0لیستکتابخانهنمایش کتابخانهخواندهام5 کتابدر حال خواندن3 کتابخواهم خواند0 کتابیادداشتهااین کاربر هنوز یادداشتی ثبت نکرده است.باشگاههازنگ تماشا جونیور10 عضوچالشهاچالش روزی 30 صفحه به مدت 10 روزاز کتابهای انتخابی% 100بریدههای کتابنمایش همهصبااز زخم قلب ...: گزینه شعرها و خوانش شعراحمد شاملو4.00صفحۀ 72نازلی سخن نگفت، چو خورشید از تیرهگی برآمد و در خون نشست و رفت... نازلی سخن نگفت نازلی ستاره بود یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت... نازلی سخن نگفت نازلی بنفشه بود گل داد و مژده داد: « زمستان شکست! » و رفت...00صباآتش بدون دود: درخت مقدسنادر ابراهیمی4.626صفحۀ 79آلنی، در برابر درخت مقدس ایستاده بود. در گوش او صدای غریبِ زنگ میآمد. چیزی در پشت تمامی پوست آفتاب خوردهی بدنش میلرزید. چیزی در زیر کاسهی زانوانش میلرزید. در درخت، محبتی نمیدید. ... «درخت! دوستی، تمام شد؛ تمام! بیشک یکی از پا درخواهدآمد_من یا تو...»31صباسووشونسیمین دانشور4.186صفحۀ 193نوبرها و لمسها و گفتوگوها و چشمدرچشم دوختنها از یک طرف و شاهد شفتنها بودن از طرف دیگر... و چنین آدمی نمیتواند دل به دریا بزند.14فعالیتهاصبا بریدۀ کتاب منتشر کرد.لحظاتی پیشاز زخم قلب ...: گزینه شعرها و خوانش شعراحمد شاملو4.00صفحۀ 72نازلی سخن نگفت، چو خورشید از تیرهگی برآمد و در خون نشست و رفت... نازلی سخن نگفت نازلی ستاره بود یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت... نازلی سخن نگفت نازلی بنفشه بود گل داد و مژده داد: « زمستان شکست! » و رفت...00صبا تا صفحۀ 800 خواند.1 ساعت پیشجنگ و صلحلی یف نیکالایویچ تولستوی800 / 858 % 9303صبا پسندید.رعنا حشمتی بریدۀ کتاب منتشر کرد.6 روز پیشدرخت زیبای منژوزه مائوروده واسکونسلوس4.646صفحۀ 177- پورتوگا! - هوم… - میدانی، دلم میخواست همیشه پیش تو میماندم. - چرا؟ - برای این که تو مهربانترین آدم دنیا هستی. وقتی پیش تو هستم، بهانه به دست کسی نمیدهم و ضمنا احساس میکنم که «اشعهای از خورشید، قلبم را غرق در سعادت میکند».011صبا پسندید.رعنا حشمتی کتاب را تمام کرد.5 روز پیشدرخت زیبای منژوزه مائوروده واسکونسلوس4.646020صبا پسندید.ریحانه حسن زاده یادداشت نوشت.دیروزاماجین آستین3.322 این کتاب واقعا واقعا محشرههههه خیلییی خیلییی غیر قابل پیش بینی بود در عین حال که بعضی اوقات که پیش بینیا درست در میومد شیرینی ای داشت که واقعا حس خوبی بود داستان یه بازتاب معرکه از جامعه داشت که با این که داستان مربوط به زمان نسبتا بسیار قدیم تره اما هنوز هم تو جامعه میتونیم این اتفاقات رو ببینیم آخرای داستان چنان هیجانی داشت که قلبم داشت تند تند میزد و واقعا واقعا عالی بود یه جاهایی از داستان خیلی خیلی قابل درک بود برای مثال اون سوتفاهم هایی که تو اون جامعه پیش میومد ، احساساتی که شخصیت اصلی داشت (برا این که اسپویل نشه بیشتر توضیح نمیدم) ، اون پیچیدن شایعات ، سردرگمی آدما و حتی احساسات همه کارکترا و... همش خیلی قابل