یادداشت فاطمه رجائی
1402/12/18
کتاب داستان دختریست به نام سارا که پدرش سرسپرده سازمان مجاهدین است و همراه خانوادهش در آلمان زندگی میکنه... اتفاقهایی میفته که داستان با داعش پیوند میخوره و سارا و مادرش راهی ایران میشن. « نگران نباش! جایی که میری، خاکش رسم جوونه زدن یادت میده.» . به نظرم نویسنده تلاش کرده به این ابهام جواب بده و تا حدی هم برای مخاطب نوجوان موفق بوده:🌱 « یه نگاه به دنیا بنداز! هر گوشهای که جنگه یه اسمی از شما و اسلامتون هست. میبینی؟» . به نظرم امتیاز خوبی به کتاب دادم و علتش هم اینه: ۱.اولین کتابیه که از زهرا اسعدبلنددوست میخونم و طبق چیزی که شنیدم کتابهای بعدی یعنی «مثل بیروت بود» و «باروت خیس» قویترن. ۲. این کتاب برای سن نوجوان کتاب مناسبیه و تا حدی میتونه و دید خوبی از زندگی اسلامی بسازه؛ در شرایطی که خیلی داره سیاهنمایی میشه.( هر چند که میتونست بهتر باشه و اشکالاتی داره) ۳. این سبک هم طرفداری خودش رو داره.😉 . میتونست بهتر باشه: ۱. در بخشهای معمایی کتاب نویسنده نمیتونه اتفاقات رو در داستان جا بده پس رفته سراغ روایتگری؛ بطوریکه فقط از زبان شخصیتها توضیح داده میشن. ۲. متن اوایل کتاب ادبی گونه و پر از تشبیهه، کتاب که جلوتر میره بهتر میشه.( مقداری حرص خوردم و متن کتاب داشت اذیتم میکرد🫠) « حتی نماند تا حس کرختی را در چشمانم ببیند. من منجمد شدم عین آدمبرفیهای محکوم به بیحرکتی در دشتی از یخ.» « ذهنم همچون شکم زنی پا به ماه، عرصهی لگدهای پیدرپی و بینظم جنین افکارم شده بود.» بعضی تشبیهها هم البته قشنگ بود😁🌱 ۳. نویسنده نه محل زندگی سارا در آلمان و نه ایران رو خوب توصیف نکرده. انگار خواننده در مغز سارا غوطه وره. ۴. شخصیتها هم میتونستن بهتر باشن. مخصوصا مادر و حسام( خوبِ غیرواقعی) . 📘_ متن کتاب: « چایی تا وقتی که داغه، میچسبه. همچین که سرد شد، از دهن میفته. نمازم تا وقتی داغه به بندبند روحت گره میخوره. بعدشم، وقتی اللهاکبر اذان بلند میشه؛ امام زمان اقامه میبنده. اون وقت کسایی که اول وقت نماز میخونن، انگار به حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا.» « این بچهها از کجا میان؟ آخه یه بچهی دوساله از جنگ و خونریزی چی میفهمه؟ سوفی سری تکان داد: این بچهها یه تعدادشون از پرورشگاههای کشورهای مختلف میان. یه عدهشونم از همون حرومزادههای متولد شده از جهاد نکاحن.» « از نظر من نفرت، همون ترس بزک شدهست. فقط سرخاب، سفیداب به صورتش مالیدیم و داریم خودمون رو گول میزنیم. ترس هم که تکلیفش معلومه. باید جفتپا پرید وسطش.» . هجدهم اسفند ۱۴۰۲
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.