بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

lolita

lolita

lolita

3.9
29 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

55

خواهم خواند

68

Humbert Humbert - scholar, aesthete and romantic - has fallen completely and utterly in love with Dolores Haze, his landlady's gum-snapping, silky skinned twelve-year-old daughter. Reluctantly agreeing to marry Mrs Haze just to be close to Lolita, Humbert suffers greatly in the pursuit of romance; but when Lo herself starts looking for attention elsewhere, he will carry her off on a desperate cross-country misadventure, all in the name of Love. Hilarious, flamboyant, heart-breaking and full of ingenious word play, Lolita is an immaculate, unforgettable masterpiece of obsession, delusion and lust.

لیست‌های مرتبط به lolita

جین ایرغرور و تعصبصبحانه قهرمانان

پیشنهادهای کتاب‌فروشان هاروارد

100 کتاب

کتاب‌فروشی جای محشری است! هم به خاطر حضور کتاب‌ها و هم کتاب‌فروشان. کتاب‌فروشان [خوب]، اطلاعات کاملی در مورد کتاب‌ها دارند و کافیست سلیقه‌ی کتاب‌خوانی شما دستشان بیاید تا با پیشنهادهای معرکه‌شان غافلگیرتان کنند. یک کتاب‌فروش خوب می‌تواند شما را به کتاب محبوبِ بعدی‌تان معرفی کند و حتی بر مسیر کتاب‌خوانی شما تأثیر بگذارد. یکی از دلایل منحصربه‌فرد بودن تجربه‌ی خرید از کتاب‌فروشی، همین کتاب‌فروشان هستند. در همین راستا، کتاب‌فروشی هاروارد، اوایل دهه‌ی 2000 میلادی، در یک اقدام تحسین برانگیز پیشنهادهای عمومی کتاب‌فروشانش را جمع‌آوری و مرتب و نتیجه را در قالب یک لیست صدتایی منتشر کرده است. حالا افرادی هم که به صورت مجازی از این کتاب‌فروشی خرید می‌کنند، می‌توانند پیشنهادهای عمومی کتاب‌فروشان را ببینند تا تجربه‌ی خرید حضوری از کتاب‌فروشی برایشان تا حدی شبیه‌سازی شود. (به دلیل محدودیت صدتایی بهخوان صرفاً کتاب‌های اول مجموعه‌های ارباب حلقه‌ها، کمدی الهی، نیروی اهریمنی‌اش و نارنیا ضمیمه شده‌اند)

یادداشت‌های مرتبط به lolita

            به نام او

به نظر من بزرگترین ضربه‌ای که می‌توان به شاهکار ولادیمیر ناباکف زد این است که از آن اقتباس سینمایی کرد یعنی از بین بردنِ کاملِ تکنیک‌های رواییِ ناباکف.
لولیتا با اینکه رمانی در رابطه با مسائل جنسیه ولی کمترین ارجاعات ممکن رو به این مسئله داره و بیشتر رویکردی روانشناختی دارد. 
تکنیک ناباکف در این‌باره بسیار قابل توجه است کتاب به دو فصل عمده تقسیم بندی می‌شود در فصل اول که به شرح حال شخصیت اصلی و علاقمندیهای بیمارگونه‌ی جنسی او اختصاص دارد با توصیفات اروتیک و برانگیزاننده‌ای از جانب نویسنده روبرو هستیم در حالی که هیچ عمل جنسی در این فصل به وقوع نمی‌پیوندد ولی در فصل دوم که شخصیت اول به مقصود اصلی خود رسیده است و طبق داستان عمل جنسی بیمارگونه خود را به صورت مداوم انجام می‌دهد شاهد کمترین اشاره جنسی و برانگیزاننده‌ای هستیم. این فرم متناقض‌نما نشان می‌دهد هدف ناباکوف از طرح چنین داستانی بررسی موشکافانه مباحث رواشناختی‌ست. 
نکته جالب دیگر در مورد داستان توصیفهای دقیق و عمیق ناباکف از زندگی آمریکایی ست. توصیفاتی که من را به یاد شاهکارهایِ ویلیام فاکنر انداخت.
در آخر اینکه لولیتا با وجود اینکه در ایران ممنوع الانتشار است ولی از بسیاری از کتابهایی که اجازه چاپ دارند کمتر در گیر و دار   توصیفات و یا تصاویر جنسی ست آنچه سبب شده است که لولیتا اجازه چاپ نگیرد موضوع ملتهب آن است. من کلا این کتاب را به همه توصیه نمی‌کنم. اگر رمان‌خوان حرفه‌ای هستید و از این دست داستان‌ها خوانده‌اید این رمان را از دست ندهید.
          