درک بود بعضی اوقات حسابی از دست شخصیتا عصبی میشدن یا از خنده روده بر میشدم یا حتی گریم میگرفت یا خیلی جاها ما هم اضطراب میگرفتیم از اتفاقاتی که ممکن بود بیفته اما در آخر نویسنده طوری که باور نمیکردیم ماجرا رو تموم میکنه این کتاب رو به خاطر این شرو کردم که خیلی از اطرافیان اظهار داشتن که چرت ترین کتاب ممکنه که البته هیچکدوم تا آخر نخونده بودن و به نظرم همین باعث شد همچین نظری درباره این کتاب داشته باشن اولاش به سختی داستان پیش میرفت و رفتار های شخصیت اصلی رو اعصاب آدم بود ولی بعدش اتفاقاتی میفته که آدم واقعا دهنش باز میمونه و به قلم خوب نویسنده ایمان میاره در حالی که قک میکردم خیلی خوندنش پشیمون میشم ولی اصلن پشیمون نیستم و خیلی چیزا از این کتاب یاد گرفتم و به نظرم از اون کتاباس که حتما باید خوند خلاصه بگم که اگر نامید شدید و این کتاب رو گذاشتید کنار دوباره دستتون بگیرید چون بعدش به حدی جذاب میشه که باور نمیکند (دلیل این که پنج امتیاز ندادم به خاطر اینه که روند داستان در اول کند بود و خب همه مث من تو خوندن سمج نیستن پس توقو من از یه داستان خوب اینه که از همون اول خواننده رو بکشه :> ) 01صبا کتاب را تمام کرد.4 روز پیشدرخت زیبای منژوزه مائوروده واسکونسلوس4.64601صبا کتاب را تمام کرد.4 روز پیشدرخت زیبای منژوزه مائوروده واسکونسلوس4.64601صبا پسندید.رعنا حشمتی شروع به مطالعه کرد.1403/02/23درخت زیبای منژوزه مائوروده واسکونسلوس4.64604صبا پسندید.آزاده شریفی یادداشت نوشت.1403/02/18مونته دیدیو، کوه خدااری دلوکا3.96 آن شب با مغز کلافه و متورم میپلکیدم در طاقچه و فیدیبو. نگاهم را از نخواندهها میدزدیدم و دنبال کتابی مفرح و غیرجدی میگشتم. نمیتوانستم چیزی نخوانم ولی نمیتوانستم هم چیزی بخوانم. گفتم بگذار از معصومه بپرسم، بالاخره معلم کتابخوانی است و چهار تا کتاب بیشتر از من پاره کرده. قبلاً کتابدارها و معلم کتابخوانی ها و دوستان بیشتری را میدیدم و بچههایی داشتم که یکهو سر برسند بپرسند این را خواندهای و کتابی بدهند دستت. عشقم همیشه این است که دست بچه را بگیرم ببرم کتابخانه. کتاب بدهم دستش. رعایت بچه را میکنم، کتاب ساده و کم حجم و خوش خوان انتخاب میکنم. وقتی بیاید سراغ کتاب بعدی نفس راحتی میکشم. یکهو دلم خواست یکی هم دست مرا بگیرد و بگوید: این رو بخون ... خوبه برات. در جهانی موازی که صنعت نشر توجیه اقتصادی داشت و کاغذ این قدر گران نبود الو کتاب ( به جای پیک کتاب کمک درسی) باید شمارهای میبود برای وصل شدن به مثلاً معصومه. شما علائم و عوارضتان را بگویید و آن طرف خط بگوید چه کتابی بخوان و بهتر از آن برایتان بفرستدش. و اعترافی که راجع بهش خواهم نوشت: کتابهایی که مرا نجات دادهاند، ورم مغزم را خواباندهاند و حالم را خوش کردهاند هیچ کدام شاهکار ادبی نبودند. هیچ کدام ... پ.ن این یادداشت به معصومه توکلی نازنین تقدیم میشود که عاشق خندهاش، حضور سبک و ملایمش و تسهیلگریاش بین کتابها و آدمها هستم. پ.