بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

خانه ای در تاریکی

خانه ای در تاریکی

خانه ای در تاریکی

سیامک گلشیری و 1 نفر دیگر
3.0
12 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

25

خواهم خواند

5

خیلی وقت پیش ها کنار یه جنگل، تو یه خونه خیلی بزرگ، یه خونواده زندگی می کردن. یه شب یه اتفاقی می افته، یه اتفاقی که زندگی اون آدمها رو عوض می کنه. طرف های نیمه شب، وقتی همه شون خواب بوده ن، یهو صدای زنگ در خونه بلند می شه. از پشت در صدای یه دختری رو می شنون که خواهش می کنه درو باز کنن... دختره تعریف میکنه که پدر و مادرش چند ماه پیش مرده ن... اما خانواده نمی دونن که دختره چیزهایی رو از خودش ساخته... سیامک گلشیری تاکنون نزدیک به چهل اثر منتشر کرده است؛ بیش از ده رمان و پنج مجموعه داستان. آثار گلشیری جوایزی از جمله جایزه کتاب سال مهر، لوح تقدیر جشنواره کتاب برتر کودک و نوجوان و لوح تقدیر جایزه ی یلدا را از آن او کرده اند. او بیش از ده سال است که در دانشگاه ها و موسسه های مختلف از جمله دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران داستان نویسی تدریس می کند.

یادداشت‌های مرتبط به خانه ای در تاریکی

            "خانه ای در تاریکی "

رمان‌های گلشیری بیشتر بر داستان‌گویی تکیه دارد تا تصویرسازی و  بار تمام رویدادهای داستان تنها بردوش شخصیت اصلی نیست و تمام شخصیت‌ها در پیشبرد داستان و اتفاقاتی که در آن رخ می دهد موثر هستند . در مجموعه‌ی پنج گانه ی &خون آشام&  نیز می‌توان به راحتی  این موضوع را مشاهده کرد.
در آثار گلشیری شخصیت‌های اصلی راوی داستان هستند و می‌توان در ابتدا تا پایان ماجرا  در گره‌ها و گرهگشایی‌ها به این مسئله پی برد که شخصیت‌های اصلی رمان‌هایش آدم‌های ساده‌ای هستند اما به همان میزان ساده بودنشان شجاع و موثر در حوادثی که با آن همراه خواهیم بود.
.
لالایی کن،بخواب، خوابت قشنگه 
گل مهتاب شبات هزار تا رنگه 
یه وقت بیدار نشی از خواب قصه 
یه وقت پانذاری تو شهر قصه 
لالایی کن مامان چشماش بیداره 
مثل هرشب لولو پشت دیواره 
دیگه بادکنک تو نخ نداره 
نمی رسه به ابر پاره پاره 
خانواده‌ای در یک خانه‌ی بزرگ که در کنار جنگل قرار داشت زندگی می‌کردند. شبی زنگ خانه اشان به صدا در می‌آید با دختر کوچکی( دو سه سالی از فرزندان آنها بزرگ‌تر بنظر میرسید.) مواجه میشوند که پس از صانحه‌ی رانندگی و از دست دادن خانواده‌اش در جنگل گم شده است و از آن خانواده درخواست کمک میکند و آنها می‌پذیرند شب را در خانه‌ی آنها بسر برد.
اما آن خانواده  نمی دانستند که حرف‌هایی که دختر به آنها زده است، دروغی بیش نیست. جز یک چیز..
و اما داستان اصلی  از اینجا سرچشمه می‌گیرد :
چهار دوست به نام‌های & بهنام (راوی داستان )، افشین، دانیال و بامداد & شبی به کانالی درجنگل خیرآباد تهران می‌روند تا در آن شنا کنند.
بهنام و بامداد در ابتدا نسبت به رفتن شک و تردید دارند اما بالاخره باهمدیگر به جنگل می‌روند.
افشین و بهنام بعد از شنا از کانال بیرون می‌آیند و چهارتایی برروی زیر اندازی که همراه خود آورده بودند، می‌نشینند و به درخت‌های انبوه  جنگل خیره می‌شوند. نور چراغ قوه‌ای را می‌بینند که هر از گاهی از لابه‌لای شاخه‌های درهم تنیده درختان بیرون می‌دود. انگار کسی داشت این کار را هر دقیقه  تکرار می‌کرد.
کنجکاو می‌شوند. دانیال داستان خوف‌ناکی که در این جنگل رخ داده را برایشان تعریف می‌کند.
افشین که دیگر صبرش تمام شده بود، بلند می‌شود و به دنبال نوری که از لای درختان حالا بیشتر و بیشتر دیده می‌شد، می‌رود.
یک ساعت می‌گذرد اما افشین باز نمی‌گردد. نگران می‌شوند و باهمدیگر با ماشین بهنام به دنبالش  می‌روند. بامداد در اواسط راه از ماشین پیدا می‌شود و می‌گوید که می‌خواهد برگردد خانه، چون خواهر کوچکش- هانا-که خبری از آمدن آنها به اینجا نداشت قبل از آمدنش به او گفته بود که نباید امشب به اینجا بیایند  .
بهنام و دانیال نیز کمی جلوتر پیاده شده و هرکدام نقطه‌ای از جنگل را به دنبال افشین می‌گردند.
دانیال  پس از جست‌وجو  می‌گوید که مردی را دیده که افشین را به خانه‌اش می‌برد، پس حتما افشین آنجاست با یکدیگر به سمت خانه که در پشت بوته‌ها و درختان درهم پیوسته پنهان شده بود می‌روند. زنگ خانه را به صدا در می‌آورند، در باز می‌شود و آنها پا به خانه‌ای که در تاریکی و سکوت عظیمی فرو رفته بود، می‌گذارند.
امیدوارم که این کتاب فوق‌العاده مجذوب‌کننده را بخوانید و در ادامه در ماجرای عجیب بهنام، دانیال، افشین و بامداد با آنان همراه شوید.
          