            لولیتا؟ رمانی‌ست کامل با چهارچوبی مستحکم و پرداختی قوی از ذهنی بیمار.

گفتار اندر ولادیمیر ناباکوف
نخستین کتابی بود که از ناباکوف خواندم. کاری به شخصیت‌ها و موضوع داستانش ندارم و نیتم توصیف قلم اوست...
از نظر من هیچ‌ اهمیتی ندارد، که بگوییم فلان نویسنده نابغه هست یا فلانی نیست، همان‌طور که اهمیت ندارد در وصف یک کتاب بگوییم شاهکار است، فلان کتاب نیست... چرا کلی گویی کنیم؟!
مگر سلایق یکسان است؟ شاید میلیون‌ها نفر در دنیا بگویند «آنا کارنینا» یک شاهکار است! اما از نظر من چیزی جز گزافه‌گویی‌ نبود!
من ناباکوف را به خاطر شهامتش در نوشتن به انگلیسی با این تسلط، روانی و جذابیت ستایش می‌کنم، ناباکوف در موخره‌ی کتاب اذعان داشته که برایش سخت بوده به روسی که زبانی‌ست منعطف و راحت برای ابراز احساسات بگذرد و با انگلیسی که چهارچوب‌هایش اجازه بیان برخی موارد را نمی‌دهد بنویسد، اما با وجود این حقیقت، قلمش به انگلیسی طنازی‌هایی داشت که خواندنش برای من لذت بخش بود.
شخصیت‌های داستان ناباکوف، زنده بودند و توصیفش خلقیات و رفتارشان زنده بود، و می‌شد حین مطالعه خود را در داستان کنارشان تجسم و تصور کرد.
ناباکوف از ابتدا تا انتها به داستانش تسلط داشت و سوار داستان بود، برخلاف خیلی از نویسنده‌های گاها خوب، که شروعی قوی دارند اما داستان از جایی از دست‌شان در می‌رود و داستان سوار نویسنده می‌شود! اما ناباکوف داستان را قوی شروع کرد، در اواسط کتاب کمی روند داستان کند شد، اما به یک‌باره توانست داستان را به اوج برگرداند و این تنها نمایانگر تسلط او به داستانش بود.
پس از چند تعریف برسم به نقد او:
ناباکوف نویسنده‌ای شجاع نبود، دست‌کم در این کتاب نبود. نویسنده‌ای که با ترس مورد اقبال قرار نگرفتن کتابش، معلوم نیست چه‌ها از داستانش حذف نکرده... نویسنده‌ای که هسته، هویت و تمام کتابش اروتیک است ولی از نوشتن در مورد صحنه‌های جنسی خودداری کرده تا مجوز چاپ دریافت کند، از نظر من نویسنده‌ای شجاع نیست. بله، خود ناباکوف در توضیح گفته چرا، اما هیچ ماست بندی نمی‌گوید ماست من ترش است.

توضیح: 
در ریویویی که در گودریدز بنوشته‌ام، شخصیت هامبرت را به طور مفصلی واکاوی کرده‌ام، اما با توجه به محدودیت‌های به‌خوان در تعداد کاراکتر، مجبور شدم این بخش از ریویو را حذف کنم، برای مطالعه‌ی کامل می‌توانید از لینک زیر استفاده نمایید:
https://www.goodreads.com/review/show/4296665676

کارنامه
حقیقتا نمره دادن به این کتاب، برای من یک چالشه!
مانند همیشه معتقدم، نویسنده باید تمام حرفش را در کتابش بزند، نه این‌که پس از اتمامش برای دفاع از خود و کتابش مصاحبه کند و بنویسد و مجبور به توضیح شود... بنابراین، به این جهت که مجبور به توضیح شد، یک ستاره و برای این‌که برخلاف آن‌چه که او گفته ماهیت و هسته‌ی داستانش اروتیک است و او از پرداختن به صحنه‌های جنسی فرار کرده، یک ستاره‌ی دیگر از کتاب کسر و نهایتا سه ستاره برایش منظور می‌کنم.