ن ۲ نویسنده امید و استعدادی ندارد که روزی کتابی بنویسد و به آنان که دوستشان دارد تقدیم کند لذا این روش نامعمول را برگزیده است. 643صبا پسندید.حامد حمایت کار کتاب را تمام کرد.1403/02/19همچون یک داستاندانیل پناک4.83017صبا پسندید.حامد حمایت کار شروع به مطالعه کرد.1403/02/19حظ کردیم و افسوس خوردیمفاطمه معزی4.02011صبا پسندید.رعنا حشمتی امتیاز داد.1403/02/21این فیل وجود نداردرندل دسو3.84 05صبا نظر داد.1403/02/19توروخدا این عادت اسپویل کردنو بذار کنار 😭😭 این چه کاریه دخترصبا بریدۀ کتاب منتشر کرد.1403/02/19آتش بدون دود: درخت مقدسنادر ابراهیمی4.626صفحۀ 79آلنی، در برابر درخت مقدس ایستاده بود. در گوش او صدای غریبِ زنگ میآمد. چیزی در پشت تمامی پوست آفتاب خوردهی بدنش میلرزید. چیزی در زیر کاسهی زانوانش میلرزید. در درخت، محبتی نمیدید. ... «درخت! دوستی، تمام شد؛ تمام! بیشک یکی از پا درخواهدآمد_من یا تو...»31صبا بریدۀ کتاب منتشر کرد.1403/02/19آتش بدون دود: درخت مقدسنادر ابراهیمی4.626صفحۀ 79آلنی، در برابر درخت مقدس ایستاده بود. در گوش او صدای غریبِ زنگ میآمد. چیزی در پشت تمامی پوست آفتاب خوردهی بدنش میلرزید. چیزی در زیر کاسهی زانوانش میلرزید. در درخت، محبتی نمیدید. ... «درخت! دوستی، تمام شد؛ تمام! بیشک یکی از پا درخواهدآمد_من یا تو...»31صبا پسندید.رعنا حشمتی تا صفحۀ 120 خواند.1403/02/18یه جوری برام جدیده انگار نه انگار قبلا خوندمش 😂😂😂 در این حده که میتونه برام اسپویل شه 😂😂😂سووشونسیمین دانشور120 / 308 % 38539صبا بریدۀ کتاب منتشر کرد.1403/02/19سووشونسیمین دانشور4.186صفحۀ 193نوبرها و لمسها و گفتوگوها و چشمدرچشم دوختنها از یک طرف و شاهد شفتنها بودن از طرف دیگر... و چنین آدمی نمیتواند دل به دریا بزند.14صبا بریدۀ کتاب منتشر کرد.1403/02/19سووشونسیمین دانشور4.186صفحۀ 48«اگر آدم تنها بخواهد، میتواند خودش را از تنهایی دربیاورد. خیلیها هستند که حرف حق سرشان میشود و نفس حق را میشناسند. منتها پراکنده هستند، خودت را با آنها از تنهایی درآر... تو هم که نکنی بچههای تو و بچههای دیگران خواهند کرد. از شهرها میگذرند. از دهاتآباد میگذرند، مدرسه و مسجد و حمام و مریضخانه میبینند و میشناسند و حسرت میخورند و آخرش کاری میکنند.»16صبا کتاب را تمام کرد.1403/02/19سووشونسیمین دانشور4.18601صبا پسندید.خانومفرزانه:) بریدۀ کتاب منتشر کرد.1402/07/22آتش بدون دود: درخت مقدسنادر ابراهیمی4.626صفحۀ 48گاهی اوقات، انسان مجبور میشود محبوب بودن را فدای خوب بودن بکند. محبوبِ مردم شدن، آسان تر از کار کردن برای مردم است.03صبا تا صفحۀ 211 خواند.1403/02/17سووشونسیمین دانشور211 / 308 % 6801
