بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

همزاد

همزاد

همزاد

3.6
57 نفر |
24 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

108

خواهم خواند

85

همزاد در سی ام ژانویه ی 1846 منتشر شد، پانزده روز پس از انتشار اولین داستان داستایفسکی. این رمان ماجرای تکوین و تحول جنون آقای گالیادکین، یک کارمند اداره، است. داستایفسکی، در آغاز کار نویسندگی، در این کتاب با استاد خود، گوگول، به رقابت برخاسته و میان این اثر و داستان های «یادداشت های یک دیوانه»، «شنل» و «دماغ» تشابه هایی به چشم می خورد. گالیادکین آدمی خیلی معمولی است که دچار توهم می شود و شخصی چون خودش را می بیند. نفوذ گوگول در نویسندگان بعد از خود مسلم است اما این نفوذ در داستایفسکی بیش از پیش به چشم می آید؛ مثلاً در داستان «دماغ»، اثر گوگول، ماجرای جدا شدن بخشی از بدن یک کارمند روی می دهد و در همزاد، اثر داستایفسکی، روان کارمند است که دو نیم می شود. در هر دو ماجرا خصوصیاتِ دو بخش جداشده ضد هم است.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به همزاد

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به همزاد

یادداشت‌های مرتبط به همزاد

            📔درباره همزاد داستایفسکی


رمان کوتاه همزاد دومین اثر داستایفسکی، که بلافاصله پس از بیچارگان منتشر شد، نمونه‌ای کامل (اگرچه نه چندان موفق)‌ از توجه رمان مدرن است به شخصیت و درونیات او به جای ماجراهای بیرونی و جذابیت‌های داستانی. اثری که اگرچه پیش‌نمونه‌ی بسیاری از ویژگی‌های آثار بعدی و قابل توجه داستایفسکی را (همچون درون‌نگری‌های طولانی و عمیق، نگاه روانشناسانه به شخصیت، همراه شدن با شخصیت بر سر بزنگاه‌های داستانی) در خود دارد اما البته از اطناب رنج می‌برد. اگرچه حجم رمان نسبت به آثار زمانه‌ی خود و نسبت به اغلب آثار داستایفسکی کوتاه است اما حجم متن/روایت نسبت به وقایع بسیار بالاست و سرشار است از تکرار مدام (چه در سطح زبان و چه ساختار) که تعمدا اثر را به ابهام بیشتر سوق می‌دهد.

در همزاد با شخصیتی به نام گالیادکین (کارمندی اداری در پترزبورگ سده نوزدهم)‌ همراه می‌شویم و با خودخوری‌ها و خود‌درگیری‌های مدامش (Overthinking) که با جملاتی مبهم و نصفه و نیمه، تمام ذهن او (و متن کتاب) را اشغال کرده‌اند و لحظه به لحظه مبهم‌تر، بی‌دلیل‌تر، بی‌معناتر و پارانوییدتر می‌شود اگرچه بهانه‌هایی از جنس عشق، تعهد کاری، نگرانی در بد فهمیده شدن، تلاش برای ارائه تصویر مناسب از خود و … نیز برایش دست و پا شده باشد. شخصیتی که حتی خودش هم معنا و دلیل رفتارها و گفته‌هایش را نمی‌داند و به محض آن که حرفی می‌زند یا کاری می‌کند پشیمان می‌شود و روزبه‌روز در درگیری‌های ذهنی و توهماتش اسیرتر و غرق‌تر می‌شود. گو آنکه جملات بریده بریده‌اش هم تصویر مردی را به ذهن می‌آورد که غرق شده و گاه به سطح آب می‌آید.

