بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

لولیتا

لولیتا

لولیتا

3.9
29 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

57

خواهم خواند

69

لولیتا، سرآمد آثار ولادیمیر ناباکوف، با نثری شورانگیز، سوزناک و نیش دار یکی از برجسته ترین و جنجال برانگیزترین رمانهای قرن بیستم است. مجله ی تایمز، روزنامه ی گاردین، مدرن لایبرری و بسیاری از باشگاههای ادبیاتی ، لولیتا را به عنوان یکی از صد رمان برتر دنیا برگزیده اند و ۱۲۵ نویسنده ی بنام جهان آن را بهترین رمان قرن بیستم دانسته اند. لولیتا داستان عشق وسواس گونه و شوم هامبرتِ سن و سال دار به دلوری هیزِ نیمفت است و همچنین داستان رو به رویی اروپای بس فرهیخته و متمدن با آمریکای نافرهیخته و سرخوش پس از جنگ جهانیست. لولیتا به بیش از ۳۰ زبان دنیا ترجمه شده است.

لیست‌های مرتبط به لولیتا

حماسه گیلگمشافسانه های جهان باستان "ایلیاد و ادیسه"ماهاباراتا

۱۰۰ کتاب برتر جهان؟!.(بعضی هاش هم در ایران نیست)