صباصبادنبال کردن@ssm.o4 دنبال شده4 دنبال کنندهکتابدوست(5 کتاب)58امتیازدنبال کردن 0یادداشت0امتیاز0لیستکتابخانهنمایش کتابخانهخواندهام5 کتابدر حال خواندن3 کتابخواهم خواند0 کتابیادداشتهااین کاربر هنوز یادداشتی ثبت نکرده است.باشگاههازنگ تماشا جونیور10 عضوچالشهاچالش روزی 30 صفحه به مدت 10 روزاز کتابهای انتخابی% 100بریدههای کتابنمایش همهصبااز زخم قلب ...: گزینه شعرها و خوانش شعراحمد شاملو4.00صفحۀ 72نازلی سخن نگفت، چو خورشید از تیرهگی برآمد و در خون نشست و رفت... نازلی سخن نگفت نازلی ستاره بود یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت... نازلی سخن نگفت نازلی بنفشه بود گل داد و مژده داد: « زمستان شکست! » و رفت...00صباآتش بدون دود: درخت مقدسنادر ابراهیمی4.626صفحۀ 79آلنی، در برابر درخت مقدس ایستاده بود. در گوش او صدای غریبِ زنگ میآمد. چیزی در پشت تمامی پوست آفتاب خوردهی بدنش میلرزید. چیزی در زیر کاسهی زانوانش میلرزید. در درخت، محبتی نمیدید. ... «درخت! دوستی، تمام شد؛ تمام! بیشک یکی از پا درخواهدآمد_من یا تو...»31صباسووشونسیمین دانشور4.186صفحۀ 193نوبرها و لمسها و گفتوگوها و چشمدرچشم دوختنها از یک طرف و شاهد شفتنها بودن از طرف دیگر... و چنین آدمی نمیتواند دل به دریا بزند.14فعالیتهاصبا بریدۀ کتاب منتشر کرد.لحظاتی پیشاز زخم قلب ...: گزینه شعرها و خوانش شعراحمد شاملو4.00صفحۀ 72نازلی سخن نگفت، چو خورشید از تیرهگی برآمد و در خون نشست و رفت... نازلی سخن نگفت نازلی ستاره بود یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت... نازلی سخن نگفت نازلی بنفشه بود گل داد و مژده داد: « زمستان شکست! » و رفت...00صبا تا صفحۀ 800 خواند.1 ساعت پیشجنگ و صلحلی یف نیکالایویچ تولستوی800 / 858 % 9303صبا پسندید.رعنا حشمتی بریدۀ کتاب منتشر کرد.6 روز پیشدرخت زیبای منژوزه مائوروده واسکونسلوس4.646صفحۀ 177- پورتوگا! - هوم… - میدانی، دلم میخواست همیشه پیش تو میماندم. - چرا؟ - برای این که تو مهربانترین آدم دنیا هستی. وقتی پیش تو هستم، بهانه به دست کسی نمیدهم و ضمنا احساس میکنم که «اشعهای از خورشید، قلبم را غرق در سعادت میکند».011صبا پسندید.رعنا حشمتی کتاب را تمام کرد.5 روز پیشدرخت زیبای منژوزه مائوروده واسکونسلوس4.646020صبا پسندید.ریحانه حسن زاده یادداشت نوشت.دیروزاماجین آستین3.322 این کتاب واقعا واقعا محشرههههه خیلییی خیلییی غیر قابل پیش بینی بود در عین حال که بعضی اوقات که پیش بینیا درست در میومد شیرینی ای داشت که واقعا حس خوبی بود داستان یه بازتاب معرکه از جامعه داشت که با این که داستان مربوط به زمان نسبتا بسیار قدیم تره اما هنوز هم تو جامعه میتونیم این اتفاقات رو ببینیم آخرای داستان چنان هیجانی داشت که قلبم داشت تند تند میزد و واقعا واقعا عالی بود یه جاهایی از داستان خیلی خیلی قابل درک بود برای مثال اون سوتفاهم هایی که تو اون جامعه پیش میومد ، احساساتی که شخصیت اصلی داشت (برا این که اسپویل نشه بیشتر توضیح نمیدم) ، اون پیچیدن شایعات ، سردرگمی آدما و حتی احساسات همه کارکترا و... همش خیلی قابل درک بود بعضی اوقات حسابی از دست شخصیتا عصبی میشدن یا از خنده روده بر میشدم یا حتی گریم میگرفت یا خیلی جاها ما هم اضطراب میگرفتیم از اتفاقاتی که ممکن بود بیفته اما در آخر نویسنده طوری