نابوکوف (که داستایفسکی را دوست نداشت)‌ همزاد را بهترین اثر داستایفسکی می‌داند که خود «تقلیدی بدیهی و بی‌شرمانه از دماغ گوگول» است. همزاد روند نابودی و غرق شدن مردی در منجلاب بوروکراسی را به تصویر می‌کشد که البته مضمون بسیاری از آثار مهم آغازین ادبیات مدرن (همچون بارتلبی محرر) است. اثری که صدالبته اگر کافکای آن زمان سیزده ساله آن را می‌نوشت قطعا شاهکاری دیگر به دنیای ادبیات افزوده می‌شد، با جذابیت داستانی و فضایی زنده از هراس و وهم و وحشت که خواننده را در کابوس گالیادکین همراه می‌کرد. اما همزاد در بهترین حالت (اگر خواننده کتاب را در میانه یا همان اوایل کنار نگذاشته باشد) پوزخندی دلسوزانه را بر لب خواننده می‌نشاند که «چنین… و چنان…»
          
م

1401/03/24

                اولین کتابم از داستایوفسکی... بخش روانکاوانه اش رو خیلی دوست داشتم آدم رو به فکر میبره و دست روی موضوعات مهمی میذاره ولی کلا داستانهایی که قهرمان داستان به انحطاط  و زوال میره بدجوری منو مضطرب میکنه واسه همین من بهش 3 ستاره می دم
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            گفتار اندر معرفی کتاب
همزاد، دومین داستانی‌ست که داستایفسکی نویسنده‌ی توانا، هوشمند و خلاقِ روسی نوشته و در سال ۱۸۴۶میلادی آن‌را منتشر کرده و در ایران توسط چند مترجم ترجمه و چاپ گردیده است اما من آن‌را با ترجمه‌ی آقای «سروش حبیبی» و چاپ «نشر ماهی» مطالعه نمودم.
پیش از هر موردی عرض کنم که من از ترجمه‌ی آقای سروش حبیبی همانند گذشته راضی بودم.
راضی بودن من تنها به این دلیل نیست که ایشان کتاب‌هایی که به زبان روسی نوشته شده‌اند را مستقیما از زبان روسی به فارسی برگردان می‌کنند بلکه اولا در ترجمه حقیقتا مهارت دارند، دوما قبل از ترجمه به زبان خودمان یعنی فارسی تسلط دارند، سوما همانند برخی مترجم‌ها اقدام به ترجمه‌ی ماشینی نمی‌کنند و چهارما متن را فارسی سازی نیز نمی‌کنند که وقتی کتابی از ادبیات روس را می‌خوانیم حس کنیم در حال خواندنِ کتابی از مرحوم جمال‌زاده هستیم.

گفتار اندر داستان کتاب
داستان این کتاب در مورد یک مشاور رسمی(درجه‌ای اداری از سلسله مراتب کارکنان ادارات دولتیِ وقت روسیه) به نامِ «یاکوف پتروویچ گالیادکین» است که در آن دوران سعی می‌کند کارمندی وظیفه‌شناس، حرف‌گوش‌کن و صادق باشد.
قهرمان داستان ما فقط یک کارمند نیست، بلکه عاشق هم هست، عاشق دختری به نام «کلارا آلسوفیونا»، دختر آلسوفی ایوانوویچ(یکی از کارمندان عالی‌رتبه و البته بازنشسته‌ی اداره) که دست برقضا برای او رقیبی پیدا شده است، رقیبی به نام «ولادیمیر سمیونوویچ» (خواهر زاده‌ی رئیس کنونی اداره) که شانس بیشتر و دست بالا را به نسبت قهرمان داستان ما دارد.
در این کتاب دوران فراز و نشیب بیماریِ روانی او را خواهیم خواند، البته در ابتدای کتاب ما با بیماری او آشنا نمی‌شویم اما نویسنده با معرفی و اشاره به دکتری به نام ِ «کریستین ایوانوویچ روتن‌اشپیتز» کلید معما را در داستان قرار می‌دهد و به داستان سقوط شخصیت کتاب می‌پردازد تا به گونه‌ای که در کتاب می‌خوانیم شخصیت داستان احساس می‌کند شخصی دیگری دقیقا هم‌چهره، هم‌لباس و هم‌نام خود او در کنارش نفس می‌کشد، زندگی می‌کند، کار می‌کند ولی با اعمالش سعی در تخریب شخصیتِ او دارد و به نوعی احساس توطئه‌ی عالم و آدم علیه خود را دارد تا اینکه... .