88 کتاب

بین‌النهرین ۱۸۰۰ ق. م حماسه گیلگمش. یونان ۷۰۰ ق. م ایلیاد و ادیسه . هومر هند ۵۰۰ ق. م مهاباراتا یونان ۴۳۱ ق. م مده آ. ائوریپیدس یونان ۴۲۸ ق. م ادیپ شهریار . سوفکلس فلسطین ۴۰۰ ق. م کتاب ایوب ایران ۴۰۰ ق. م هزار و یکشب هند ۳۰۰ ق. رامایانا . والمیکی ایتالیا ۲۹–۱۹ ق. انئید . ویرژیل ایتالیا ۱۰ ق. م-۱۹ دگردیسی‌ها . اوید هند ۲۰۰ شکونتلا . کالیداس ژاپن ۱۰۰۰ افسانه گنجی موراساکی شیکیبو ایران ۱۲۰۰ بوستان سعدی ایران ۱۲۶۰ مثنوی معنوی مولوی ایسلند ۱۳۰۰ سرگذشت نیال ایتالیا ۱۳۰۸–۱۳۲۱ کمدی الهی . دانته آلیگیری ایتالیا ۱۳۴۸ دکامرون . جووانی بوکاچو انگلیس ۱۳۷۲ حکایت‌های کنتربری جفری چاسر فرانسه ۱۵۳۲ گارگانتوا و پانتاگروئل فرانسوا رابله فرانسه ۱۵۹۲ مقالات میشل دو مونتنی انگلیس ۱۵۹۹–۱۶۰۳ هملت ویلیام شکسپیر انگلیس ۱۶۰۳ اتلو ویلیام شکسپیر انگلیس ۱۶۰۵ لیرشاه ویلیام شکسپیر اسپانیا ۱۶۰۵ دن کیشوت میگوئل سروانتس ایرلند ۱۷۲۶ سفرهای گالیور جوناتان سویفت ایرلند ۱۷۶۰–۱۷۶۷ زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی لارنس استرن فرانسه ۱۷۷۱–۱۷۷۸ ژاک قضا و قدری و اربابش دنیس دیدرو انگلیس ۱۸۱۳ غرور و تعصب جین اوستین آلمان ۱۸۲۸ فاوست یوهان ولفگانگ فون گوته ایتالیا ۱۷۹۸–۱۸۳۷ مجموعهٔ اشعار گیاکومو لئوپاردی فرانسه ۱۸۳۰ سرخ و سیاه استاندال فرانسه ۱۸۳۵ بابا گوریو انوره دو بالزاک دانمارک ۱۸۰۵–۱۸۷۵ داستان‌ها و قصه‌ها هانس کریستیان آندرسن روسیه ۱۸۴۲ نفوس مرده نیکلای گوگول آمریکا ۱۸۰۹–۱۸۴۹ مجموعه داستانها ادگار آلن پو انگلیس ۱۸۴۷ بلندی‌های بادگیر‌ امیلی برونته آمریکا ۱۸۵۱ موبی‌دیک هرمان ملویل آمریکا ۱۸۵۵ برگ‌های علف والت ویتمن فرانسه ۱۸۵۷ مادام بواری گوستاو فلوبر انگلیس ۱۸۶۰ آرزوهای بزرگ چارلز دیکنز انگلیس ۱۸۷۱–۱۸۷۷ میدل مارچ جورج الیوت فرانسه ۱۸۲۱–۸۰ تربیت احساسات گوستاو فلوبر روسیه ۱۸۶۶ جنایت و مکافات فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۶۹ ابله فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۷۲ شیاطین (جن زدگان) فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۸۰ برادران کارامازوف فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۶۹ جنگ و صلح لی یف نیکالاوریج تولستوی روسیه ۱۸۷۷ آنا کارنینا لی یف نیکالاوریج تولستوی روسیه ۱۸۸۶ مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالاوریج تولستوی نروژ ۱۸۷۹ خانه عروسک هنریک ایبسن آمریکا ۱۸۸۴ ماجراهای هاکلبری فین مارک توین نروژ ۱۸۹۰ گرسنه کنوت هامسون آلمان ۱۹۰۱ بودنبروک‌ها توماس مان انگلیس ۱۹۰۴ نوسترومو جوزف کنراد روسیه ۱۸۶۰–۱۹۰۴ مجموعه داستان‌ها آنتون پاولوویچ چخوف ایتالیا ۱۹۲۳ وجدان زنو ایتالو اسوو فرانسه ۱۹۱۳–۱۹۲۷ در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست آلمان ۱۹۲۴ کوه جادو توماس مان آلمان ۱۹۲۹ برلین، میدان الکساندر آلفرد دوبلین اتریش ۱۹۳۰–۴۳ مرد بدون خاصیت روبرت موزیل چین ۱۹۱۸ دفتر خاطرات مرد دیوانه لو خوان ایرلند ۱۹۲۲ اولیس جیمز جویس انگلیس ۱۹۲۷ به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف انگلیس ۱۹۲۵ خانم دالوی ویرجینیا وولف آلمان ۱۹۲۳ محاکمه (رمان) فرانتس کافکا آلمان ۱۹۲۴ قصر فرانتس کافکا آلمان ۱۹۲۴ مجموعه داستانهای کافکا فرانتس کافکا یونان ۱۹۴۶ زوربای یونانی نیکوس کازانتزاکیس انگلیس ۱۸۸۵–۱۹۳۰ پسران و عشاق دی. اچ. لارنس پرتغال ۱۹۱۳–۳۴ کتاب دلواپسی فرناندو پسوآ فرانسه ۱۹۳۲ سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین آمریکا ۱۹۲۹ خشم و هیاهو ویلیام فاکنر آمریکا ۱۹۳۶ ابشالوم، ابشالوم ویلیام فاکنر آمریکا ۱۹۲۹ وداع با اسلحه ارنست همینگوی اسپانیا ۱۹۲۸ قصیده‌های کولی‌ها فدریکو گارسیا لورکا آمریکا ۱۹۵۲ پیرمرد و دریا ارنست همینگوی ژاپن ۱۹۴۸ صدایی از کوهستان یاسوناری کاواباتا روسیه ۱۹۵۵ لولیتا ولادیمیر ناباکوف آرژانتین ۱۹۵۱ هزارتوهای بورخس خورخه لوئیس بورخس ایسلند ۱۹۰۲–۱۹۹۸ مردم مستقل هالدور لاکسنس فرانسه ۱۹۰۳–۱۹۸۷ خاطرات آدرین مارگریت یورسنار ایرلند ۱۹۵۱–۵۵ مولی، مالون می‌میرد، بی‌نام ساموئل بکت سوئد ۱۹۰۷–۲۰۰۲ پی‌پی جوراب‌بلنده آسترید لیندگرن برزیل ۱۹۵۶ شیطان در راه گویمارس روزا الجزایر ۱۹۴۲ بیگانه آلبر کامو آمریکا ۱۹۰۸ مرد نامریی رالف الیسون مکزیک ۱۹۱۸–۱۹۸۶ پدرو پارامو خوان رولفو رومانی ۱۹۲۰ - ? اشعار پل سلان نیجریه ۱۹۵۸ همه چیز فرو می‌پاشد چینوآ آچه‌به مصر ۱۹۸۰ بچه‌های محله ما نجیب محفوظ آلمان ۱۹۵۹ طبل حلبی گونتر گراس انگلیس ۱۹۶۲ دفترچه طلایی دوریس لسینگ سودان ۱۹۶۶ موسم هجرت به شمال طیب صالح کلمبیا ۱۹۶۷ صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز ایتالیا ۱۹۷۹ تاریخ(مورانته) الزا مورانته هند ۱۹۸۰ بچه‌های نیمه‌شب سلمان رشدی کلمبیا ۱۹۸۵ عشق در زمان وبا گابریل گارسیا مارکز آمریکا ۱۹۸۷ دلبند تونی موریسون پرتغال ۱۹۹۵ کوری (رمان) ژوزه ساراماگو

