معرفی کتاب خاک آمریکا (رمان) اثر جینین کامینز مترجم سیدرضا حسینی

خاک آمریکا (رمان)

خاک آمریکا (رمان)

جینین کامینز و 2 نفر دیگر
4.4
16 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

30

خواهم خواند

23

ناشر
آموت
شابک
9786003841710
تعداد صفحات
628
تاریخ انتشار
1399/11/28

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        یکی از نخستین گلوله ها از پنجره بازه بالای دوباره توالت، جایی که لوکا ایستاده است، داخل می شود. ابتدا اصلاً متوجه نمی شود که گلوله است. واقعاً هم شانس می آورد که درست وسط دو چشمش اصابت نمی کند. به سختی صدای وحشتناک گلوله و پرواز سریعش تا دل دیوار کاشی شده پشت سرش و فرو ریختن کاشی ها را باور می کند. صدایی که در پی گلوله ها شنیده می شود، بلند و چیزی شبیه بوووم با سرعتی مشابه سرعت هلیکوپتر است.
      

یادداشت‌ها

          خط اصلی این #رمان درباره یک #مهاجرت اجباری است.مهاجرانی که هر یک به دلایلی مشابه چون ترس از #تجاوز و #قتل و غارت، آواره شده‌اند و به امید رهایی، از مرزهای #مکزیک به سمت #خاک_آمریکا مهاجرتی غیرقانونی را در پیش گرفته‌اند.هرکدام داستان #زندگی خود را دارند و در مسیر این مهاجرت به هم پیوسته‌اند.
اما همانطور که انتظار می‌رفت در این مسیر و پیش از رسیدن به #آزادی مورد انتظارشان، اتفاقاتی  برایشان رخ می‌دهد...

من این کتاب را با ترجمه هاجر شُکری و امان‌ا... ارغوان از نشر دُر قلم که ناشری از شهر بجنورد است را خواندم.ترجمه بسیار شیوا بود ولی اشتباه‌های تایپی در آن دیده می‌شد. در انتهای کتاب یادداشت نویسنده را پای این کتابش خواندم. آن هم برایم بسیار جذاب بود. تمام سوالاتی که در خصوص نویسنده کتاب در طول خواندن رمانش به ذهنم رسیده بود را پاسخ داد! اینکه خودش مهاجر نبوده و اقامت آمریکا را هم داشته اما رفتارهای تبعیض‌آمیز و نژادپرستانه آمریکایی‌ها با مهاجران او را به این فکر وا داشته که داستانش را در این‌باره بسازد. اینکه چند سال برای نوشتن این رمان زمان گذاشته و تحقیق کرده است. 
بعد از خواندن کتاب به این فکر میکنم که رفتار ما با مهاجران چگونه است؟! به عبارتی رفتار ما با افغان‌ها چگونه است؟! آنها که هم رنگ پوستشان همچون رنگ پوست ماست و هم زبان و فرهنگشان تشابهات زیادی با ما دارد که حتی بیشتر از این! زمانی که خط مرزهایمان به شکل امروزی نبود، از ما بودند! 
اغلب مهاجران دزد و متجاوز و قاتل نیستند! هر کدامشان به روزنه امید زندگی بهتر، شهر و دیار و خانواده‌شان را رها کرده‌اند و احتمالاً سختی های بسیاری تحمل کرده‌اند. 
سنگینی نگاهمان را از رویشان برداریم...

رمان بسیار جذابی بود و خواندنش را حتماً پیشنهاد می‌کنم.
        

8

          خاک آمریکا داستان یک سفره، سفر لیدیا. سفر از زنی با یک زندگی آروم و یک شغل لذت بخش به زنی که برای هر لحظه زندگیش باید بجنگه.

لیدیا که یکی از کارتل های مواد مخدر همه خونواده اش رو کشته ان، باید برای نجات خودش و پسر هشت ساله اش تلاش کنه، باید فرار کنه و تا جایی که میتونه از زندگی گذشته اش فاصله بگیره. او باید راهی سفر بشه، از یکی از شهرهای مکزیک به سمت مرز آمریکا. سفری که در اون لیدیا به عنوان یک مهاجر غیرقانونی باید خطراتی رو از سر بگذرونه که تا قبلش فقط از اخبار در موردشون شنیده...

