بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

شهربانو

شهربانو

شهربانو

4.0
23 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

51

خواهم خواند

13

کتاب شهربانو، نویسنده مریم قربان زاده.

پست‌های مرتبط به شهربانو

یادداشت‌های مرتبط به شهربانو

            شهربانو قصۀ یه مادره، مادر یه بسیجی ساده، یه نوجوون مثل خیلی از نوجوونای دیگه، یه بیسیم‌چی که 12 سال میفته رو تخت و خانواده‌ش مثل پروانه دورش می‌چرخن. هیچ‏وقت چنین داستانی نخونده بودم. خوندن از زبون یه مادر خیلی برام تازگی داشت، همیشه یا خاطرات رو از زبون خود فرد خونده بودم، یا دوستانش و یا همسرش، مادر یه چیز دیگه‌ست. نثر کتاب هم بسیار روون و زیبا است، هر چند مثل کتاب‌های عادی نیست و زمینۀ داستان خیلی از اول برای آدم روشن نمیشه، چون کلمات مثل یه رود روون از قلب آدما جاری میشن به زبونشون. عشق زلالی در این کتاب موج می‌زنه که قابل توصیف نیست...


این بند بالا رو وقتی نوشتم که فکر می‌کردم کتابی که خوندم زندگی‌نامه یه شخصیت حقیقیه. اشکال از منه البته، چون رمان بودنش روی جلدش نوشته شده... ولی خب چون از طاقچه خوندم این کلمه اونقدر درشت نبود که توجهم رو جلب کنه.
این شد که وقتی فهمیدم این کتاب زندگی‌نامه نیست خیلی خورد تو ذوقم. نمیگم این چیزایی که گفته واقعی نیستن و یا اصلا با اینم مشکلی ندارم که رمان دفاع مقدسی بخونم، فقط اینکه نمی‌دونستم و بعدا فهمیدم اذیتم کرد.

البته هنوزم به نظرم کتاب قشنگی بود و نثرش و نوع روایتش رو هم خیلی دوست داشتم. 

https://taaghche.com/book/30581
          
                من در خانواده‌ای اهل ارزش‌های انقلاب و جنگ بزرگ شدم. پدرم  هم در دوران انقلاب و هم جنگ فعال بود و جانبازی مختصری هم داشت. مادرم هم نوجوانی‌اش را در انقلاب سپری کرد و بعدها در دوران جنگ همراه پدر بود. شهدا، جانبازان و خانواده‌هاشون همیشه برای من محترم بودن. هیچ وقت در خانه ما حرفی زده نمی‌شد که حاکی از کوچک‌ترین بی‌حرمتی به این عزیزان باشه. اما این کتاب به طور بی‌رحمانه‌ای من رو متوجه کرد که عملا از این افراد هیچی نمی‌دونم. سالها با کلیشه‌هایی که در ذهنم شکل گرفته بوده زندگی کردم و از سطح این کلیشه‌ها به عمق نرفتم. واقعا هیچ‌وقت نفهمیدم فرزند شهید چه حسی داشته یا خانواده‌ای که جانباز داره چه مشکلاتی رو تحمل می‌کنه. این فهمی که از کتاب شهربانو به دست آوردم مثل یک سیلی محکم بود در گوشم.

مریم قربان‌زاده، موقعیت جالبی رو برای خواننده ایجاد کرده. ما با چند راوی طرفیم که همه حول ابراهیم پسر جانباز و بعد شهید خانواده صحبت می‌کنند  و از خاطراتشون میگن. به بهانه این روایت و خاطره‌گویی خانواده ابراهیم، تصویری متفاوت و غیرکلیشه‌ای از خانواده رزمنده‌ها و ایثارگران نشون میده، از حس و حال پرستاری‌هاشون از عزیز جانبازشون میگه، گریزی به غربت جانبازان ساکن آسایشگاه‌ها می‌زنه و بهمون یادآوری می‌کنه چقدر جامعه نسبت به اونها بی‌معرفته. نکته زیبای ماجرا اینه که در عین تلخی و حسرت عجین با روایت جنگ، ضدجنگ نیست. خانواده‌ای مذهبی و معمولی رو نشون میده که چندان سیاسی نیستند اما به وقتش غیرت دارند. مادر شهیدی رو نشون میده که در طول داستان رشد می‌کنه و بزرگ و بزرگوار میشه.

فقط شاید بشه یک ایراد مهم از کتاب گرفت. غیر یه مورد از راوی‌ها، بقیه همه یک لحن داشتن. تفاوت خاصی بین پیرزن ۷۰ و چند ساله و مرد حدودا ۳۰ ساله نبود. 
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.