پیش رویجامعه های ماقبل صنعتی: کالبدشکافی جهان پیشامدرنبرج سکوت

سیاهه‌ی دوصد

100 کتاب

15 سال پیش «سیاهه‌ی صدتایی رمان» را نوشتم. در این فاصله‌ی پانزده ساله بیش از هزار کتاب جدی خوانده‌ام که 920 تا را شماره زده‌ام و یادداشتی ولو کوتاه نوشته‌ام درباره‌شان. بارها از من خواسته‌اند که افزونه‌ای بزنم بر سیاهه‌ی صدتایی و مثلاً سیاهه‌ی دوم را بنویسم و من همیشه بهانه آورده‌ام که هر که صد رمان بخواند، خود در رمان قریب‌الاجتهاد است و ادامه را به سلیقه‌ی تربیت‌یافته‌ی خودش انتخاب خواهد کرد. فرار از مصاحبه با همشهری جوان و پیگیری‌های مداوم خانم حورا نژادصداقت باعث شد تا قبول کنم سیاهه‌ی جدیدی بنویسم. اما این سیاهه، سیاهه‌ی دوم نیست. حتا سیاهه‌ی رمان هم نیست. در حقیقت انتخابی‌ست از به‌ترین کتاب‌هایی که در این پانزده سال خوانده‌ام. می‌خواستم به ترتیب اهمیت باشند که این ترتیب هم رعایت نشد. بیش از بیست ساعت کار مفید و پنجاه ساعت کار غیرمفید به انتخاب آثار گذراندم و حاصل‌ش شد همین «سیاهه‌ی دو صد». اما توضیحی مهم راجع به «سیاهه‌ی دو صد». تنها به رمان نپرداخته‌ام، اما به یقین می‌گویم که هیچ عنوانی هرگز از مفهوم ادبیات تهی نیست در این سیاهه. اگر دقیق‌تر بنگریم و رمان را ادبیات تعلیق بدانیم، می‌توان گفت که آن‌چه در این سیاهه آمده است حتا در سرزمین‌های دوردست از مرزهای کشور رمان، تنه می‌زند به رمان. یعنی کتاب تاریخی و مقاله‌ی بلند و حتا متن‌نامه‌های مذهبی در این سیاهه تعلیق دارند و از منظر ادبیات به آن نگاه شده است. اصح و ادق این که رمان‌نویس ام‌روز نیاز به متونی دارد که پیکره‌ی داستان را نشان بگیرد؛ پیکره‌ای که دیگر نه شخصیت است و نه فضا و نه حتا درام؛ پیکره‌ای که ذات مفهومی رمان است... همه‌ی عناوین انتخاب شده با این پیکره هم‌راستاست. «سیاهه‌ی دوصد» سیاهه‌ای است از جنس ادبیات برای رمان‌نویس... ثلث‌ش حتما سلیقه‌ی من نگارنده است اما یحتمل دوسوم‌ش مشترک است در بسیاری نگاه‌ها... خوش‌حالی دیگری دارم که نمی‌توانم پنهان‌ش کنم. پانزده سال پیش وقتی سیاهه‌ی صدتایی رمان را می‌نوشتم، دربه‌در می‌گشتم دنبال مولف فارسی‌زبان و رمان فارسی و داستان ایرانی... کم از ده درصد، رمان و داستان داخلی یافتم... تازه آن هم با اغماض... و حالا نویسنده‌گان نیمی از آثار «سیاهه‌ی دو صد» فارسی‌زبان‌ند... رضا امیرخانی، 15 اردیبهشت 1397