که باور نمیکردیم ماجرا رو تموم میکنه این کتاب رو به خاطر این شرو کردم که خیلی از اطرافیان اظهار داشتن که چرت ترین کتاب ممکنه که البته هیچکدوم تا آخر نخونده بودن و به نظرم همین باعث شد همچین نظری درباره این کتاب داشته باشن اولاش به سختی داستان پیش میرفت و رفتار های شخصیت اصلی رو اعصاب آدم بود ولی بعدش اتفاقاتی میفته که آدم واقعا دهنش باز میمونه و به قلم خوب نویسنده ایمان میاره در حالی که قک میکردم خیلی خوندنش پشیمون میشم ولی اصلن پشیمون نیستم و خیلی چیزا از این کتاب یاد گرفتم و به نظرم از اون کتاباس که حتما باید خوند خلاصه بگم که اگر نامید شدید و این کتاب رو گذاشتید کنار دوباره دستتون بگیرید چون بعدش به حدی جذاب میشه که باور نمیکند (دلیل این که پنج امتیاز ندادم به خاطر اینه که روند داستان در اول کند بود و خب همه مث من تو خوندن سمج نیستن پس توقو من از یه داستان خوب اینه که از همون اول خواننده رو بکشه :> ) 01صبا کتاب را تمام کرد.4 روز پیشدرخت زیبای منژوزه مائوروده واسکونسلوس4.64601صبا کتاب را تمام کرد.4 روز پیشدرخت زیبای منژوزه مائوروده واسکونسلوس4.64601صبا پسندید.رعنا حشمتی شروع به مطالعه کرد.1403/02/23درخت زیبای منژوزه مائوروده واسکونسلوس4.64604صبا پسندید.آزاده شریفی یادداشت نوشت.1403/02/18مونته دیدیو، کوه خدااری دلوکا3.96 آن شب با مغز کلافه و متورم میپلکیدم در طاقچه و فیدیبو. نگاهم را از نخواندهها میدزدیدم و دنبال کتابی مفرح و غیرجدی میگشتم. نمیتوانستم چیزی نخوانم ولی نمیتوانستم هم چیزی بخوانم. گفتم بگذار از معصومه بپرسم، بالاخره معلم کتابخوانی است و چهار تا کتاب بیشتر از من پاره کرده. قبلاً کتابدارها و معلم کتابخوانی ها و دوستان بیشتری را میدیدم و بچههایی داشتم که یکهو سر برسند بپرسند این را خواندهای و کتابی بدهند دستت. عشقم همیشه این است که دست بچه را بگیرم ببرم کتابخانه. کتاب بدهم دستش. رعایت بچه را میکنم، کتاب ساده و کم حجم و خوش خوان انتخاب میکنم. وقتی بیاید سراغ کتاب بعدی نفس راحتی میکشم. یکهو دلم خواست یکی هم دست مرا بگیرد و بگوید: این رو بخون ... خوبه برات. در جهانی موازی که صنعت نشر توجیه اقتصادی داشت و کاغذ این قدر گران نبود الو کتاب ( به جای پیک کتاب کمک درسی) باید شمارهای میبود برای وصل شدن به مثلاً معصومه. شما علائم و عوارضتان را بگویید و آن طرف خط بگوید چه کتابی بخوان و بهتر از آن برایتان بفرستدش. و اعترافی که راجع بهش خواهم نوشت: کتابهایی که مرا نجات دادهاند، ورم مغزم را خواباندهاند و حالم را خوش کردهاند هیچ کدام شاهکار ادبی نبودند. هیچ کدام ... پ.ن این یادداشت به معصومه توکلی نازنین تقدیم میشود که عاشق خندهاش، حضور سبک و ملایمش و تسهیلگریاش بین کتابها و آدمها هستم. پ.ن ۲ نویسنده امید و استعدادی ندارد که روزی کتابی بنویسد و به آنان که دوستشان دارد تقدیم کند لذا این روش نامعمول را برگزیده است. 643صبا پسندید.حامد حمایت کار کتاب را تمام کرد.1403/02/19همچون یک داستاندانیل پناک4.83017صبا پسندید.