در این سفر لیدیا با مهاجرانی همسفر میشه که خودشون داستان های عجیبی دارن. دو خواهر که از هندوراس اومدن، خانومی که بعد از چندسال زندگی توی آمریکا اخراج شده، پسرکی که تنها مسافرت میکنه و ما تا آخر این سفر پرخطر باهاشون همراه میشیم.

من ترجمه نشر ورا رو خوندم که چاپ اولش نیاز به ویرایش داره و حتی خود ترجمه هم میتونست روون تر باشه.در ضمن فونت کتاب هم بسیار ریز بود به خاطر همین تعداد صفحات کتاب نصف ترجمه مشابهش از نشر آموت هست.
        

7

          خوندن این کتاب برای من حدود یک ماه طول کشید.
من به شخصه از داستان‌هایی که توی فرهنگی‌هایی شکل گرفتن که با ما خیلی متفاوتن و اونقدر‌ها برامون آشنا نیستن، خیلی خوشم میاد. انگار اون کتاب تبدیل می‌شه به یه سفر مجانی تو دل اون کشور. 
وقتی اسم مکزیک رو می‌شنوید یاد چه چیز‌هایی می‌افتید؟ من یاد نون تورتیلا، بوریتو، سس سالسا، کلاه‌های کابویی و لباس‌های رنگارنگ می‌افتم.
این داستان اون تصور‌های رنگارنگ من رو از مکزیک کنار زد و یک تصویر کدر و غبار آلود رو نشونم داد. یه منظره پر از باند‌های قاچاق مواد مخدر که کشتن آدم‌ها توی روز روشن براشون عادی ترین کار ممکنه و مردمی که حتی کارهای روزمرشون هم با تن و بدن لرزون انجام می‌دن.
این داستان از چند بعد من رو تحت تاثیر قرار داد که دوست دارم دربارش صحبت کنم.
اول اینکه چقدر ریشه‌های زندگی می‌تونن قوی باشن. اینکه یه آدم حتی با وجود از دست رفتن تمام خانوادش به یک چیز کوچیک برای ادامه دادن چنگ می‌زنه. یک بهانه رو انتخاب کرده تا خودش رو قانع کنه که همچنان شایسته زندگی کردن هست. 
دوم اینکه ما خیلی بیشتر از چیزی که فکر می‌کنیم توانایی داریم. بیشتر از چیزی که فکر می‌کنیم طاقت داریم و همون جایی که حس می‌کنیم قراره از بین بریم می‌تونیم دوباره بلند شیم.
سوم اینکه از چیزی نترسیدن خیلی ترسناکه. باید تا لحظه مرگت چیزی وجود داشته باشه که ازش بترسی، چیزهایی وجود داشته باشن که هنوز برات غیر عادی باشه و دلت رو آشوب بکنه.
شاید این حرفا اگه در قالب چند تا جمله بود خیلی به نظرم مسخره می‌رسیدن. اما وقتی در قالب جریان یک زندگی نشون داده شدن، انگار تونستم برای اولین بار درست درکشون کنم. به نظرم خیلی جالب و همزمان عجیبه که چیز‌‌هایی رو بتونیم درک کنیم که هیچ وقت به طور کامل توی زندگیمون تجربشون نکردیم. فکر ‌می‌کنم این همون چیزیه که همیشه از کتاب‌ها انتظار داریم.
من تا لحظه آخر همش حس می‌کردم که انتخاب اشتباهی کردم و شاید اصلا نباید این کتاب رو می‌خوندم. به نظرم حوصله سر بر می‌اومد و نمی‌فهمیدم دقیقا چی می‌خواد بگه. به نظرم حتی اگه تا صفحه آخر هم بهش مهلت بدید موردی نداره.
اگه به مسائل اجتماعی علاقه دارید و با خوندن کتاب‌‌هایی که صفحاتش بیشتر از ۵۰۰ صفحه است مشکلی ندارید، قطعا بهتون توصیش می‌کنم.
        

2