یادداشت‌های مرتبط به لولیتا

            به نام او

به نظر من بزرگترین ضربه‌ای که می‌توان به شاهکار ولادیمیر ناباکف زد این است که از آن اقتباس سینمایی کرد یعنی از بین بردنِ کاملِ تکنیک‌های رواییِ ناباکف.
لولیتا با اینکه رمانی در رابطه با مسائل جنسیه ولی کمترین ارجاعات ممکن رو به این مسئله داره و بیشتر رویکردی روانشناختی دارد. 
تکنیک ناباکف در این‌باره بسیار قابل توجه است کتاب به دو فصل عمده تقسیم بندی می‌شود در فصل اول که به شرح حال شخصیت اصلی و علاقمندیهای بیمارگونه‌ی جنسی او اختصاص دارد با توصیفات اروتیک و برانگیزاننده‌ای از جانب نویسنده روبرو هستیم در حالی که هیچ عمل جنسی در این فصل به وقوع نمی‌پیوندد ولی در فصل دوم که شخصیت اول به مقصود اصلی خود رسیده است و طبق داستان عمل جنسی بیمارگونه خود را به صورت مداوم انجام می‌دهد شاهد کمترین اشاره جنسی و برانگیزاننده‌ای هستیم. این فرم متناقض‌نما نشان می‌دهد هدف ناباکوف از طرح چنین داستانی بررسی موشکافانه مباحث رواشناختی‌ست. 
نکته جالب دیگر در مورد داستان توصیفهای دقیق و عمیق ناباکف از زندگی آمریکایی ست. توصیفاتی که من را به یاد شاهکارهایِ ویلیام فاکنر انداخت.
در آخر اینکه لولیتا با وجود اینکه در ایران ممنوع الانتشار است ولی از بسیاری از کتابهایی که اجازه چاپ دارند کمتر در گیر و دار   توصیفات و یا تصاویر جنسی ست آنچه سبب شده است که لولیتا اجازه چاپ نگیرد موضوع ملتهب آن است. من کلا این کتاب را به همه توصیه نمی‌کنم. اگر رمان‌خوان حرفه‌ای هستید و از این دست داستان‌ها خوانده‌اید این رمان را از دست ندهید.
          
            لولیتا؟ رمانی‌ست کامل با چهارچوبی مستحکم و پرداختی قوی از ذهنی بیمار.

