بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

راز فال ورق

راز فال ورق

راز فال ورق

یوستین گوردر و 1 نفر دیگر
4.1
51 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

95

خواهم خواند

19

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

یوستین گوردر در این کتاب نیز چون اثر پرآوازه ی دیگرش، دنیای سوفی، توانایی ادبی خود را در آمیختن جهان های واقعی و تخیلی و جهش از یکی به دیگری، و نیز درهم بافتن داستانی پرفراز و فرود را با پرسش هایی فلسفی و هستی شناختی، نشان می دهد. سفر هانس و پدرش از نروژ تا یونان سفری واقعی است اما در ضمن آن، هانس کتابی جادویی با نوشته هایی ریز پیدا می کند که در آن چهره های روی ورق جان می گیرند و ماجراهای خیالی این کتاب مینیاتوری با داستان زندگی خود او درهم می آمیزند و در خلال آن، تاملات متفکرانه پدرش او را با مسائل بزرگ حیات آشنا می سازد.

یادداشت‌های مرتبط به راز فال ورق

رها

1400/12/03

            این کتاب ، داستان پسری دوازده ساله به نام "هانس" را روایت می کند که به همراهی پدرش ، سفری دور و دراز را در جستجوی مادر خود آغاز می کند.در طول این سفر "هانس" ذره بین و کتابچه ی کوچک و اسرارآمیزی بدست می آورد که با حروفی بسیار ریز نوشته شده.این کتابچه ی کوچک روایتگر داستانی از ماجراجویی های ملوانی کشتی شکسته ست که پا به جزیره ای جادویی می گذارد

تصورم اینه که عمده ی بار فلسفی این کتاب رو داستان کتابچه ی اسرار آمیز به دوش میکشه.این بخش از کتاب در حقیقت روایتی است از راز آفرینش انسان ها توسط خداوند ، با این تفاوت که در این داستان ، انسان ها ، کوتوله هایی هستند که از یک دسته ورق بیرون جسته اند و خداوند ، همان ملوانی است که پس از تحمل سالها تنهایی و بی کسی در باغ عدن ، دست به آفرینش مخلوقاتی می زند که اگرچه قادر به درک درستی از محیط اطراف خود نیستند ، همدمی می شوند برای این خدای تنها و دور افتاده
<img src="http://www.upsara.com/images/9cff_b.jpg"/><img src="http://www.upsara.com/images/glfe_a.jpg"/> 
سالها به خوبی و خوشی سپری می شود تا روزی که ژوکر سر و کله اش پیدا می شود و شروع می کند به مطرح کردن سوالاتی که هیچ کدام از کوتوله ها قادر به پاسخگویی به  آنها نیستند...سوالاتی از این قبیل که "ما از کجا آمده ایم؟ به کجا می رویم ؟ و خالق ما چه کسی است؟" طرح این پرسش ها و دخالت های ژوکر آغازگر دوره ای می شود که به کشته شدن خداوند به دست مخلوقاتش(کوتوله ها) می انجامد
ژوکر در این داستان نقش فیلسوفی سقراط گونه را بازی می کند که ضمن بی خِرَدی ، خِرَد را جستجو میکند ....او نمادی ست از روشنفکری که تاثیر گذاری فوق العاده ش در تمام طول داستان به خوبی احساس میشه
          
            میخواهم راز فال ورق یوستین گوردر را بهانه کنم تا درباره ی خیال حرف بزنم همان خیالی که موجودات خلق شده در آن هیچگاه پیر نمی شوند...
یاد جمله ی شهید مطهری می افتم که میگفتند "باید بر قوه ی خیال تسلط داشت" نمیتوانم توازن و تناسب بین این دو قضیه را برقرار کنم. اگر قرار باشد خیال را کنترل کنیم پس چگونه راز فال ورق ها نوشته شوند؟
شاید هم یک نویسنده هیچگاه نتواند یک عارف باشد و این دو خط موازی هیچگاه شکسته نشوند ...
از این حرف ها بگذریم
من همیشه گفته ام و باز هم میگویم جرات غربی ها در به وادی تخیل کشاندن و حتی به تصویر کشیدن مفاهیم فلسفی و اعتقادی قابل ستایش است حتی به غلط ... فیلم مادر آرنوفسکی را به یادآورید یا حتی دیوان محاسبات ۲۰۱۱ خاصتا در حیطه ی عشق ...
وقتی میتوان با تخیل مفهومی را ابدی کرد در ذهن مخاطب چرا که نه؟
یوستین گوردر هم تخیل‌ش را وسیله ای قرار داد برای بیان افکار فلسفی خویش آنقدر هم تاثیرگزار بوده که جملاتش در هشتگ رازفال ورق به راحتی در دسترس باشد.
ای کاش تابو ها و ترس های خود را از تخیل دور ریخته و قدم در این عالم شگفت انگیز بگذاریم و مخاطبانمان را به وجد آوریم و با آثار رئالیسیمی و ناتورالیسمی‌مان ژست روشن فکری نگیریم.
خاصتا منظورم یک نوع تخیل شهودی است پله ای بالا تر از تخیل عادی ...تخیلی که مارا به مقصودی برساند.
یوستین گوردر این کار را به نحو احسن انجام داده ...
آنجا که از نوشابه ی رنگین کمان حرف میزد که انسان را مدهوش میکند و هر ۵۲ سال به یک نفر اذن نوشیدنش داده میشود ناخودآگاه واژه ی شراب روحانی در ذهنم تداعی شد. با نوشیدن این نوشابه ی رنگین کمان هم انسان به یک یگانگی با طعم های آن و در نهایت طبیعت میرسد.
یا مثلاتعریف او از خوشبختی آنقدر ساده و ملموس بود که بعد از شنیدنش نمیتوانی احساس خوشبختی نکنی او معتقد است اگر چندیدن نسل به عقب برگردیم اجداد ما از اتفاقات بسیاری همچون بیماری ها و جنگ هاو... که مردم بسیاری از آن جان سالم به در نبرده اند پیروز درآمده اند که اکنون ما اینجا هستیم پس چرا خوشبخت نباشیم؟
در دنیای یوستین گوردر هیچ چیز تصادفی نیست حتی اینکه تو این متن را میخوانی...
این کتاب آنقدر پرنکته هست که بشود طولانی تر از این ها درباره اش نوشت اما به همین اکتفا میکنم و دعوتتان میکنم به خواندنش مخصوصا گروهی که فانتزی خوانی را میپسندند این بار کمی چالش برانگیز تخیل کنید پشیمان نخواهید شد.
خدا میداند که به سختی جملات موجود در ذهنم را به عقب میرانم تا مکتوب نشوند و بیش از این کتاب را بی مزه نکرده باشم و خود بخوانیدش.
          