            بسم الله الرحمن الرحیم 

این روزها بی‌حوصله‌تر از این حرف‌هایم که بخواهم یادداشت‌های طولانی بنویسم و به همین علت برای خلاصه داستان و مقدمات اینچنینیِ یادداشت‌های رسمی، شما را ارجاع می‌دهم به یادداشت دوست عزیز، آقای سید محمد بهروزنژاد. 
فقط چند نکته‌ای را در مورد ضعف‌های داستان متوجه شدم و در دیگر یادداشت‌ها ندیدم، به همین دلیل به بیان آن‌ها اکتفا می‌کنم‌:

۱_منطق رفتاری مخدوش
 رمان‌های نوجوان منطق خاص خود را دارند و حتی منطق رفتارهای شخصیت‌هایشان با رمان‌های بزرگ‌سال متفاوت است. برای مثال رفتار چارلی در کتاب چارلی و کارخانه شکلات‌سازی آنقدر از نظر سازندگان فیلم غریب بود که برخی از رفتارهایش را تغییر دادند. اما وقتی نویسنده‌ای مثل رولد دال چنین رفتاری برای چارلی ترسیم می‌کند، پیش از آن شخصیت‌پردازی درستی انجام داده که باعث می‌شود چنین رفتاری را از چنین شخصیتی بپذیریم، هر چند با آن موافق نباشیم. ولی سیامک گلشیری راوی داستان را با شخصیت‌پردازیِ ضعیف و گنگی در دل داستان قرار می‌دهد و وقتی رفتارهای شخصیت_برای مثال ترسیدن‌ها و نترسیدن‌هایش_ را می‌‌خوانیم، پذیرشی از جانب ما صورت نمی‌گیرد و توانایی درک شخصیت را در خود نمی‌یابیم.
۲_جزئیات اضافه
از بین نویسندگانی که آثارشان را مطالعه کردم، یو نسبو بیشتر از دیگران به استفاده از جزئیات پرداخته است. البته منظور من، استفاده و تاثیر مستقیم در اصل داستان است و الا دیگر نویسندگان به صورت پنهان استفاده زیادی از جزئیات دارند. اما من نه به استفاده افراطی یو نسبو از جزئیات در داستان‌هایش علاقه‌مندم و نه به جزئیات بی‌استفاده در مانند این کتاب. دیالوگ‌ها و توضیحات اضافی در داستان آنقدر زیاد است که خواننده را مجاب می‌کند آن‌ها را جزو ضعف‌های داستان بشمارد.
۳_تکرارهای بی‌هدف
 استفاده از تکرار، بدون آسیب زدن به اثر هنری، کاری است بسیار دشوار که احتمالا عده کمی از عهده آن برآمده‌اند. اما در این کتاب ما شاهد تکرار چند بخش از داستان هستیم که هیچ کمکی به داستان نمی‌کند. مثلا چندین بار یکی از شخصیت‌ها چیزی زیر لب می‌گوید و شخصیت اول نمی‌شنود. این کار ذره‌ای به داستان کمک نکرده است و به آن لطمه زده است.
۴_توصیفات ضعیف
 کتاب‌های ژانر وحشت معمولا توأم با دلهره پیش از اتفاقِ اصلی داستان هستند. چیزی که آقای گلشیری خوب آن را انجام داده است. اما وقتی به اصل قصه و بخش ترسناک ماجرا می‌رسیم، توصیفات خیلی سطحی و گذرا بیان می‌شوند و حس وحشت و ترس را در دل مخاطب ایجاد نمی‌کنند.
۵_ضرب‌آهنگ نامناسب
انتخاب ضرب‌آهنگ از چیزهایی است که بنا بر اصل داستان متفاوت است. نمی‌شود گفت مطلقا ضرب‌آهنگ تند یا کند خوب است و حتی نمی‌شود گفت یک داستان باید یک ضرب‌آهنگ داشته باشد. ضرب‌آهنگ این داستان ثابت است و به نظرم خوب انتخاب نشده. مثلا در جایی که داریم به بخش ترسناک ماجرا می‌رسیم آنقدر ضرب‌آهنگ کتاب از ابتدا تند بوده که نمی‌توانیم احساس درست را در آن لحظه دریافت کنیم.