گفتار اندر ولادیمیر ناباکوف
نخستین کتابی بود که از ناباکوف خواندم. کاری به شخصیت‌ها و موضوع داستانش ندارم و نیتم توصیف قلم اوست...
از نظر من هیچ‌ اهمیتی ندارد، که بگوییم فلان نویسنده نابغه هست یا فلانی نیست، همان‌طور که اهمیت ندارد در وصف یک کتاب بگوییم شاهکار است، فلان کتاب نیست... چرا کلی گویی کنیم؟!
مگر سلایق یکسان است؟ شاید میلیون‌ها نفر در دنیا بگویند «آنا کارنینا» یک شاهکار است! اما از نظر من چیزی جز گزافه‌گویی‌ نبود!
من ناباکوف را به خاطر شهامتش در نوشتن به انگلیسی با این تسلط، روانی و جذابیت ستایش می‌کنم، ناباکوف در موخره‌ی کتاب اذعان داشته که برایش سخت بوده به روسی که زبانی‌ست منعطف و راحت برای ابراز احساسات بگذرد و با انگلیسی که چهارچوب‌هایش اجازه بیان برخی موارد را نمی‌دهد بنویسد، اما با وجود این حقیقت، قلمش به انگلیسی طنازی‌هایی داشت که خواندنش برای من لذت بخش بود.
شخصیت‌های داستان ناباکوف، زنده بودند و توصیفش خلقیات و رفتارشان زنده بود، و می‌شد حین مطالعه خود را در داستان کنارشان تجسم و تصور کرد.
ناباکوف از ابتدا تا انتها به داستانش تسلط داشت و سوار داستان بود، برخلاف خیلی از نویسنده‌های گاها خوب، که شروعی قوی دارند اما داستان از جایی از دست‌شان در می‌رود و داستان سوار نویسنده می‌شود! اما ناباکوف داستان را قوی شروع کرد، در اواسط کتاب کمی روند داستان کند شد، اما به یک‌باره توانست داستان را به اوج برگرداند و این تنها نمایانگر تسلط او به داستانش بود.
پس از چند تعریف برسم به نقد او:
ناباکوف نویسنده‌ای شجاع نبود، دست‌کم در این کتاب نبود. نویسنده‌ای که با ترس مورد اقبال قرار نگرفتن کتابش، معلوم نیست چه‌ها از داستانش حذف نکرده... نویسنده‌ای که هسته، هویت و تمام کتابش اروتیک است ولی از نوشتن در مورد صحنه‌های جنسی خودداری کرده تا مجوز چاپ دریافت کند، از نظر من نویسنده‌ای شجاع نیست. بله، خود ناباکوف در توضیح گفته چرا، اما هیچ ماست بندی نمی‌گوید ماست من ترش است.

توضیح: 
در ریویویی که در گودریدز بنوشته‌ام، شخصیت هامبرت را به طور مفصلی واکاوی کرده‌ام، اما با توجه به محدودیت‌های به‌خوان در تعداد کاراکتر، مجبور شدم این بخش از ریویو را حذف کنم، برای مطالعه‌ی کامل می‌توانید از لینک زیر استفاده نمایید:
https://www.goodreads.com/review/show/4296665676

کارنامه
حقیقتا نمره دادن به این کتاب، برای من یک چالشه!
مانند همیشه معتقدم، نویسنده باید تمام حرفش را در کتابش بزند، نه این‌که پس از اتمامش برای دفاع از خود و کتابش مصاحبه کند و بنویسد و مجبور به توضیح شود... بنابراین، به این جهت که مجبور به توضیح شد، یک ستاره و برای این‌که برخلاف آن‌چه که او گفته ماهیت و هسته‌ی داستانش اروتیک است و او از پرداختن به صحنه‌های جنسی فرار کرده، یک ستاره‌ی دیگر از کتاب کسر و نهایتا سه ستاره برایش منظور می‌کنم.

دانلود نامه
فایل‌ ای‌پاب کتاب به زبان انگلیسی و همچنین فایل پی‌دی‌اف نسخه‌ی ترجمه‌ی فارسی کتاب را در کانال تلگرام آپلود نموده‌ام، در صورت نیاز می‌توانید آن‌‌هارا از لینک زیر دانلود نمایید:

