بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

حصار و سگ های پدرم

حصار و سگ های پدرم

حصار و سگ های پدرم

شیرزاد حسن و 1 نفر دیگر
3.9
16 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

23

خواهم خواند

5

:فریادهایم به صورت حباب هایی روی حوض در می آمدند. من غصه دار آن ماهی هایی بودم که از فریاد زهره ترک می شدند. نه من و نه برادرهایم جرئت نمی کردیم آن حصار را ترک کنیم. نمی دانستیم بیرون و دور از حصار و در اطراف آن، دنیا چیست و چگونه ا ست . و من که فرزند ارشد خانواده بودم، نمی توانستم مادران،برادران و خواهرانم را زیر دست چنین درنده ای رها کنم. تعدادی از برادرانم از دیوارها گذشته و خودشان را به سرزمین های بیرون از حصار رسانده بودند. پدر هر بار که به حصار بر میگشت، لباس خونینی را به سوغات می آورد و جلو ما پرت می کرد :««آها... گرگ آن ها را خورده !»»

لیست‌های مرتبط به حصار و سگ های پدرم

یادداشت‌های مرتبط به حصار و سگ های پدرم

            رمان کوتاه حصار و سگ‌های پدرم را به قولی آبروی ادبیات کردستان می‌دانند . شیرزاد حسن ادبیات را ابزار رهایی می‌داند. این را از متن نوشته‌های پرصلابتش می‌توان فهمید. روایت او صدای فریاد است، فریاد جامعه‌های بستۀ اسیر سنت‌های غلط. او که از پدری تندخو زاده شده، همواره (از جمله در این رمان) در پی نمایش پدرسالاری و ستم‌های اعمال شده علیه زنان است، تا حدی که می‌توان او را در جرگۀ فمینیست‌های مرد جای داد.
داستان حصار و سگ‌های پدرم ماجرای تلاش انسان برای رهایی از ظلم است، اما نویسنده به ما هشدار می‌دهد که این رهایی در جوامع بسته‌ای همچون جامعۀ او ممکن است عواقبی در پی داشته باشد. او با خلق فضایی غریب ما را در تنهایی انسانی شریک می‌کند که سعی دارد نظم موجود را برهم بزند. او قهرمانی است که در عین حال ضدقهرمان جامعه‌اش هم است. هم طرد می‌شود و هم دوست داشته می‌شود. او پسری است که پدر مستبدش را به قتل می‌رساند تا پیام‌آور آزادی باشد. شخصیت پدر مستبد، با خلق‌و‌خویی سادیستی، نماد نظم حاکم است. نظمی که وجود دارد و در پیکری انسانی جان می‌گیرد، نظمی که با از بین رفتن پیکر انسانی همچنان خودش را حفظ می‌کند، نظمی که چنان در ساکنان حصار رخنه کرده که با از بین رفتن نمادش نیز پابرجا می‌ماند.
حصار و سگ های پدرم با وجود قساوتش در بازنمایی جامعه‌ای بسته، در همراه کردن خواننده با خویش موفق است. نثر کتاب جذاب و پر از فریاد است. فضای کتاب فضایی آمیخته با وهم و خشونت است؛ خشونت پیدا و پنهان. فضای رعب‌آور حصار یادآور فضای جوامع دیکتاتوری است و پدر نماد یک دیکتاتور خونخوار. پسر قهرمان و ضمناً ضد قهرمانی است که به ندای درونش و خواست خواهران و مادران و برادرانش برای آزادی جامۀ عمل می‌پوشاند، اما آزادی به دست آمده آزادی‌ای نیست که او انتظارش را می‌کشید. سگ‌های پدر به مثابۀ نگاهبانان وفادار نظم موجود، دست از سر او بر نمی‌دارند.
نویسنده در این کتاب دیدگاه فرویدی دارد، اما به قول مترجم کتاب «فرویدیسم او از نوع شرقی است که از عشقی ناب و به دور از هرگونه خیانت سرچشمه می گیرد». میل جنسی به عنوان نمودی از آزادی مطرح می‌شود که فعلش حتی در حالت مشروع نیز برای ساکنان حصار ممنوع است و مایۀ سرافکندگی پدر. با وجود اشارات جنسی فراوان در کتاب، نباید آن را با این دید سطحی خواند و مضمون‌های مورد نظر نویسنده در پس این اشارات را نادیده گرفت

