یادداشت‌های Fati Hassanpour (73)

          <<تفنگ بردار و نشانه بگیر
آینده را در کله‌ات
و گذشته را در قلبت>>
        

          همین الان تمومش کردم و داستان آخرش منقلب‌ام کرد

کتاب یک روز قشنگ بارانی از اریک امانوئل اشمیت شامل ۵ داستان کوتاه با محوریت زنان هست :

🍀 یک روز قشنگ بارانی  (درباره ملاقات یک زن سختگیر و ایرادگیر به نام هلن و مردی آرام و مثبت اندیش به  نام آنتوان . وقتی دو شخصیت متضاد با هم زندگی کنن چه اتفاقی میوفته؟)
🍀 غریبه (درباره زنی که ناگهان یه پیرزن  ناشناس رو تو خونه اش می‌بینه.یعنی این پیرزن کیه؟)
🍀 اُدِت معمولی ( ملاقات زنی ساده‌دل و مهربون با نویسنده مورد علاقه اش. آیا این زن میتونه توجه نویسنده رو به خودش جلب کنه؟)
🍀 تقلبی ( درباره زنی به نام امه فاوار که بعد از بیست و پنج سال معشوقه بودن، رها میشه . حالا امه میخواد با زندگیش چیکار کنه؟)
🍀 زیباترین کتاب دنیا (  زنان زندانی ِ مخالف نظامِ شوروی در اردوگاه کار اجباری ،تصمیم دارن به طریقی برای فرزاندنشون  نامه بفرستن. آیا در نهایت موفق میشن؟)

این اولین کتابی بود که از این نویسنده خوندم و اونقدری خوب بود که ترغیب بشم کتابای بیشتری ازش بخونم🤍
        

          کتاب اتاق قرمز متشکل از ۶ داستان کوتاه جناییست  :
کرم ابریشم
صندلی انسانی
دو زندگی پنهان
اتاق قرمز 
پرتگاه
دوقلوها
 
داستان ها ،کوتاه و در عین حال پرمایه بودن و بدون حرف اضافه ای مخاطب رو درگیر میکردن و در نهایت ،پایان بندی تمیزی داشتن. اینکه این ایده های عجیب برای قتل چطوری به ذهن نویسنده می‌رسید به نوبه‌خودش باعث شگفتیه.
داستانِ کرم ابریشم  بیشتر فضای غمناک داشت تا جنایی.
داستان ِاتاق قرمز واقعا ایده نابی داشت ولی بشخصه <<دو زندگی پنهان>> و <<پرتگاه>>  رو  یکم بیشتر دوست داشتم .


از اینجا به بعد یادداشت حاوی اسپویل عه⛔️

یه سوال از دوستانی که کتاب رو خوندن دارم.من یکم گیج شدم. توی داستان پرتگاه، واقعا سایتو و مرد قصد داشتن دختر رو بکشن یا همه اینا صرفا یه توهم توطئه از سمت دختر بود؟
        

          مثل دو جلد قبل بازم لذت بردم .
این کتاب عمیقا احساساتمو درگیر کرد . عشق داشت،دلتنگی داشت، غم داشت ...غم داشت..‌.💔
اگر جلد‌های قبل رو دوست داشتید ،این جلد رو از دست ندید.

*: به هیچ وجه جلد ۳ رو از نشر آزرمیدخت نخونید .ترجمه به حدی ضعیفه که نه تنها از کتاب لذت نمیبرید که حتی اعصابتون بهم می‌ریزه. از نشر مون بخونید.
        

          نمیدونم چرا اونجور که باید، آثار مک فادن ،شگفت زده ام نمیکنه.
شاید انتظارات بالایی دارم
ولی خب بنظرم جنایی ضعیف تری از بخش دی و هیچوقت دروغ نگو، داشت‌.
        

           عاشق این کتاب شدم🤍
درسته کتاب کودک و نوجوانه ولی اینقدر خوندنش شیرین و لذت بخشه که هر مخاطبی با هر سن و سالی رو با خودش همراه میکنه.
داستان درباره ماتیلدا دختری ۵ ساله اس که هوش اعجاب آوری داره و یه نابغه است ولی خانواده اش نه تنها بهش اهمیت نمیدن که حتی اون رو یه احمق فرض میکنن.بعد از ورود ماتیلدا به مدرسه معلمش خانم هانی ،بلافاصله استعداد بی‌نظیرشو کشف میکنه و این تازه شروع ماجراست.
خوندنشو به عنوان یه کتاب حال خوب کن وسط روزای سخت زندگی، پیشنهاد میدم.🌱
        

          چطوری هربااار  نمیتونم تشخیص بدم قاتل رو😩😂
لذت بردم واقعا. گرچه خانم مارپل خیلی دیر به ماجرا اضافه شد اما ترکیبش با سرهنگ نیلِ باهوش ، چیز خوبی از آب درومد👌🏻
        

          وقتی به آخر کتاب رسیدم ، یه غم  و خشم مبهمی وجودمو گرفت.
آدما چقد میتونن وحشتناک باشن.
بیچاره آندری یفیمیچ و آندری یفیمیچ‌ها !
        