حامد حمایت کار شروع به مطالعه کرد.1403/02/19حظ کردیم و افسوس خوردیمفاطمه معزی4.02011صبا پسندید.رعنا حشمتی امتیاز داد.1403/02/21این فیل وجود نداردرندل دسو3.84 05صبا نظر داد.1403/02/19توروخدا این عادت اسپویل کردنو بذار کنار 😭😭 این چه کاریه دخترصبا بریدۀ کتاب منتشر کرد.1403/02/19آتش بدون دود: درخت مقدسنادر ابراهیمی4.626صفحۀ 79آلنی، در برابر درخت مقدس ایستاده بود. در گوش او صدای غریبِ زنگ میآمد. چیزی در پشت تمامی پوست آفتاب خوردهی بدنش میلرزید. چیزی در زیر کاسهی زانوانش میلرزید. در درخت، محبتی نمیدید. ... «درخت! دوستی، تمام شد؛ تمام! بیشک یکی از پا درخواهدآمد_من یا تو...»31صبا بریدۀ کتاب منتشر کرد.1403/02/19آتش بدون دود: درخت مقدسنادر ابراهیمی4.626صفحۀ 79آلنی، در برابر درخت مقدس ایستاده بود. در گوش او صدای غریبِ زنگ میآمد. چیزی در پشت تمامی پوست آفتاب خوردهی بدنش میلرزید. چیزی در زیر کاسهی زانوانش میلرزید. در درخت، محبتی نمیدید. ... «درخت! دوستی، تمام شد؛ تمام! بیشک یکی از پا درخواهدآمد_من یا تو...»31صبا پسندید.رعنا حشمتی تا صفحۀ 120 خواند.1403/02/18یه جوری برام جدیده انگار نه انگار قبلا خوندمش 😂😂😂 در این حده که میتونه برام اسپویل شه 😂😂😂سووشونسیمین دانشور120 / 308 % 38539صبا بریدۀ کتاب منتشر کرد.1403/02/19سووشونسیمین دانشور4.186صفحۀ 193نوبرها و لمسها و گفتوگوها و چشمدرچشم دوختنها از یک طرف و شاهد شفتنها بودن از طرف دیگر... و چنین آدمی نمیتواند دل به دریا بزند.14صبا بریدۀ کتاب منتشر کرد.1403/02/19سووشونسیمین دانشور4.186صفحۀ 48«اگر آدم تنها بخواهد، میتواند خودش را از تنهایی دربیاورد. خیلیها هستند که حرف حق سرشان میشود و نفس حق را میشناسند. منتها پراکنده هستند، خودت را با آنها از تنهایی درآر... تو هم که نکنی بچههای تو و بچههای دیگران خواهند کرد. از شهرها میگذرند. از دهاتآباد میگذرند، مدرسه و مسجد و حمام و مریضخانه میبینند و میشناسند و حسرت میخورند و آخرش کاری میکنند.»16صبا کتاب را تمام کرد.1403/02/19سووشونسیمین دانشور4.18601صبا پسندید.خانومفرزانه:) بریدۀ کتاب منتشر کرد.1402/07/22آتش بدون دود: درخت مقدسنادر ابراهیمی4.626صفحۀ 48گاهی اوقات، انسان مجبور میشود محبوب بودن را فدای خوب بودن بکند. محبوبِ مردم شدن، آسان تر از کار کردن برای مردم است.03صبا تا صفحۀ 211 خواند.1403/02/17سووشونسیمین دانشور211 / 308 % 6801
صبا بریدۀ کتاب منتشر کرد.لحظاتی پیشاز زخم قلب ...: گزینه شعرها و خوانش شعراحمد شاملو4.00صفحۀ 72نازلی سخن نگفت، چو خورشید از تیرهگی برآمد و در خون نشست و رفت... نازلی سخن نگفت نازلی ستاره بود یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت... نازلی سخن نگفت نازلی بنفشه بود گل داد و مژده داد: « زمستان شکست! » و رفت...00