نقل‌قول نامه
"دکتر حکمِ کشیش را دارد و از حماقت است که آدم بخواهد چیزی را از او پنهان کند."

"نمی‌دانید برای نابود کردن آدم، چه دروغ‌هایی اختراع می‌کنند!"

"اگر شکست خوردی، بردبار باش! موفق که شدی، به کوشش ادامه بده."

"صبر تلخ است، ولیکن برِ شیرین دارد."

"هیچ دری نیست که روی آدم جسور باز نشود."

"آدم ممکن است صورت زیبا نداشته باشد، اما با روح و خردمندی وقدرتِ احساس و ظرافتِ رفتارش، دل‌ها را شیفته‌ی خود سازد."

"قدرتِ مردِ بی‌گناه از همان بی‌گناهی اوست."

"کج‌تابی‌های روزگار برای همه هست، کاخ‌نشین هم که باشی از آن معاف نیستی"

"بعضی وقت‌هاست که می‌بینی پول، اشک و غصه را دوا نمی‌کند."

کارنامه
پیش از هر حرفی در این بخش عرض می‌کنم که اگر «همزاد» را یک رمان در نظر بگیرم برایش ۲ستاره کافی می‌دانم، اما اگر آن را یک نوول در نظر بگیرم ۳ستاره.
به این دلیل که اولا، داستایفسکی یکی از نویسندگان مورد علاقه‌ی من است که در فضاسازی، توصیف شخصیت‌ها و محیط‌ آن‌قدر تواناست که من هر بار کتابی از او خواندم از جمله: «جنایت و مکافات»، «قمارباز»، «برادران کارامازوف» و «شب‌های روشن» این ویژگی در تمام کتاب‌های نام‌برده وجود داشت اما در این کتاب داستایفسکی با اینکه به اندازه‌ی کتاب‌های فوق به شخصیت داستان نپرداخت بلکه در فضاسازی و توصیف محیط‌ها هم ضعیف عمل کرد و به همین دلیل یک ستاره از کتاب کم می‌کنم، یک ستاره‌ی دیگر بابت اینکه اگر آقای «سروش حبیبی» مترجم توانای کتاب موخره‌ای برای این کتاب نمی‌نوشت از تمام زوایا منظور نویسنده را دریافت نمی‌کردم و این کاملا عکس کتاب‌های دیگری بود که از این نویسنده توانا، هوشمند و خلاق می‌خواندم و نهایتا باتوجه به حجم کتاب به نسبت رمان‌های حجیم داستایفسکی تصمیم گرفتم این کتاب را در دسته‌ی نوول‌ها قرار دهم و سه ستاره برایش منظور کنم.

