حصار و سگ های پدرم
:فریادهایم به صورت حباب هایی روی حوض در می آمدند. من غصه دار آن ماهی هایی بودم که از فریاد زهره ترک می شدند. نه من و نه برادرهایم جرئت نمی کردیم آن حصار را ترک کنیم. نمی دانستیم بیرون و دور از حصار و در اطراف آن، دنیا چیست و چگونه ا ست . و من که فرزند ارشد خانواده بودم، نمی توانستم مادران،برادران و خواهرانم را زیر دست چنین درنده ای رها کنم. تعدادی از برادرانم از دیوارها گذشته و خودشان را به سرزمین های بیرون از حصار رسانده بودند. پدر هر بار که به حصار بر میگشت، لباس خونینی را به سوغات می آورد و جلو ما پرت می کرد :««آها... گرگ آن ها را خورده !»»
بریدۀ کتابهای مرتبط به حصار و سگ های پدرم
نمایش همهلیستهای مرتبط به حصار و سگ های پدرم
یادداشتهای مرتبط به حصار و سگ های پدرم
داستانِ تلخِ پسری که با تابو شکنی پدرِ هوسران و مستبد و ستمگر خود را با ضربات خنجر در آغوش معشوقهاش میکُشد و خواهران و برادران اسیرش را از دست آن زورگو خلاص میکند. اما او که دستهای به خونِ پدر آغشتهاش هیچگاه پاک نمیشود از پس از مراسم خاکسپاری زیرِ دستِ روحِ شکنجهگرِ پدرِ مردهاش روی آرامش نمیبیند و در عذاب دائمی سر میکند.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
0