صبا پسندید.رعنا حشمتی بریدۀ کتاب منتشر کرد.6 روز پیشدرخت زیبای منژوزه مائوروده واسکونسلوس4.646صفحۀ 177- پورتوگا! - هوم… - میدانی، دلم میخواست همیشه پیش تو میماندم. - چرا؟ - برای این که تو مهربانترین آدم دنیا هستی. وقتی پیش تو هستم، بهانه به دست کسی نمیدهم و ضمنا احساس میکنم که «اشعهای از خورشید، قلبم را غرق در سعادت میکند».011
صبا پسندید.ریحانه حسن زاده یادداشت نوشت.دیروزاماجین آستین3.322 این کتاب واقعا واقعا محشرههههه خیلییی خیلییی غیر قابل پیش بینی بود در عین حال که بعضی اوقات که پیش بینیا درست در میومد شیرینی ای داشت که واقعا حس خوبی بود داستان یه بازتاب معرکه از جامعه داشت که با این که داستان مربوط به زمان نسبتا بسیار قدیم تره اما هنوز هم تو جامعه میتونیم این اتفاقات رو ببینیم آخرای داستان چنان هیجانی داشت که قلبم داشت تند تند میزد و واقعا واقعا عالی بود یه جاهایی از داستان خیلی خیلی قابل درک بود برای مثال اون سوتفاهم هایی که تو اون جامعه پیش میومد ، احساساتی که شخصیت اصلی داشت (برا این که اسپویل نشه بیشتر توضیح نمیدم) ، اون پیچیدن شایعات ، سردرگمی آدما و حتی احساسات همه کارکترا و... همش خیلی قابل درک بود بعضی اوقات حسابی از دست شخصیتا عصبی میشدن یا از خنده روده بر میشدم یا حتی گریم میگرفت یا خیلی جاها ما هم اضطراب میگرفتیم از اتفاقاتی که ممکن بود بیفته اما در آخر نویسنده طوری که باور نمیکردیم ماجرا رو تموم میکنه این کتاب رو به خاطر این شرو کردم که خیلی از اطرافیان اظهار داشتن که چرت ترین کتاب ممکنه که البته هیچکدوم تا آخر نخونده بودن و به نظرم همین باعث شد همچین نظری درباره این کتاب داشته باشن اولاش به سختی داستان پیش میرفت و رفتار های شخصیت اصلی رو اعصاب آدم بود ولی بعدش اتفاقاتی میفته که آدم واقعا دهنش باز میمونه و به قلم خوب نویسنده ایمان میاره در حالی که قک میکردم خیلی خوندنش پشیمون میشم ولی اصلن پشیمون نیستم و خیلی چیزا از این کتاب یاد گرفتم و به نظرم از اون کتاباس که حتما باید خوند خلاصه بگم که اگر نامید شدید و این کتاب رو گذاشتید کنار دوباره دستتون بگیرید چون بعدش به حدی جذاب میشه که باور نمیکند (دلیل این که پنج امتیاز ندادم به خاطر اینه که روند داستان در اول کند بود و خب همه مث من تو خوندن سمج نیستن پس توقو من از یه داستان خوب اینه که از همون اول خواننده رو بکشه :> ) 01
صبا پسندید.آزاده شریفی یادداشت نوشت.1403/02/18مونته دیدیو، کوه خدااری دلوکا3.96 آن شب با مغز کلافه و متورم میپلکیدم در طاقچه و فیدیبو. نگاهم را از نخواندهها میدزدیدم و دنبال کتابی مفرح و غیرجدی میگشتم. نمیتوانستم چیزی نخوانم ولی نمیتوانستم هم چیزی بخوانم. گفتم بگذار از معصومه بپرسم، بالاخره معلم کتابخوانی است و چهار تا کتاب بیشتر از من پاره کرده. قبلاً کتابدارها و معلم کتابخوانی ها و دوستان بیشتری را میدیدم و بچههایی داشتم که یکهو سر برسند بپرسند این را خواندهای و کتابی بدهند دستت. عشقم همیشه این است که دست بچه را بگیرم ببرم کتابخانه. کتاب بدهم دستش. رعایت بچه را میکنم، کتاب ساده و کم حجم و خوش خوان انتخاب میکنم. وقتی بیاید