یادداشت زهرا عامریان

        خوندن این کتاب برای من حدود یک ماه طول کشید.
من به شخصه از داستان‌هایی که توی فرهنگی‌هایی شکل گرفتن که با ما خیلی متفاوتن و اونقدر‌ها برامون آشنا نیستن، خیلی خوشم میاد. انگار اون کتاب تبدیل می‌شه به یه سفر مجانی تو دل اون کشور. 
وقتی اسم مکزیک رو می‌شنوید یاد چه چیز‌هایی می‌افتید؟ من یاد نون تورتیلا، بوریتو، سس سالسا، کلاه‌های کابویی و لباس‌های رنگارنگ می‌افتم.
این داستان اون تصور‌های رنگارنگ من رو از مکزیک کنار زد و یک تصویر کدر و غبار آلود رو نشونم داد. یه منظره پر از باند‌های قاچاق مواد مخدر که کشتن آدم‌ها توی روز روشن براشون عادی ترین کار ممکنه و مردمی که حتی کارهای روزمرشون هم با تن و بدن لرزون انجام می‌دن.
این داستان از چند بعد من رو تحت تاثیر قرار داد که دوست دارم دربارش صحبت کنم.
اول اینکه چقدر ریشه‌های زندگی می‌تونن قوی باشن. اینکه یه آدم حتی با وجود از دست رفتن تمام خانوادش به یک چیز کوچیک برای ادامه دادن چنگ می‌زنه. یک بهانه رو انتخاب کرده تا خودش رو قانع کنه که همچنان شایسته زندگی کردن هست. 
دوم اینکه ما خیلی بیشتر از چیزی که فکر می‌کنیم توانایی داریم. بیشتر از چیزی که فکر می‌کنیم طاقت داریم و همون جایی که حس می‌کنیم قراره از بین بریم می‌تونیم دوباره بلند شیم.
سوم اینکه از چیزی نترسیدن خیلی ترسناکه. باید تا لحظه مرگت چیزی وجود داشته باشه که ازش بترسی، چیزهایی وجود داشته باشن که هنوز برات غیر عادی باشه و دلت رو آشوب بکنه.
شاید این حرفا اگه در قالب چند تا جمله بود خیلی به نظرم مسخره می‌رسیدن. اما وقتی در قالب جریان یک زندگی نشون داده شدن، انگار تونستم برای اولین بار درست درکشون کنم. به نظرم خیلی جالب و همزمان عجیبه که چیز‌‌هایی رو بتونیم درک کنیم که هیچ وقت به طور کامل توی زندگیمون تجربشون نکردیم. فکر ‌می‌کنم این همون چیزیه که همیشه از کتاب‌ها انتظار داریم.
من تا لحظه آخر همش حس می‌کردم که انتخاب اشتباهی کردم و شاید اصلا نباید این کتاب رو می‌خوندم. به نظرم حوصله سر بر می‌اومد و نمی‌فهمیدم دقیقا چی می‌خواد بگه. به نظرم حتی اگه تا صفحه آخر هم بهش مهلت بدید موردی نداره.
اگه به مسائل اجتماعی علاقه دارید و با خوندن کتاب‌‌هایی که صفحاتش بیشتر از ۵۰۰ صفحه است مشکلی ندارید، قطعا بهتون توصیش می‌کنم.
      
18

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.