در پایان، این اثر آقای گلشیری را چندان جالب ندیدم. نه برای خودم و نه برای نوجوانان. با این حال ایشان در جلد اول مجموعه خون‌آشام توانایی بالایی در نوشتن ژانر وحشت از خود نشان دادند که درباره‌اش خواهم نوشت، اگر شد.
          
            《به نام خدا 》
خانه ای در تاریکی رمان نوجوانی در ژانر وحشت و نوشته سیامک گلشیری است. 

شروع رمان جذاب است و از همان ابتدا تعلیق را به همراه دارد. بخش اول کتاب ، یک ماجرای ترسناک از زبان راوی ناشناخته ای روایت می شود که باعث درک فضای کلی اثر توسط مخاطب می شود. بعدتر نیز از این ماجرا در بدنه رمان به خوبی استفاده می شود.
اصل داستان از بخش دوم شروع می شود:
یک شب چهار پسر نوجوان تصمیم می گیرند دور از چشم خانواده ، در کانال آبی خارج از شهر شنا کنند. کانال کنار جنگلی تاریک است و کل محیط تنها یک نورافکن دارد . نویسنده به خوبی از ظرفیت مکان برای تزریق ترس بیشتر به مخاطب نوجوانش استفاده می کند: دوری از خانواده ، جنگل تاریک و کانال آبِ سرد. 

از همان ابتدای رسیدن نوجوانان کنار کانال ، ما با اتفاقات عجیبی روبرو می شویم که اقتضای ژانر وحشت است:
صدای افتادن جسمی در آب می آید ، نورافکن کم و زیاد می شود ، از ماشین صدای بوق می آید و چراغش روشن و خاموش می شود.
نویسنده به شکل هوشمندانه ای علت تعدادی از این اتفاقات را مشخص می کند که تعلیق بیش از اندازه مخاطب را زده نکند و همزمان تعدادی را همچنان بدون علت باقی می گذارد تا تعلیق کاملا از بین نرود.
در این بین همان ماجرای ترسناک ابتدای رمان از زبان یکی از پسر ها تعریف می شود تا نوعی پیش بینی برای اتفاقات ترسناک آینده باشد.
شخصیت پردازی خوب رمان هم باعث می شود نوجوانان با شخصیت ها همزاد پنداری کنند چرا که نویسنده ویژگی های دوره نوجوانی (استقلال طلبی و کله شقی و ...) را به خوبی در شخصیت هایش تعبیه کرده و نشان می دهد که با فضای آنها بیگانه نیست.
نویسنده برای وحشت آفرینی بیشتر ، شخصیت ها را از هم جدا می کند تا هیچ پشتیبانی نداشته باشند و این کار را تصنعی انجام نمی دهد ، بلکه با اختلاف انداختن بین آنها به این هدف دست می یابد. در چنین شرایطی انتخاب نویسنده برای اول شخص بودن زاویه دید قابل تحسین است. زیرا از طرفی باعث می شود ما از سرنوشت دیگر شخصیت ها خبر نداشته باشیم و مانند راوی نگران آنها باشیم ، و از طرف دیگر ترس شخصیت اصلی را از نزدیک احساس کنیم و خودمان را جای او بگذاریم.

در انتها گلشیری با ترفندی تکراری ولی موثر کاری می کند که رمان با اینکه در ژانر وحشت قرار می گیرد اتفاقی ماورای طبیعی نداشته باشد و به واقعیت پایبند بماند.
از این جهت رمان پایان بندی درخشانی دارد ، مخصوصا که پایان باز است و نهایت امر مشخص نمی شود.

در آخر خانه ای در تاریکی برای مخاطب نوجوان یک رمان ترسناک پرکشش با کمترین میزان از فانتزی و فراواقعگرایی ست که در دل خود پیام مهمی نیز نهفته دارد و شاید نوجوانان را از اعمال خودسرانه و بی منطق دور کند.