لینک فایل ای‌پاب به زبان انگلیسی
https://t.me/reviewsbysoheil/489

لینک فایل پی‌دی‌اف و ترجمه‌ی فارسی
https://t.me/reviewsbysoheil/490

چهاردهم آذرماه یک‌هزار و چهارصد و یک
          
                سلام، دوستان من این کتاب رو خوندم فقط نمیدونم چی در موردش بگم، اگه دوستی خودندتش ممنون میشم برداشتشو بنویسه، میخوام دیدگاه شمارو هم بدونم، تشکر 🙏
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            واسه خوندن این کتاب خیلی دو دل بودم
خیلی نگران بودم
انگار می‌خواستم با یه تابو شکنی بزرگ رو به رو بشم
برای همین دست و دلم می‌لرزید.
تو طول خوندن کتاب هم خیلی جاهاش رو فقط سرسری خوندم تا تموم بشه و راحت بشم از فکرش
اما برام خیلی جالب بود
که آدم‌های درگیر مشکلاتی از جنس پدوفیلیا خیلی هم بی‌منطق نیستن
نگاه‌های بسته الزاما ندارن
و حتی خودشون خیلی جاها به بیمار بودن خودشون و زشت بودن عملشون اشاره می‌کنن
هر چند از جنس هامبرت هامبرت توی جامعه اسلامی ما هم خیلی خیلی وجود داره
که شاید نتیجه‌اش بشه ازدواج کودک‌های کم سن و سال
و این معطوف به کشورهای به قول معروف استکبار جهانی نیست
همین که خواننده بفهمه که این داستان معطوف به غرب بی بند و بار نیست و توی جامعه اسلامی ما هزاران نمونه داره کافیه
یه نمونه اش میشه آتنا
و هزاران آتنا دیگه که با قانون ازدواج حتی قربانی می‌شن 
اگر حتی بهشون تجاور نشه
این کتاب خیلی درگیرم کرد
درگیر روح آدم‌ها شدم
و به نظرم شد یه شروع بی‌نظیر برای خوندن روح آدم‌ها
حالا بدون ترس میرم سراغ کتاب‌های روانشناختی
شاید بتونم از این دست کتاب‌ها بیشتر بخونم
و شاید بتونم عینک قضاوت‌های شرقی غربی‌ام رو بذارم کنار
و بفهمم
تو غرب بهشت
و شرق بهشت 
همین جهان
چه جهنم‌های کوچیکی تو خونۀ آدم‌ها وجود داره
          
صَعوِه

1402/09/18

            شاید زن همیشه توی زنگ تفریح گیر می کند و می شود آن طناب بین بچه ها که هر کس بیشتر به سمت خود بکشد قدرت بیشتری دارد و برنده می شود و خودش...خب خودش؟

لو‌لی‌تا.
راستش موقع خواندن این یکی حسابی توی یک سه راهی گیر کرده بودم.راهی که یک دانشجوی روانشناسی آن را پر از نماد های فرویدی(امیدوارم توی پَرَت نزده باشم ولادیمیر) و عقده های مختلف می دید و در نتیجه کیس جالب توجهی برای بررسی؛ راهی که یک رمان خوان قدیمی نشانم می داد و ایده داستان را برای زمان خودش و به زبان انگلیسی،جدید و بسیار کوبنده احساس می کرد؛ اما گاهی از کلمات بسیار برای توصیف موقعیت ها و مناظر خسته می شد؛ از جملات و توصیفات ستاره ای و درخشان گاه به گاه روسی کیف می کرد و شاید باورتان نشود اگر بگویم که سر نفهمیدن یک پاراگراف و نماد پردازی هایش گریه ام گرفت!(در جهان من فهم تخته سنگ مورد علاقه ام برای تکیه زدن است و اگر از دستش بدهم به واقع رو به جنون می روم؛ فهمِ هر چه می خواهد باشد!)
و راه سوم. زن.(بدون اضافات!)
واقعا زن ها همیشه دارند در دو جبهه می جنگند. درونشان جواهری از جنس مراقبت است که مثل آهنربا به «دیگران» جذب می شود؛ اما باید حواسشان باشد که «خود» ی هم این وسط حقوقی دارد. همه اش گیرند بین اینکه به آن ناخودآگاه جمعی برسند یا تفکرات مردسالارانه جهانی شده را خرد کنند.
و من هم قبل از دانشجو بودن یا حتی فهم کردن هر چیزی؛‌ یک موجود ماده بوده ام.
یک نکته بسیار ریز که توجه همین موجود ماده را جلب کرد؛ توصیف زنان از زبان هامبرت تحصیل کرده بود وقتی که «از سنشان می گذرد».(بخش اول کتاب بیشتر روی این موضوع می ایستد)
جدید نبود این دیدگاه. راستش قبلاً برای خودم می گفتم زن مثل نان است و مرد مثل شراب. (مسیح عزیز؛ از نظر تو ای مرد مقدس؛آیا گوشت بی خون جذبه ای هم خواهد داشت؟...)
زنِ جوان نگاه زیبایی شناسانه را به خود می گیرد؛ دقیقا مثل رز که در ذهن ما همیشه رنگ قرمز را از باغ خلقت می مکد.

