یادداشت رعنا حشمتی

                اول از همه اینکه، حقش حقیقتا بیشتر از 5 ستاره است.
دوم اینکه نمیدانید از کی دلم میخواست که این را بخوانم! اما دست و دلم نمیرفت! فکر می کردم خواندنش خیلی طول می کشد! نمیدانستم که از صبح توی سرویس تا شب توی رختخواب می خوانمش و نمی توانم زمین بگذارمش که!
دوم راهنمایی بودم فکر کنم...، که آرمینا بهم می گفت رعنا.... بخونش! بخونش که عالیه! اما حالا خوانده امش، بعد از 3 سال! ولی بنظرم حتما دلیلی داشته...همانطور که توی خود کتاب گفته بود. همانطور که اینها تصادف نیست....
در طول کتاب به این فکر می کردم که اوه.... یعنی فقط من نیستم که به این چیزها فکر می کنم؟ چقدر خنگ بودم! و واقعا بعدش به احمقی خودم خیلی خندیدم! چونکه بنظرم این موضوع شاید بزرگترین چیز جهان هستی باشد. اینکه بفهمیم ما برای یک چیزی اینجاییم. و خب...مسلما این موضوع ذهن خیلی های دیگر را هم درگیر کرده بوده و خواهد کرد! و خب احمق بوده ام دیگر! نگذارید هی بگویم :))
فکر کنم که چیز دیگری هم می خواستم بهش اضافه کنم...، اما الان یادم نمی آید... :(
پ.ن : وسط کتاب همش یاد این بودم :
روزها فکر من است و همه شب، سخنم/که چرا غافل از احوال دلی خویشتنم (مولوی)
این شعر، تیتراژ یک سریال بود خیلی وقت پیش که یادم نمی آید چیست. اما از همان موقع، و با صدای خواننده اش بدجوری جایش را در دلم باز کرده است!
پ.ن 2 : ممنونم آرمینک م :}
پ.ن 3 : شخصیت ها که گفتن ندارد چقدر عالی بودند :دی :)) و اینکه آقای گوردر چقدر خوب بلد است فلسفه را (این ها اسمشان فلسفه است؟!) وارد داستانش کند :) در هر چهار کتابی (دنیای سوفی، دختر پرتغالی، راز فال ورق و زندگی کوتاه است) که ازش خوانده ام :دی :)
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.