همراه شدن با این کتاب، یعنی زندگی کردن با خانوادهی محسن.
چیزی شبیه به هرشب و هرسال دیدن سریال پایتخت!
همون قدر پر ماجرا، شیرین، خندهدار و دوست داشتنی.
از صمیمیت دایی اکبر و محسن خوشم میاد چون تجربه کردم این احساس رو.
و بیبی... بی بیِ عزیز که از همون جلد اول از مردنش میترسیدم؛)
قشنگترین و پندآموزترین بخش این جلد اونجایی بود که پدر محسن، علی آقا با مراد کمیتهای بحثش شد.
حرفهایی که زد همه واقعیت داشتن و دردآور بودن، اما لازم بودن.
امثال مراد دور و بر ما زیاده و آدم هایی شبیه به محمد کم!