          
                داستانِ تلخِ پسری که با تابو شکنی پدرِ هوس‌ران و مستبد و ستمگر خود را با ضربات خنجر در آغوش معشوقه‌اش می‌کُشد و خواهران و برادران اسیرش را از دست آن زورگو خلاص می‌کند. اما او که دست‌های به خونِ پدر آغشته‌اش هیچ‌گاه پاک نمی‌شود از پس از مراسم خاکسپاری زیرِ دستِ روحِ شکنجه‌گرِ پدرِ مرده‌اش روی آرامش نمی‌بیند و در عذاب دائمی سر می‌کند.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

hatsumi

1402/03/04

            حوادث عجیب و غریب ،سورئال ،اروتیک بودن،مایه های ترسناک و horror رمان اون رو تبدیل به یه کتاب خوب میکنه ،که با توجه به حجم کمش برای خوندن توی یه نشست خوب بود،یکم من رو یاد کتاب آدم خواران می انداخت ،جوری که حوادث تند تند و پشت سرهم رخ می دادن و سیر داستان به سمت زوال و نابودی پیش می رفت.چیزی که من خیلی دوست نداشتم اون تاکید روی میل جنسی خواهر ها و رفتارهای غیر معمولشون بود ،کتاب سعی داشته یک نگاه روانی هم به داستان وارد کنه و اون عقده ادیپ و نگاه فرویدی به داستان بود،داستان های زیادی با مضمون پدرکشی نوشته شده،و کسی که عقده ادیپ داره باید یک سری گرایشات جنسی به مادر داشته باشه اما راوی به عنوان قهرمانی شناخته شده که از هر نوع میل جنسی به دور هست و فقط شاهدی هست بر کشش های جنسی بقیه ،از این نظر که شاهد کشش جنسی زیاد پدرش و اختگی خودش هست و لزومی که این صفت اختگی رو پشت سر بذاره قابل تطبیق هست ولی به نظر من خیلی عمیق نتونسته بود روی این موضوع کار کنه  راوی بارها توسط پدرش تحقیر شده و همون اول داستان میگه از اینکه سایه شوم پدرش رو پشت سر خودش حس می کرده و مجبور بوده کفش هاش رو جفت کنه احساس تحقیر شدن میکرده وگاهی داستان و  راوی به تو این احساس رو میده که همه حوادث یک خواب بوده،اول داستان از جایی شروع میشه که راوی گذشته خودش  و زجرها و ناله های خودش رو به یاد میاره درحالی که در یک گنبد با سروصدای سگ های پدرش زندانی هست و آخر داستان هم به همین شکل تموم میشه با صدای سگ ها ،راوی و گنبد و گورستان،همون اول داستان میفهمیم که راوی پدرش رو کشته و باهاش همراه میشیم که بفهمیم چرا و چگونه ،از این نظر هم منو یاد جنایت و مکافات می ندازه که همون اول میفهمی که جنایتی رخ داده و قاتل هم مشخصه و تو بجای اینکه بخوای بدونی چه کسی انجامش داده میخوای بفهمی چرا انجامش داده و حفظ کشش داستان سخته توی اینجور داستان ها اما نویسنده تونسته خوب از پسش بربیاد.
          