          میتونم بگم از بهترین کتابای ژاپنیه که تا الان خوندم.
کتاب فانوس خاطرات گم شده درباره یه عکاسی عه که افراد لحظات اخر زندگیشون  واردش میشن و اونجا فردی به اسم هیراساکا به استقبالشون میاد و بهشون کمک میکنه بهترین لحظات زندگیشونو به عنوان عکس ثبت کنن .
و  در نهایت با استفاده از بهترین عکساشون ،یه فانوس خاطرات ایجاد میکنه  و فرد بعد از تماشای اون فانوس ،به دنیای بعد مرگ منتقل میشه.

کتاب پر از احساسات زیبا بود . باهاش غمگین شدم، خندیدم و در کل لذت بردم.
خوندنشو بهتون پیشنهاد میکنم.

تابستان ۱۴۰۴🌼
        

          چندان جالب نبود
بعضی شعرها قابل درک نبودن(شاید برای من.شایدم ترجمه خوب نبود)
این چندتا رو دوست داشتم:
نمی آید
این غریبه را نمی‌شناسم
همانطور که اگر خوشحال بودم
جاخالی بزرگ
عروسی است
در خیابان قدم میزنی 
        

          فقط میتونم بگم از خوندنش لذت بردم
        

          اولین کتابی بود که از هاروکی موراکامی خوندم
این کتاب متشکل از  ۷ داستان کوتاهه :
بیدنابینا،زن خفته
سال اسپاگتی
میمون شیناگاوا
قلوه سنگی که هر روز جابه‌جا می‌شود
دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای آوریل
اسفرود بی‌دم
مرد یخی

بعضی داستانا بدون هیچ پایان واضحی تموم میشدن و خواننده رو تو سردرگمی غرق میکنن.
با این حال من از توصیفات کتاب و استفاده از عنصر طبیعت توی متن لذت بردم و البته از رئالیسم جادوییِ استفاده شده تعجب کردم، چون انتظارشو نداشتم.
بنظرم بهترین داستان ها <<قلوه سنگی که هر روز جابه‌جا می‌شود>> و <<دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای آوریل>> بود 
پ.ن: <<مرد یخی>> خیلی ذهنمو درگیر کرده. ای کاش برداشت بقیه ازش رو میفهمیدم
        

          
دقیقا مثل اسمِ کتاب ،خوندنش یه استراحت و زنگ تفریح وسط زندگیه.
نویسنده تلاش کرد با کلمات ساده و به زبان عامیانه راه و رسم زندگی رو نشون بده.
ایده‌ی استفاده از بریده کتابای نویسنده های دیگه رو دوست داشتم و تصویر های استفاده شده تو کتاب هم واقعا به دل می‌نشست.
یه کتاب حال خوب کن🌼
        

          خودخواهی بشر پایان ندارد ...
        

          حقیقتش بخاطر زیبایی طرح جلدِ کتاب و همچنين اسمش ،ترغیب شدم که بخونمش😅

شروعش رو چندان دوست نداشتم و گیج کننده بود چون کتاب یه کتاب فانتزی بر پایه طالع بینی به کمک اخترشناسی عه  و از اونجایی که شناخت خوبی از صورت های فلکی هر ماه نداشتم،حین خوندنش اذیت میشدم
اما هرچی جلوتر رفت روند داستان بهتر شد . در پایان شخصیت ها یجورایی بهم متصل شدن و عاشقانه های کوچیکی هم انتهای کتاب بود که کتابو برام شیرین  کرد.

در کل کتابیه که احتمالا نمیشه رو طالع بینیش حساب باز کرد ولی اون رهنمود های پایانی که به شخصیت های کتاب ارائه میداد، میتونه برای خواننده یه تلنگر  مفید باشه‌.


        

          یه اندازه بقیه کتابای آگاتا، از فهمیدن قاتل هیجان زده نشدم ولی با این حال روند داستانیشو خیلی دوست داشتم. این که تعداد مظنونین بالا بود،هیجان کتابو بیشتر کرده بود.
راوی داستان کشیش بود که بنظرم خیلی شخصیت دوست داشتنیی داشت. عشقش به همسر جوانش حتی بانمک تر کرده بود کتابو😂
یه بخش از کتاب:
گریزلدا: "می‌شود یکبار بگویی که دیوانه‌وار مرا دوست داری؟"
کشیش: "گریزلدا، می‌پرستمت!می‌ستایمت! دیوانه وار و بی اختیار و کاملا غیر کشیشانه!"
        

          چقدر غمناکه که ناگهان از عرش به فرش برسی
این بلایی بود که پایان شب چهارم برای مرد رویا پردازمون اتفاق افتاد و چه زیبا گفت:
<<شب های روشن من آن روز صبح به آخر رسید>>
        

          فقط آگاتا کریستی میتونه کاری کنه بی وقفه یه کتابو در عرض چند ساعت بخونم و تموم کنم🙂‍↕️💞
خوشبختانه یا متاسفانه بازم نتونستم قاتل رو تشخیص بدم🤧

        

          حس زندگیی که این کتاب و جلد اولش بهم دادن ،همیشه تو خاطرم میمونه
<<فصل ها به ترتیب پشت سر هم می‌گذرند
زندگی هم همینطور،از زمستانی سخت عبور خواهد کرد.
اما پس از هر زمستانی،بهاری خواهد آمد.>>