مونته دیدیو، کوه خدا

مونته دیدیو، کوه خدا

مونته دیدیو، کوه خدا

اری دلوکا و 1 نفر دیگر
3.9
9 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

9

خواهم خواند

6

محله ای در شهر ناپل بالای تپه « کوه خدا» با چنان جمعیت انبوهی که همه انگار در یک خانه شلوغ با هم زندگی می کنند . سرنوشت پیرمردی با آرزوی پرواز و پسر نوجوانی ر آستانه ی پرتاب به جهان بزرگ ترها در این مکان نمادی با هم یکی می شود، تا شبی که همه ی شهر در آتش بازی شب عید و آغاز ندگی تازه ای در هم می آمیزد . « بومرنگ»ی که پر می کشد راه پیرمرد بالدار را به سوی شهر آرمانی اش می گشاید.

لیست‌های مرتبط به مونته دیدیو، کوه خدا

یادداشت‌های مرتبط به مونته دیدیو، کوه خدا

            آن شب با مغز کلافه و متورم می‌پلکیدم در طاقچه و فیدیبو. نگاهم را از نخوانده‌ها می‌دزدیدم و دنبال کتابی مفرح و غیرجدی می‌گشتم.
نمی‌توانستم چیزی نخوانم ولی نمی‌توانستم هم چیزی بخوانم. گفتم بگذار از معصومه بپرسم، بالاخره معلم کتابخوانی است و چهار تا کتاب بیشتر از من پاره کرده.
 قبلاً کتابدارها و معلم کتابخوانی ها و دوستان بیشتری را می‌دیدم و بچه‌هایی داشتم که یکهو سر برسند بپرسند این را خوانده‌ای و کتابی بدهند دستت.
عشقم همیشه این است که دست بچه را بگیرم ببرم کتابخانه. کتاب بدهم دستش. رعایت بچه را می‌کنم، کتاب ساده و کم حجم و خوش خوان انتخاب می‌کنم. وقتی بیاید سراغ کتاب بعدی نفس راحتی می‌کشم.
یکهو دلم خواست یکی هم دست مرا بگیرد و بگوید: این رو بخون ... خوبه برات.

در جهانی موازی که صنعت نشر توجیه اقتصادی داشت و کاغذ این قدر گران نبود الو کتاب ( به جای پیک کتاب کمک درسی) باید شماره‌ای می‌بود برای وصل شدن به مثلاً معصومه.
شما علائم و عوارضتان را بگویید و آن طرف خط بگوید چه کتابی بخوان و بهتر از آن برایتان بفرستدش.

و اعترافی که راجع بهش خواهم نوشت: کتاب‌هایی که مرا نجات داده‌اند، ورم مغزم را خوابانده‌اند و حالم را خوش کرده‌اند هیچ کدام شاهکار ادبی نبودند. هیچ کدام ...

پ.ن این یادداشت به معصومه توکلی نازنین تقدیم می‌شود که عاشق خنده‌اش، حضور سبک و ملایمش و تسهیل‌گری‌اش بین کتاب‌ها و آدم‌ها هستم.
پ.ن ۲ نویسنده امید و استعدادی ندارد که روزی کتابی بنویسد و به آنان که دوستشان دارد تقدیم کند لذا این روش نامعمول را برگزیده است.
          
            کنار هم نشسته‌ایم و غذا می‌خوریم، دهنش را پاک می‌کند، تفی می‌انداز، هربار که بخواهد از چیز مقدسی حرف بزنداین‌طور اول تف می‌اندازد که دهانش را پاک کرده باشد:(( توی ولایت‌مان، توی کتاب نیایشی که می‌خواندم این سوال بود که چه کسی از کوه خدا بالا خواهد رفت؟ جوابش این بود، کسی که دستش پاک و دلش پر از صفا باشد. بعد بلای جنگ آمد سراغ‌ کشورمان، از غرب می‌آمد، افتاد به جانمان، زمین و زمان وآدم‌ها را زنده زنده می‌سوازند. دشمن‌هایی بودند که اصلا خبر نداشتیم همچو دشمن‌هایی داریم. خودم را زیر هرچیزی که شد پنهان کردم، زیر پهن، زیر کف یک‌اتاق، توی یک معدن متروک آهک، سعی می‌کردم جان به در ببرم، بدون اینکه بدانم چرا درحالی که همه می‌مردند من می‌خواستم زنده بمانم. یاغی بودم که نمی‌خواستم بمیرم، کفر می‌گفتم که می‌خواستم زنده بمانم. مخفی شدم، هرچه را که فکرش را بکنی خوردم، پوست درخت را جوشاندم و خوردم، از توی کندو عسل دزدیدم، شاش خودم را با برف قاطی کردم و خوردم. زن حضرت ایوب بهش گفت کفر خدا را بگو و بمیر من همچو کاری نکردم، حضرت ایوب هم نکرد. کفر نگفتم و نمردم هم. جنگ دلم را صاف کرد و دست‌هایم را با آهک شست. جنگ که تمام شد دیگر می‌توانستم از کوه خدا بالا بروم. 

ببخشید زیاد بود :)
          
Sh M

1400/11/08

            من از 70 - 80 صفحه اول این کتاب واقعا خوشم اومد و باهاش تا حدی یاد کتاب «درخت زیبای من» افتادم، ولی ای کاش همون‌جا تموم می‌شد.
شخصیت اصلی پسر نوجوونیه که تازه از مدرسه اومده بیرون و وردست یه نجار شده و خوشحاله که می‌تونه کمک‌خرج خانواده‌ش باشه، در همین حین عاشق دختر همسایه‌شون هم شده و دوست داره دختره رو از دست پیرمرد صاحبخونه که ازش سواستفاده می‌کنه نجات بده. یعنی می‌خوام بگم همه المان‌های یه داستان کیوت و دوست‌داشتنی رو داشت اون اوایل. ولی از یه جایی به بعد روی دورِ تکرار افتاد و ادامه دادنش سختم شد.
اگه نویسنده چند تا جمله یکسان رو این همههه تکرار نمی‌کرد احتمالا حجم کتاب یک‌سوم می‌شد. یه بخش زیادی از داستان برای من نامفهوم بود و ازش هیچ لذتی نبردم. چرا 4803 بار به بیان‌های مختلف درباره بومرنگی که می‌خواد خودش رو از توی دست پسره جدا کنه و پرواز کنه بره توی آسمون، صحبت میشه؟ کفاش پیر و مومنی که از توی قوزش یه جفت بال درمیاره که باهاشون پرواز کنه بره اسرائیل؟ واقعا؟ :)))) اصلا این بومرنگ و این بال‌درآوردن به مقصد بیت‌المقدس استعاره از چی بودن؟ کلا این تم مذهبی-معنوی رو دوس نداشتم من.

حدسم اینه که این کتاب به زبان ایتالیایی احتمالا نثر شاعرانه و قشنگی داره که بیشتر میشه ازش لذت برد.