و وقتی پوستش کش می آید؛ وقتی نبض خون در چشم ها و روزنه های لطیفش آرام می شود و وقتی که جای حرارت و ستاره های درخشنده چشم های خامَش را پتوس های نرم روندهٔ بر جا ایستاده پر می کنند دیگر از «غنچه شکفته صورتی رنگ» و «مچ پای تراشیده عاجی رنگ» به «پیرزنی در حقیقت بی مغز» و «به شکل اردک راه رفتن با پاهای کوتاهِ چاق» می رسد. زن همین طوری زن است؛ لااقل برای خودش هست. اما خب نه برای کسی مثل هامبرت؛ و شاید خیل عظیمی از مردان.
زن از یک موجود دست نایافتنی و معطر به یک صندلی یا میز دم دستی «سقوط وجودی» می کند. راستش اصل«لولیتا» ی ناباکوف این حرف های من نیست؛ اما همان طور که گفتم؛ من اول زنم. حتی پیش از آدم بودنم.
به طرز جالبی اما از این آقای دروغگوی روان رنجور متنفر نشدم. یک راه ارتباط عمیق بین هر موجود با دیگری برقرار می شود و آن خواستن یک طرفه است. و بدتر از آن؛ اینکه طرف مقابلت از خواستن تو در عذاب هم باشد. زن که لااقل در حس گناه تا بالای سرش هم فرو می رود؛ فکر هم نکنم مردان نروند اگر دیوانه نباشند.
نوشته های بزرگواران دیگر زیر این کتاب کاملند و چیز اضافه دیگری برایش ندارم.

خلاصه:
نمی توانید به طور کامل از پروفسور دیوانه مان متنفر شوید؛ و شاید حتی بدون آنکه وجدان مقدستان بخواهد گاها از دست لولیتای کوچک عصبانی شوید و او را مقصر بدانید. 
کلمات؛ جملات و توصیفات به واقع حساب شده و پردازش شده بودند و کاملا مشخص بود که نویسنده همزمان با تلاش برای جا انداختن مفاهیم مختلفی؛ (شاید ناخودآگاه)سعی بر فهماندن سواد بسیار خودش با بازی کلمات و داستان ها و مثل های مختلف داشته است.
مناظر را اگر ذهن تخیل گر قدرتمندی داشته باشید به زیبایی تصور خواهید کرد و لذت می برید؛ هر چند که ممکن است حوصله تان را هم سر ببرند.
و آیا؛ در نهایت هامبرت عاشق بود؟ عاشق شد؟ نه. در نهایت زن درونم می گوید هم جنسم به شکل کشنده ای به زندگی ای ادامه داد که پر از زخم های چرکین بود؛ هر چند که شاید ساده تر از آن بود که حضورشان را روی روانش حس کند؛ یا شاید اگر جای هامبرت؛ یک فصل را می گذاشتیم لولیتا حرف بزند؛می گفت که همه چیز را درک کرده؛ اما در نهایت تصمیم گرفته بگوید: زندگی همین است دیگر...

~•|پیشنهاد کلیدی ام تکه تکه مزه کردن کتاب است؛ من سریع خواندمش و شاید برای همین لذت بیشتری از کلماتش نبردم.