یادداشت آیدا شاهین
1400/8/29
"خانه ای در تاریکی " رمانهای گلشیری بیشتر بر داستانگویی تکیه دارد تا تصویرسازی و بار تمام رویدادهای داستان تنها بردوش شخصیت اصلی نیست و تمام شخصیتها در پیشبرد داستان و اتفاقاتی که در آن رخ می دهد موثر هستند . در مجموعهی پنج گانه ی &خون آشام& نیز میتوان به راحتی این موضوع را مشاهده کرد. در آثار گلشیری شخصیتهای اصلی راوی داستان هستند و میتوان در ابتدا تا پایان ماجرا در گرهها و گرهگشاییها به این مسئله پی برد که شخصیتهای اصلی رمانهایش آدمهای سادهای هستند اما به همان میزان ساده بودنشان شجاع و موثر در حوادثی که با آن همراه خواهیم بود. . لالایی کن،بخواب، خوابت قشنگه گل مهتاب شبات هزار تا رنگه یه وقت بیدار نشی از خواب قصه یه وقت پانذاری تو شهر قصه لالایی کن مامان چشماش بیداره مثل هرشب لولو پشت دیواره دیگه بادکنک تو نخ نداره نمی رسه به ابر پاره پاره خانوادهای در یک خانهی بزرگ که در کنار جنگل قرار داشت زندگی میکردند. شبی زنگ خانه اشان به صدا در میآید با دختر کوچکی( دو سه سالی از فرزندان آنها بزرگتر بنظر میرسید.) مواجه میشوند که پس از صانحهی رانندگی و از دست دادن خانوادهاش در جنگل گم شده است و از آن خانواده درخواست کمک میکند و آنها میپذیرند شب را در خانهی آنها بسر برد. اما آن خانواده نمی دانستند که حرفهایی که دختر به آنها زده است، دروغی بیش نیست. جز یک چیز.. و اما داستان اصلی از اینجا سرچشمه میگیرد : چهار دوست به نامهای & بهنام (راوی داستان )، افشین، دانیال و بامداد & شبی به کانالی درجنگل خیرآباد تهران میروند تا در آن شنا کنند. بهنام و بامداد در ابتدا نسبت به رفتن شک و تردید دارند اما بالاخره باهمدیگر به جنگل میروند. افشین و بهنام بعد از شنا از کانال بیرون میآیند و چهارتایی برروی زیر اندازی که همراه خود آورده بودند، مینشینند و به درختهای انبوه جنگل خیره میشوند. نور چراغ قوهای را میبینند که هر از گاهی از لابهلای شاخههای درهم تنیده درختان بیرون میدود. انگار کسی داشت این کار را هر دقیقه تکرار میکرد. کنجکاو میشوند. دانیال داستان خوفناکی که در این جنگل رخ داده را برایشان تعریف میکند. افشین که دیگر صبرش تمام شده بود، بلند میشود و به دنبال نوری که از لای درختان حالا بیشتر و بیشتر دیده میشد، میرود. یک ساعت میگذرد اما افشین باز نمیگردد. نگران میشوند و باهمدیگر با ماشین بهنام به دنبالش میروند. بامداد در اواسط راه از ماشین پیدا میشود و میگوید که میخواهد برگردد خانه، چون خواهر کوچکش- هانا-که خبری از آمدن آنها به اینجا نداشت قبل از آمدنش به او گفته بود که نباید امشب به اینجا بیایند . بهنام و دانیال نیز کمی جلوتر پیاده شده و هرکدام نقطهای از جنگل را به دنبال افشین میگردند. دانیال پس از جستوجو میگوید که مردی را دیده که افشین را به خانهاش میبرد، پس حتما افشین آنجاست با یکدیگر به سمت خانه که در پشت بوتهها و درختان درهم پیوسته پنهان شده بود میروند. زنگ خانه را به صدا در میآورند، در باز میشود و آنها پا به خانهای که در تاریکی و سکوت عظیمی فرو رفته بود، میگذارند. امیدوارم که این کتاب فوقالعاده مجذوبکننده را بخوانید و در ادامه در ماجرای عجیب بهنام، دانیال، افشین و بامداد با آنان همراه شوید.
14
(0/1000)
نظرات
1400/9/18
خانم آيدا واقعا خوشحالم كه ميبينم به اين زيبايي داستاني رو خلاصه كردي آفرين بر شما
0
آیدا شاهین
1400/9/17
0