دانلود نامه
فایل‌ ای‌پاب کتاب به زبان انگلیسی و همچنین فایل پی‌دی‌اف نسخه‌ی ترجمه‌ی فارسی کتاب را در کانال تلگرام آپلود نموده‌ام، در صورت نیاز می‌توانید آن‌‌هارا از لینک زیر دانلود نمایید:

لینک فایل ای‌پاب به زبان انگلیسی
https://t.me/reviewsbysoheil/489

لینک فایل پی‌دی‌اف و ترجمه‌ی فارسی
https://t.me/reviewsbysoheil/490

چهاردهم آذرماه یک‌هزار و چهارصد و یک
          
                سلام، دوستان من این کتاب رو خوندم فقط نمیدونم چی در موردش بگم، اگه دوستی خودندتش ممنون میشم برداشتشو بنویسه، میخوام دیدگاه شمارو هم بدونم، تشکر 🙏
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

ثنا احمدی

5 روز پیش

            واسه خوندن این کتاب خیلی دو دل بودم
خیلی نگران بودم
انگار می‌خواستم با یه تابو شکنی بزرگ رو به رو بشم
برای همین دست و دلم می‌لرزید.
تو طول خوندن کتاب هم خیلی جاهاش رو فقط سرسری خوندم تا تموم بشه و راحت بشم از فکرش
اما برام خیلی جالب بود
که آدم‌های درگیر مشکلاتی از جنس پدوفیلیا خیلی هم بی‌منطق نیستن
نگاه‌های بسته الزاما ندارن
و حتی خودشون خیلی جاها به بیمار بودن خودشون و زشت بودن عملشون اشاره می‌کنن
هر چند از جنس هامبرت هامبرت توی جامعه اسلامی ما هم خیلی خیلی وجود داره
که شاید نتیجه‌اش بشه ازدواج کودک‌های کم سن و سال
و این معطوف به کشورهای به قول معروف استکبار جهانی نیست
همین که خواننده بفهمه که این داستان معطوف به غرب بی بند و بار نیست و توی جامعه اسلامی ما هزاران نمونه داره کافیه
یه نمونه اش میشه آتنا
و هزاران آتنا دیگه که با قانون ازدواج حتی قربانی می‌شن 
اگر حتی بهشون تجاور نشه
این کتاب خیلی درگیرم کرد
درگیر روح آدم‌ها شدم
و به نظرم شد یه شروع بی‌نظیر برای خوندن روح آدم‌ها
حالا بدون ترس میرم سراغ کتاب‌های روانشناختی
شاید بتونم از این دست کتاب‌ها بیشتر بخونم
و شاید بتونم عینک قضاوت‌های شرقی غربی‌ام رو بذارم کنار
و بفهمم
تو غرب بهشت
و شرق بهشت 
همین جهان
چه جهنم‌های کوچیکی تو خونۀ آدم‌ها وجود داره
          
صَعوِه

1402/09/18

            شاید زن همیشه توی زنگ تفریح گیر می کند و می شود آن طناب بین بچه ها که هر کس بیشتر به سمت خود بکشد قدرت بیشتری دارد و برنده می شود و خودش...خب خودش؟

لو‌لی‌تا.
راستش موقع خواندن این یکی حسابی توی یک سه راهی گیر کرده بودم.راهی که یک دانشجوی روانشناسی آن را پر از نماد های فرویدی(امیدوارم توی پَرَت نزده باشم ولادیمیر) و عقده های مختلف می دید و در نتیجه کیس جالب توجهی برای بررسی؛ راهی که یک رمان خوان قدیمی نشانم می داد و ایده داستان را برای زمان خودش و به زبان انگلیسی،جدید و بسیار کوبنده احساس می کرد؛ اما گاهی از کلمات بسیار برای توصیف موقعیت ها و مناظر خسته می شد؛ از جملات و توصیفات ستاره ای و درخشان گاه به گاه روسی کیف می کرد و شاید باورتان نشود اگر بگویم که سر نفهمیدن یک پاراگراف و نماد پردازی هایش گریه ام گرفت!(در جهان من فهم تخته سنگ مورد علاقه ام برای تکیه زدن است و اگر از دستش بدهم به واقع رو به جنون می روم؛ فهمِ هر چه می خواهد باشد!)
و راه سوم. زن.(بدون اضافات!)
واقعا زن ها همیشه دارند در دو جبهه می جنگند. درونشان جواهری از جنس مراقبت است که مثل آهنربا به «دیگران» جذب می شود؛ اما باید حواسشان باشد که «خود» ی هم این وسط حقوقی دارد. همه اش گیرند بین اینکه به آن ناخودآگاه جمعی برسند یا تفکرات مردسالارانه جهانی شده را خرد کنند.
و من هم قبل از دانشجو بودن یا حتی فهم کردن هر چیزی؛‌ یک موجود ماده بوده ام.
یک نکته بسیار ریز که توجه همین موجود ماده را جلب کرد؛ توصیف زنان از زبان هامبرت تحصیل کرده بود وقتی که «از سنشان می گذرد».(بخش اول کتاب بیشتر روی این موضوع می ایستد)
جدید نبود این دیدگاه. راستش قبلاً برای خودم می گفتم زن مثل نان است و مرد مثل شراب. (مسیح عزیز؛ از نظر تو ای مرد مقدس؛آیا گوشت بی خون جذبه ای هم خواهد داشت؟...)
زنِ جوان نگاه زیبایی شناسانه را به خود می گیرد؛ دقیقا مثل رز که در ذهن ما همیشه رنگ قرمز را از باغ خلقت می مکد.