Elay Chamani

1401/09/17

            ۲ داستان که وجه اشتراکشان پسری به اسم هانس است؛ که ناگهان خود را میان قصه ای به مثال قصه های پریان میابد. با رو شدن هر ورق جمله ای جدید به داستان اضافه میشود که در ابتدا بی ربط اما در نهایت خط سیری بسیار منظم را ایجاد میکنند،هنگامی که "راز فال ورق"ها نمایان میشود..

کلا حس و حال رمان های یوستین گوردر تلفیقی خیلی زیبا از فانتزی و فلسفه است. بجای اینکه مجبور باشی از میان کلمات قلمبه سلمبه چیزی فیلسوفانه کشف کنی،مینشینی و با قصه ای جذاب همراه میشوی و در نهایت فلسفه پشت نوشته ها در تو رسوخ میکند.
این کتاب هم مثل قبلی ها اصلا نتوانستم زمین بگذارم.مدت ها پیش خریده بودمش اما فکر میکردم کتاب سنگینی باشد. برای دستگرمی چند خطش را خواندم و یکهو دیدم چنان غرق شده ام که چیزی به پایانش نمانده.
شاید حس این کتاب را به جرعه ای نوشابه رنگین کمان تشبیه کنم،خودتان بعد از خواندنش میفهمید :)
پ.ن: تقریبا رگه های از شباهت با کتاب جزء از کل را احساس کردم،صرفا شاید چون هردو داستان، پدر و پسری که فیلسوفانه حرف میزنند دارد.
اما خب اگر آن را دوست داشتید و بعلاوه از خواندن قصه های افسانه ای لذت میبرید،قطعا پیشنهادش میکنم.
          
            اول از همه اینکه، حقش حقیقتا بیشتر از 5 ستاره است.
دوم اینکه نمیدانید از کی دلم میخواست که این را بخوانم! اما دست و دلم نمیرفت! فکر می کردم خواندنش خیلی طول می کشد! نمیدانستم که از صبح توی سرویس تا شب توی رختخواب می خوانمش و نمی توانم زمین بگذارمش که!
دوم راهنمایی بودم فکر کنم...، که آرمینا بهم می گفت رعنا.... بخونش! بخونش که عالیه! اما حالا خوانده امش، بعد از 3 سال! ولی بنظرم حتما دلیلی داشته...همانطور که توی خود کتاب گفته بود. همانطور که اینها تصادف نیست....
در طول کتاب به این فکر می کردم که اوه.... یعنی فقط من نیستم که به این چیزها فکر می کنم؟ چقدر خنگ بودم! و واقعا بعدش به احمقی خودم خیلی خندیدم! چونکه بنظرم این موضوع شاید بزرگترین چیز جهان هستی باشد. اینکه بفهمیم ما برای یک چیزی اینجاییم. و خب...مسلما این موضوع ذهن خیلی های دیگر را هم درگیر کرده بوده و خواهد کرد! و خب احمق بوده ام دیگر! نگذارید هی بگویم :))
فکر کنم که چیز دیگری هم می خواستم بهش اضافه کنم...، اما الان یادم نمی آید... :(
پ.ن : وسط کتاب همش یاد این بودم :
روزها فکر من است و همه شب، سخنم/که چرا غافل از احوال دلی خویشتنم (مولوی)
این شعر، تیتراژ یک سریال بود خیلی وقت پیش که یادم نمی آید چیست. اما از همان موقع، و با صدای خواننده اش بدجوری جایش را در دلم باز کرده است!
پ.ن 2 : ممنونم آرمینک م :}
پ.ن 3 : شخصیت ها که گفتن ندارد چقدر عالی بودند :دی :)) و اینکه آقای گوردر چقدر خوب بلد است فلسفه را (این ها اسمشان فلسفه است؟!) وارد داستانش کند :) در هر چهار کتابی (دنیای سوفی، دختر پرتغالی، راز فال ورق و زندگی کوتاه است) که ازش خوانده ام :دی :)