بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

نرگس

@nargess02

14 دنبال شده

25 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

                «گوین مصمم است هر طور شده حقیقت را پیدا کند ولی اگر حقیقت این نباشد که به‌راحتی انگشت اتهام را به طرف کسی گرفت، چه؟ اگر بعضی اتفاقات وحشتناک تقصیر هیچ‌کس نباشد، چه؟»

خوندنش خیلی برای من طول کشید. یه جاهایی واقعاً ریتم کتاب کند می‌شد و اعصاب من یکی رو خورد می‌کرد :)) بعضی وقتا حتی به رها کردن نصفهٔ کتاب فکر کردم، ولی خب دلایل زیادی مانعم شدن. 
پررنگ‌ترین دلیلش این بود که شخصیت‌ها و فضاسازی رو شدیداً دوست داشتم. طوری بود که انگار خودت از پشت یه درخت توی همون روستا داری ماجراها رو تماشا می‌کنی. شخصیت‌ها هم همه فکرشده، عمیق، قابل‌درک و دوست‌داشتنی بودن.
داستان لایه‌لایه‌ای داشت و  پشت هر لایه‌ش مفهوم ارزشمندی قرار گرفته بود.
 اگه با کش اومدن شدید داستان اونقدرا مشکل ندارید، از خوندنش راضی خواهید بود و بعد تموم شدنش، دلتون برای تک‌تک شخصیت‌ها و دوستی‌هاشون تنگ می‌شه.

اینم تو پرانتز بگم. من از وقتی صفحهٔ اول رو شروع کردم، منتظر بودم این آقای ویلبر به‌طرز غیرمنتظره‌ای ناپدید شه و داستان اصلی شروع شه، اما تا صفحهٔ صدوخورده‌ای، هر اتفاقی افتاد جز این یکی. ناراضی بودم از اینکه چقد دیر رفته سر اصل مطلب. اما بعد با یه جست‌وجو دیدم اسم اصلی کتاب:
 The Unforgettable Guinevere St. Clair
هستش. گوئینور فراموش‌نشدنی! و متوجه شدم که اصلاً اصل مطلب اون چیزی که فکر می‌کردم نبوده :))  پرانتز بسته.
        

بریده‌های کتاب

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 312

گفت: «قرار نیست بمیری. می‌دونی چرا؟ چون آدم از دل‌شکستگی نمی‌میره. بذار یه چیزی نشونت بدم.» این را گفت و به اتاقش رفت و با قوری ژاپنی که شکستگی عجیبی داشت، برگشت. «یادت می‌آد کی خریدمش؟» سرم را به علامت بله تکان دادم. «می‌دونی چطور ساخته می‌شه؟» نمی‌دانستم. «این هنر کینتسوگی ژاپنیه. ببین چطوری ترک‌ها با لاک طلایی تعمیر می‌شن؟ توی این هنر ترک‌ها بسته می‌شن ولی اون‌ها رو نمی‌پوشونن یا کاری نمی‌کنن که ظرف‌ها نو به نظر بیان. در عوض، به‌عمد آسیب رو برجسته‌تر می‌کنن. این نوع قوری خیلی طرف‌دار داره و بعضی‌ها از روی عمد ظرف‌های خودشونو می‌شکنن تا این هنر رو به کار بگیرن و کاسه‌ها و گلدون‌های معمولی‌شون رو به یه اثر هنری عالی تبدیل کنن. به نظر خیلی‌ها گلدون از قبلش هم قشنگ‌تر می‌شه.» «ولی شکسته.» «آره گوئینور. و باز هم می‌تونه خوشگل باشه.» آن موقع بود که فهمیدم چرا پدرم قوری ترک‌خورده‌اش را دوست داشت. زیبا و غیرعادی بود. مثل داستان زندگی ما. و پدر من گواه زنده‌ی این فرضیه بود، نه؟ هیچ‌کس از دل‌شکستگی نمی‌مرد. با همه‌ی این‌ها قوری شکسته باز هم می‌تواند زیبا باشد ولی هرگز مثل قبل نمی‌شود، نه؟

فعالیت‌ها