سراغ کتاب بعدی نفس راحتی میکشم. یکهو دلم خواست یکی هم دست مرا بگیرد و بگوید: این رو بخون ... خوبه برات. در جهانی موازی که صنعت نشر توجیه اقتصادی داشت و کاغذ این قدر گران نبود الو کتاب ( به جای پیک کتاب کمک درسی) باید شمارهای میبود برای وصل شدن به مثلاً معصومه. شما علائم و عوارضتان را بگویید و آن طرف خط بگوید چه کتابی بخوان و بهتر از آن برایتان بفرستدش. و اعترافی که راجع بهش خواهم نوشت: کتابهایی که مرا نجات دادهاند، ورم مغزم را خواباندهاند و حالم را خوش کردهاند هیچ کدام شاهکار ادبی نبودند. هیچ کدام ... پ.ن این یادداشت به معصومه توکلی نازنین تقدیم میشود که عاشق خندهاش، حضور سبک و ملایمش و تسهیلگریاش بین کتابها و آدمها هستم. پ.ن ۲ نویسنده امید و استعدادی ندارد که روزی کتابی بنویسد و به آنان که دوستشان دارد تقدیم کند لذا این روش نامعمول را برگزیده است. 643
صبا نظر داد.1403/02/19توروخدا این عادت اسپویل کردنو بذار کنار 😭😭 این چه کاریه دخترصبا بریدۀ کتاب منتشر کرد.1403/02/19آتش بدون دود: درخت مقدسنادر ابراهیمی4.626صفحۀ 79آلنی، در برابر درخت مقدس ایستاده بود. در گوش او صدای غریبِ زنگ میآمد. چیزی در پشت تمامی پوست آفتاب خوردهی بدنش میلرزید. چیزی در زیر کاسهی زانوانش میلرزید. در درخت، محبتی نمیدید. ... «درخت! دوستی، تمام شد؛ تمام! بیشک یکی از پا درخواهدآمد_من یا تو...»31
صبا بریدۀ کتاب منتشر کرد.1403/02/19آتش بدون دود: درخت مقدسنادر ابراهیمی4.626صفحۀ 79آلنی، در برابر درخت مقدس ایستاده بود. در گوش او صدای غریبِ زنگ میآمد. چیزی در پشت تمامی پوست آفتاب خوردهی بدنش میلرزید. چیزی در زیر کاسهی زانوانش میلرزید. در درخت، محبتی نمیدید. ... «درخت! دوستی، تمام شد؛ تمام! بیشک یکی از پا درخواهدآمد_من یا تو...»31
صبا پسندید.رعنا حشمتی تا صفحۀ 120 خواند.1403/02/18یه جوری برام جدیده انگار نه انگار قبلا خوندمش 😂😂😂 در این حده که میتونه برام اسپویل شه 😂😂😂سووشونسیمین دانشور120 / 308 % 38539
صبا بریدۀ کتاب منتشر کرد.1403/02/19سووشونسیمین دانشور4.186صفحۀ 193نوبرها و لمسها و گفتوگوها و چشمدرچشم دوختنها از یک طرف و شاهد شفتنها بودن از طرف دیگر... و چنین آدمی نمیتواند دل به دریا بزند.14
صبا بریدۀ کتاب منتشر کرد.1403/02/19سووشونسیمین دانشور4.186صفحۀ 48«اگر آدم تنها بخواهد، میتواند خودش را از تنهایی دربیاورد. خیلیها هستند که حرف حق سرشان میشود و نفس حق را میشناسند. منتها پراکنده هستند، خودت را با آنها از تنهایی درآر... تو هم که نکنی بچههای تو و بچههای دیگران خواهند کرد. از شهرها میگذرند. از دهاتآباد میگذرند، مدرسه و مسجد و حمام و مریضخانه میبینند و میشناسند و حسرت میخورند و آخرش کاری میکنند.»16
صبا پسندید.خانومفرزانه:) بریدۀ کتاب منتشر کرد.1402/07/22آتش بدون دود: درخت مقدسنادر ابراهیمی4.626صفحۀ 48گاهی اوقات، انسان مجبور میشود محبوب بودن را فدای خوب بودن بکند. محبوبِ مردم شدن، آسان تر از کار کردن برای مردم است.03