دوم تیرماه یک‌هزار و چهارصد
          
زینب

1399/11/28

            این کتاب روایت تحول، تکون و جنون گالیادکینِ کارمند است و همزادِ او تجسد بدی‌های اوست. کتابِ حاضر از نخستین آثار داستایفسکی‌ است و شباهت بسیاری با داستان " دماغ" گوگول دارد. از بخشی از داستان گالیادکین قصد می‌کند خود را شخص دیگری جلوه دهد و درست در این نقطه‌ است که همزاد او زاده می‌شود. زبان گالیادکین از کیفیتی خاص برخوردار است. شیوه‌ی گفتار و جمله‌بندی های او به گونه‌ای است که مخاطب حس می‌کند خود او به روشنی نمی‌داند سعی در بیان چه موضوعی دارد. حرف‌هایش یک مشت جمله‌ی ناتمام مثل رشته‌هایی درهم‌رفته و بی‌سروته و پر از عبارات مبهم‌اند. پریش‌افکاری او موجب می‌شود نتواند دنباله‌ی حرفش را بیابد.
واقع‌گرایی روان‌شناختی داستایفسکی در همزاد، جلوه‌های نیرومندی از ترس و ترحم را بازنمایی می‌کند. حالت‌های روحی گالیادکین به شکل بی‌رحمانه‌ای زیر ذره بین داستایفسکی قرار گرفته و تحلیل می‌شوند. رویه‌های آسیب‌شناختی دوگانگی در شخصیت های داستان‌های او در همزاد از بقیه‌ی آثار پررنگ تر است و پرداخت موشکافانه تری دارد.
پینوشت:
رنج‌ها، ضعف ها، پلیدی‌ها، وحشت های بشری را هزارباره در کتاب‌های داستایفسکی بازیافته ام. گالیادکین، پرنس میشکین، بوبوک، ستاوروگین، شاتوف، آلیوشا، ایوان، ناستازیا، روگوژین، راسکولنیکف، ایشان جملگی، بلکه بیش از اینها در من زندگی می‌کنند. من تمامیِ ایشان هستم و داستایفسکی خوب میداند چگونه راه به جنون بگشاید اما بی نفرت سخن بگوید. می‌داند چطور زخم‌های پنهانت را پیدا کند. و میداند چگونه در خلأ و پوچی، می‌شود ایمان داشت. 


          
                کتاب روان و خوش نگارشی از برهه‌ای کوتاه از زندگی جناب گالیادکین مشاور، که گرفتار منجلاب دسیسه‌های دشمنانش می‌شود. دشمنانی که البته آقای گالیادکین از همان ابتدا حدس می‌زد که باشند و به راستی همه چیز با عقل جور در می‌آمد. دشمنان از ساده دلی و مهربانی آقای گالیادکین سوء استفاده کرده بودند که هیچ برای آقای گالیادکین قابل بخشش نبود و البته که آقای گالیادکین نقشه‌های کارسازی برای رسوا کردن دشمنانش داشت و با تابیدن نور امید بر دلش، تصمیم محکمش را گرفته بود که در مواجهه با او (دشمن ناجوانمرد و قاصب هویتش) احساس کرد آنقدر هم آدم بدی نیست و اصلا آدم زحمتکشی است. در دل او را بخشید و با مهر با او دست داد. 
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            فایت کلاب آقای داستایوفسکی 


انگار فایت کلاب را از روی همین همزاد ساخته اند. هر دو یک روانپریشی یکسان دارند با تفاوت مختصری در سر و ته ماجرا. اما پرداخت یکی بود. داستایوفسکی در همزاد مثل قمارباز و شب های روشن و غیره نقطه کانونی داستان را گذاشته روی شخصیت. نه صرفا کنش های قهرمانانه یا ضد قهرمانی، که احوالات شخص. مثل اینکه آدمی جلوی دستش گذاشته بودند و او می‌خواست که ازش حرف بکشد. به ما نشان بدهد که در سر گالیادکین چه می‌گذرد. و اصلا دیوانه ای به این مرض چه زندگی ای دارد. به خاطر همین تلاش آنچنانی در ایجاد حوادث شگفت انگیز نداشت. حوادث معمولی بودند اما شخصیت کاملا غیر معمولی. به فایت کلاب که نگاه میکنی مضمون فیلم در فضا سازی و استفاده از شخصیت و ایده موج می‌زند. فضای تیره و شخصیتی که رسما علیه همه چیز تغیان می‌کند. رفیقی هم در آمد که همزاد در اعتراض به بوروکراسی و اینطور خزعبلات نوشته شده. شاید! ولی من نفهمیدم. اولا به ته ماجرا همچین قضیه ای می‌خورد. بله. دوما میانه ماجرا از این خبر ها نبود. آدم های درگیر با نظام بوروکراسی اجمالا شاد و شنگول می‌زدند. از چشم هایشان کار و فرسودگی بیرون نمیزد. اینقدر درگیر نبودند که به آن مرحله از، از خود بیگانگی برسند. سوما به اشاره مختصری که به دکتر، در اول ماجرا می‌شود می‌شود به  بر مرضی دردی چیزی که آقای گالیادکین دارد پی برد. پس گمان نمی‌کنم قضیه به دیوانسالاری! ربط خاصی داشته باشد، چراه فرسودگی نداشت.
اما مسئله جالب نوع شخصیت ابتدایی گالیادکین بود. چه غرور عجیبی داشت و چه حرکات سر حال و سرپایی. حتی تا جایی که به دکتر میرفت هم این غرور توی چشم می‌آمد. غرور از امنیت در جایگاهش به هر واسطه ای. ولی این غرور(به عنوان جلوه ای از شخصیتش) به شدت شکننده بود. جلوتر هرچه بلا بیشتر سرش می‌آمد خوار تر میشد. ضعیف و زبون تر میشد تا جایی که مضطر به حرف زدن (با چه خفتی) با رئیس شد. نکته عجیب تر اینکه گالیادکین انگار اول ماجرا ما با پوسته رویی و شکننده شخصیت گالیادکین مواجهیم. بعد از هر ضربه ما این پوسته کننده تر میشود و بیماری بیشتر بالا می‌آید. بعد از مهمانی با خودش مواجه می‌شود. بعد تا نزدیک پایان ماجرا در همان سطح دیوانگی می‌ماند و فقط درگیری هایی دارد. اما در نهایت بعد از آنچه که به ظاهر مهمانی بود(بود یا نبود؟) به دیوانگی مطلق می‌رسد. از کنترل خارج می‌شود و رسما خِرش را می‌گیرند و می‌برند تيمارستان.