            «حصار و سگ‌های پدرم» داستان مردی است که دور از شهر و آبادی، حصاری بلند با دیوارهایی متعدّد ساخته است و در این حصار زنان، دختران و پسرانش را از جهان خارج جدا کرده است و بر آنها حکم می‌راند. حصاری خلوت و خاموش، خسته، آرام و پُر از رؤیاهای تلخ، هذیان و رنگ‌باختگی. پدر در این رمان، نماد حکومتی توتالیتر و تمامیت‌خواه است که با کشیدن دیوار به دور مردم، آنها را در غفلت و بی‌خبری مَسخ می‌کند. پدر دهها زن دارد و هر شب را در بستر زنی به صبح می‌رساند، با وجود این هرگونه تمتّع جنسی را برای دیگر اهالی حصار مردود می‌شمارد و گناه می‌داند. او تمام نرینه‌های حصار را اخته کرده است، از پسرانش گرفته تا سگ‌ها و اسب‌ها و گربه‌ها و... . تنها اخته‌نشده‌های حصار، او و اسب عربی‌اش هستند. پیردخترها و پیرپسرهای او مدام در تلاش‌اند که غریزهٔ جنسی‌شان را پنهان کنند تا از مجازات پدر در امان بمانند و به همین دلیل، حصار آکنده از آه و نالهٔ حسرت‌بار زنان و مردانی می‌شود که تنها در خواب‌ها و رؤیاهایشان به دنبال ارضای غرایزشان هستند؛ هرچند پدر در تلاش است که بر خواب‌های اهالی حصار نیز سلطه براند و رؤیاهایشان را به کابوس حضور خود بیالاید و اجازهٔ خواب دیدن را هم به آنها ندهد. او همیشه عصا و تازیانه و خنجری به همراه دارد تا با ترس و تهدید و تحقیر، سلطهٔ خود بر ساکنان حصار را حفظ کند. در این حین پسر ارشد خانواده که از این وضعیت به تنگ آمده، علیه او می‌شورد و در شبی تیره که پدر با یکی از زنانش جمع آمده است، او را با سه ضربهٔ خنجر به قتل می‌رساند تا ساکنان حصار را رهایی بخشد و طعم آزادی را به آنها بچشاند. پدر کشته می‌شود اما حضور او چنان بر ذهن و روح ساکنان حصار سلطه یافته است که نمی‌توانند مرگ او را باور کنند. پدر می‌میرد و از قرار معلوم باید فصل آزادی فرا برسد، باید شادی به حصار برگردد، باید غریزهٔ زندگی جایگزین غریزهٔ مرگ شود، اما چنین نمی‌شود. اهل حصار چنان به بردگی خو گرفته‌اند که بعد از مرگ پدر، خواهران خودفروش، مادران بی‌انصاف و برادران سفله، قهرمان پدرکُشِ قصّه را از حصار بیرون می‌رانند و خود به زندگی نکبت‌بار و حقیرشان ادامه می‌دهند. پدر می‌میرد اما مردمی که یاد گرفته‌اند هر صبح و شب را با زوزهٔ تازیانه و صدای عصای خیزران و برق خنجر و تُف و نفرین و دشنام و اخته‌کردن آغاز کنند و به پایان برسانند، نمی‌توانند آزاد باشند؛ آزادی در قاموس چنین مردمی معنای خود را باخته است. شیرزاد حسن با این رمان نشان می‌دهد که راه رهایی از استبداد و دیکتاتوری، سرنگونی دیکتاتورها نیست، بلکه ریشه‌کن کردن خوی و خیمِ استبدادزدهٔ مردم است.
          
            شیرزاد حسن ، نویسنده کرد، در کتاب حصار و سگ های پدرم داستانی را روایت می‌کند که به خوبی زندگی تحت اقتدار بی‌چون و چرا را توصیف می‌کند. نویسنده کرد، داستان مردی را روایت می‌کند که در منزل اربابی پدری‌اش زندگی کرده و همیشه تحت اقتدار تام و تمام او زیست کرده، او به ندرت از حصارهای منزل پدرش پا بیرون گذاشته است و سایر برادرانش نیز مانند او زیسته‌اند. وضعیت خواهرانش به حکم زن بودن از برادران هم بدتر بوده و محکوم به آن شده اند که هرگونه نیاز جنسی یا میل را سرکوب کنند، امیالی که گاه حتی به یک سرخاب سفیداب اندک احساس می‌شود. 
با اینحال، شخصیت اول که روایت کننده داستان است، برادر بزرگ تر این خانواده است و همیشه تحت حاکمیت توتالیتر پدرش زیسته و درنهایت برای نجات تمام خانواده با همکاری یکی از معشوقه‌های جوان و تازه‌ی پدر دست به کشتن پدرش می‌زند. داستان از این قتل آغاز می‌شود. پسر روایت‌کننده‌ی رنجی است که پس از قتل حاکم خود (پدرش) می‌کشد. رنجی که حاکی از امتداد قدرت و سلطه‌ی پدر است. او فضایی را روایت می‌کند در کنار قبر پدرش و خود را مجبور به زیستن در آن اتاق تاریک می‌بیند. گویی او را مجبور کرده اند تا پایان عمرش در قبرستان رنج بکشد، بترسد و فرو بریزد. تصور می‌کند که تمامی خانواده‌اش به واسطه گناه بزرگ او (قتل پدرش) از زندان پدر رها شده‌اند و حال همان افراد هم او را برای این کار سرزنش می‌کنند. 
بنظر می‌رسد ترس شخصیت اول داستان از پدرش، نه تنها با کشتن پدر متوقف نمی‌شود بلکه به صورت شدیدتری ادامه میابد. این ترس رفته رفته به میل و علاقه‌ای نزدیک می‌شود که پشت این ترس پنهان شده بود. گویا همه‌چیز به صورت نمادینی در ذهن شخصیت اول رخ می‌دهد. علاوه بر ارجاعات روانشناختی (فرویدی)، می‌توان این اثر را اثری کاملا سیاسی تلقی کرد که زیستن در حصارها و مرزهای یک حکومت دیکتاتور را روایت می‌کند.