چایت را من شیرین می کنم

چایت را من شیرین می کنم

چایت را من شیرین می کنم

4.0
233 نفر |
92 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

611

خواهم خواند

100

شابک
9786008460220
تعداد صفحات
367
تاریخ انتشار
1399/6/4

نسخه‌های دیگر

توضیحات

کتاب چایت را من شیرین می کنم، نویسنده زهرا اسعدبلنددوست.

لیست‌های مرتبط به چایت را من شیرین می کنم

نمایش همه

یادداشت‌ها

mavi

mavi

1401/6/9

        «حسام، سارای کافر را از آلمان به ایران کشاند و امیرمهدی شد و به کربلا برد»💚
داستانی روان و گیرا که بر خلاف قلم فانتزی نویسنده، محتوای خوبی داشت.
چیزی که زیاد به دل من نشست، هدایت خوب داستان توسط نویسنده بود.🌱
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

28

        قلم نویسنده و سیر داستان جذابه و می‌تونید یک سره واژه ها رو نوش جان کنید اما اگه مخالف سرسخت داستانِ صورتی، فانتزی و کلیشه ای هستید احتمال این که از یک جای داستان به بعد بر مذاقتون خوش نیاد، هست!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

13

          کتاب داستان دختری‌ست به نام سارا که پدرش سرسپرده سازمان مجاهدین است و همراه خانواده‌ش در آلمان زندگی می‌کنه...
اتفاق‌هایی میفته که داستان با داعش پیوند می‌خوره و سارا و مادرش راهی ایران می‌شن.
« نگران نباش! جایی که میری، خاکش رسم جوونه زدن یادت میده.»
.
به نظرم نویسنده تلاش کرده به این ابهام جواب بده و تا حدی هم برای مخاطب نوجوان موفق بوده:🌱
« یه نگاه به دنیا بنداز! هر گوشه‌ای که جنگه یه اسمی از شما و اسلام‌تون هست. می‌بینی؟»
.
به نظرم امتیاز خوبی به کتاب دادم و علتش هم اینه: 
۱.اولین کتابیه که از زهرا اسعدبلنددوست می‌خونم و طبق چیزی که شنیدم کتاب‌های بعدی یعنی «مثل بیروت بود» و «باروت خیس» قوی‌ترن.
۲. این کتاب برای سن نوجوان کتاب مناسبیه و تا حدی می‌تونه و دید خوبی از زندگی اسلامی بسازه؛ در شرایطی که خیلی داره سیاه‌نمایی میشه.( هر چند که میتونست بهتر باشه و اشکالاتی داره) 
۳. این سبک هم طرفداری خودش رو داره.😉
.
میتونست بهتر باشه:
۱. در بخش‌های معمایی کتاب نویسنده نمی‌تونه اتفاقات رو در داستان جا بده پس رفته سراغ روایت‌گری؛ بطوریکه فقط از زبان شخصیت‌ها توضیح داده میشن.
۲. متن اوایل کتاب ادبی گونه و پر از تشبیهه، کتاب که جلوتر میره بهتر میشه.( مقداری حرص خوردم و متن کتاب داشت اذیتم می‌کرد🫠)
« حتی نماند تا حس کرختی را در چشمانم ببیند. من منجمد شدم عین آدم‌برفی‌های محکوم به بی‌حرکتی در دشتی از یخ.»
« ذهنم همچون شکم زنی پا به ماه، عرصه‌ی لگد‌های پی‌در‌پی و بی‌نظم جنین افکارم شده بود.»
بعضی تشبیه‌ها هم البته قشنگ بود😁🌱
۳. نویسنده نه محل زندگی سارا در آلمان و نه ایران رو خوب توصیف نکرده. انگار خواننده در مغز سارا غوطه وره.
۴. شخصیت‌ها هم میتونستن بهتر باشن. مخصوصا مادر و حسام( خوبِ غیرواقعی)
.
📘_ متن کتاب:
« چایی تا وقتی که داغه، می‌چسبه. همچین که سرد شد، از دهن میفته. نمازم تا وقتی داغه به بند‌بند روحت گره می‌خوره. بعدشم، وقتی الله‌اکبر اذان بلند میشه؛ امام زمان اقامه می‌بنده. اون وقت کسایی که اول وقت نماز می‌خونن، انگار به حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا.»

« این بچه‌ها از کجا میان؟ آخه یه بچه‌ی دوساله از جنگ و خون‌ریزی چی می‌فهمه؟
سوفی سری تکان داد:
این بچه‌ها یه تعداد‌شون از پرورشگاه‌های کشور‌های مختلف میان. یه عده‌شونم از همون حروم‌زاده‌های متولد شده از جهاد نکاحن.»

« از نظر من نفرت، همون ترس بزک شده‌ست. فقط سرخاب، سفیداب به صورتش مالیدیم و داریم خودمون رو گول می‌زنیم. ترس هم که تکلیفش معلومه. باید جفت‌پا پرید وسطش.»
.
هجدهم اسفند ۱۴۰۲
        

10

          چایت را من شیرین میکنم به قلم زهرا بلنددوست،داستان دختری به نام سارا است که در کودکی وطن را به مقصد آلمان همراه با خانواده اش ترک میکند. پدر او عضو گروهک منافقین و فدایی رجوی و مادر او مذهبی ساده ای که دینش در سجاده و تسبیح خلاصه میشود.سارا بزرگ می‌شود و همزبانی برای خود پیدا نمیکند جز برادر بزرگترش دانیال.مهر و محبت مثال زدنی بین این خواهر و برادر شکل می‌گیرد و به واسطه رفتار پدر و اخلاق مادر از هر مسلمانی متنفر میشوند.
اما روال زندگی سارا به واسطه مسلمان شدن ناگهانی دانیال و عضویت او به گروهک داعش شکل دیگری پیدا میکند. با غیب شدن دانیال و رفتن او از آلمان ،خواهر دلباخته به جستجوی برادرش میپردازد تا خبری از تنها دلیل زندگی اش پیدا کند که به این واسطه درگیر اتفاقات مختلفی میشود که سرانجام آنها عاشق شدن است.یک عشق حقیقی.

روان بودن و تغییرات ناگهانی در داستان باعث افزایش جذابیت کتاب شده است و برای افرادی که به ژانر احساسی علاقه مند هستند مناسب است.

برشی از کتاب:
-من از چایی متنفرم...جمعش کن..
لبخند زد.
+متنفرین...یا ازش میترسین؟!
ابروهایم گره خورد و صدایم خش برداشت.
-میترسم؟از چای؟
لبخند روی لبش پر رنگ تر شد.
+اوهوم..آخه ما مسلمونا زیاد چای میخوریم.
سکوت بر دهانم نشست.او از کجا می دانست که دلیل تنفرم از چای مسلمانان بودند؟ از این موضوع فقط دانیال خبر داشت.


        

8