          
            «معرفی همزاد داستایوفسکی»
تا به حال با خود به رقابت نشسته‌اید؟ 
با کسی مثل خودتان چطور؟
همان که در همان جایی می‌نشیند که شما می‌توانستید یا توانسته بودید بنشینید
همان که مثل شما پیراهن چهار‌خانه آبی تنش می‌کند
مثل شما موهایش را شانه می‌زند و دندان‌هایش مثل شما هنگام لبخند از سفیدی برق می‌زند
همانی که همه دوستش دارند و در قلب نگهبان بد اخلاق اداره هم جا دارد
شاید در ‌وهله‌ی اول با خودتان بگویید چرا با او رقابت کنم وقتی می‌شود رفاقت کرد
اما همیشه آن منِ دیگر شما، آن همزاد در نگاه اول دوست‌داشتنی(زیرا انسان ابتدا خودش را باید دوست بدارد)، آن‌طور که فکرش را می‌کنید دوستتان نمی‌ماند. او سرِ ناسازگاری با شما بر‌می‌دارد. با هزار حقه و کلک زیر پوستی میان دوستانتان، آبرویتان را می‌ریزد و وقتی چیزی مثل یک بهانه‌ی خیلی خوب برای خُرد کردن شما دستش آمد آن‌ را عین پتک بر سر شما می‌کوبد و بعد هر ضربه قهقهه‌ای شیطانی سر می‌دهد و در نهایت جایگاه‌تان را که سال‌ها برای به‌ دست آوردنش عرق جبین و کد‌ یمین خرج کرده بودید با همان طرفندهای شیطانی‌اش مال خود می‌کند و عین دستمال کهنه که زمین شوی و زیر دست پا‌ست شما را دور می‌اندازد.
فیودور داستایوفسکی در داستان همزاد به سراغ این پدیده رفته و با هنری تمام آن‌ را به قلم در‌آورده‌است. شخصیت پردازی داستایوفسکی از شخصیت‌ها در داستان به شکلی‌ست که ابتدا به‌نظرتان می‌رسد داستایوفسکی روانشناس بوده و سپس نویسنده شده است، از بس توصیفات دقیق و روان‌کاوانه در داستان‌ش وجود دارد.
خواندن این کتاب را به تمامی علاقه‌مندان به خود و همه‌ی آن‌هایی که خودشان را از بدی مبرا نمی‌دانند توصیه می‌کنیم.
#کتاب‌هایی‌که‌از‌خوردنشان‌لذت‌برده‌ام
#همزاد
#فیودور_داستایوفسکی