و وقتی پوستش کش می آید؛ وقتی نبض خون در چشم ها و روزنه های لطیفش آرام می شود و وقتی که جای حرارت و ستاره های درخشنده چشم های خامَش را پتوس های نرم روندهٔ بر جا ایستاده پر می کنند دیگر از «غنچه شکفته صورتی رنگ» و «مچ پای تراشیده عاجی رنگ» به «پیرزنی در حقیقت بی مغز» و «به شکل اردک راه رفتن با پاهای کوتاهِ چاق» می رسد. زن همین طوری زن است؛ لااقل برای خودش هست. اما خب نه برای کسی مثل هامبرت؛ و شاید خیل عظیمی از مردان.
زن از یک موجود دست نایافتنی و معطر به یک صندلی یا میز دم دستی «سقوط وجودی» می کند. راستش اصل«لولیتا» ی ناباکوف این حرف های من نیست؛ اما همان طور که گفتم؛ من اول زنم. حتی پیش از آدم بودنم.
به طرز جالبی اما از این آقای دروغگوی روان رنجور متنفر نشدم. یک راه ارتباط عمیق بین هر موجود با دیگری برقرار می شود و آن خواستن یک طرفه است. و بدتر از آن؛ اینکه طرف مقابلت از خواستن تو در عذاب هم باشد. زن که لااقل در حس گناه تا بالای سرش هم فرو می رود؛ فکر هم نکنم مردان نروند اگر دیوانه نباشند.
نوشته های بزرگواران دیگر زیر این کتاب کاملند و چیز اضافه دیگری برایش ندارم.

خلاصه:
نمی توانید به طور کامل از پروفسور دیوانه مان متنفر شوید؛ و شاید حتی بدون آنکه وجدان مقدستان بخواهد گاها از دست لولیتای کوچک عصبانی شوید و او را مقصر بدانید. 
کلمات؛ جملات و توصیفات به واقع حساب شده و پردازش شده بودند و کاملا مشخص بود که نویسنده همزمان با تلاش برای جا انداختن مفاهیم مختلفی؛ (شاید ناخودآگاه)سعی بر فهماندن سواد بسیار خودش با بازی کلمات و داستان ها و مثل های مختلف داشته است.
مناظر را اگر ذهن تخیل گر قدرتمندی داشته باشید به زیبایی تصور خواهید کرد و لذت می برید؛ هر چند که ممکن است حوصله تان را هم سر ببرند.
و آیا؛ در نهایت هامبرت عاشق بود؟ عاشق شد؟ نه. در نهایت زن درونم می گوید هم جنسم به شکل کشنده ای به زندگی ای ادامه داد که پر از زخم های چرکین بود؛ هر چند که شاید ساده تر از آن بود که حضورشان را روی روانش حس کند؛ یا شاید اگر جای هامبرت؛ یک فصل را می گذاشتیم لولیتا حرف بزند؛می گفت که همه چیز را درک کرده؛ اما در نهایت تصمیم گرفته بگوید: زندگی همین است دیگر...

~•|پیشنهاد کلیدی ام تکه تکه مزه کردن کتاب است؛ من سریع خواندمش و شاید برای همین لذت بیشتری از کلماتش نبردم.