یادداشت‌های محمد فائزی فرد (64)

خدای کشتار
          خیلی خب. کار رو دوست نداشتم. به دو دلیل اصلی که البته دلیل دوم خودش سه مورده. دی:

اولیش اینه که سلیقه‌ام نبود. که بقیه دلایل برای توجیه همینن. : ))))

اما دوم:  سه تا مشکل داشتم باهاش.
اولیش این بود که حداقل نتونست موضوع کار رو به من بفروشه. حالا مشکل از منه که با وجود تلاشش خریدار موضوع نشدم یا مشکل از اثره که نتونست موضوعی که درباره‌اش بحث می‌کنه رو اون‌قدر به مرکز توجه بیاره که بگم: «آها. شاید اصلی‌ترین مشکل دنیا این نباشه، ولی بذار ببینم چی می‌شه.»؟

مورد دوم بازی‌ای بود که توی دیالوگ‌ها رخ می‌داد و تنش می‌ساخت. منتها اول اینکه یکی دو بار یک ترفند کار می‌کنه. کل اثر رو روی یه ترفند بالا آوردن طبیعتا اون ترفند رو لوس می‌کنه. و اینکه از یه جایی به بعد دست نویسنده، رو می‌شه که اوکی حالا قراره از اینکه رنگ آبی رنگ مورد علاقه شخصیته هم یه بامبولی دربیاره. و کاملا قابل پیش‌بینیه که چه بامبولی قراره دربیاره. چون هزار بار این کار رو کرده تا اینجا.

مورد آخر هم اینکه هیچ‌جا با شخصیت‌ها همدلی نداشتم. یعنی یک بار هم نشد که بگم، عه راست می‌گه چرا بقیه به این بنده‌خدا حمله می‌کنن؟ در صورتی که حداقل از نظر من، نکته این نوع نوشتن اینه که هر بار با چرخش ماجرا و تغییر قربانی و... من خواننده باید برگردم به حرف قبلیم و بگم: «نه، انگار حق با اینم هست.»

خلاصه این اثر کلا چیز جدیدی برای ارائه نداشت. چیزهای قدیمی‌ای هم که استفاده کرده بود، شکل کاملی نداشتن.

برای همین 2.5 دادم. یعنی دقیقا روی خط. می‌شه خوندش، ولی احتمالا توی همون زمان کارهای بهتری هست که جای این کار سراغش برم.
        

8

تابستان دیوانه
        کتاب عجیبیه.
از طرفی بخش‌هاییش اون‌قدر یک‌نواخت می‌شد و بدون اتفاق جلو می‌رفت که فقط خط اول هر پاراگراف رو می‌خوندم و دیالوگ‌ها رو. از طرفی یک سوم انتهایی داستان رو نه کلمه‌به‌کلمه که حرف‌به‌حرف خوندم و حتی احساساتم رو خیلی شدید درگیر کرد.

درسته که یک‌جاهایی یک‌نواخته، و یا خیلی شدید تلخی مواجهه جامعه آمریکایی با سیاه‌ها رو به کاممون می‌ریزه، اما آخر هنر مگر قرار نیست احساس رو برانگیزه؟ خب توی این مورد کارش رو خیلی خوب انجام می‌ده. در حدی که با وجود مونث بودن تمام کاراکترهای اصلی داستان، اون‌قدر ماجرا رو برای من درونی کرد که نزدیک بود گریه کنم. :)

درباره درونمایه کار هم اگر بخوام چند خطی بنویسم، درواقع مواجهه پاک‌ترین و معصوم‌ترین موجود خلقت، یعنی بچه‌ها است با جهان تاریک آمریکایی دهه شصت. روش زیبایی که استفاده می‌کنه هم اینه که ما رو شبیه به همون دخترها با تبعیض‌ها و ... آشنا می‌کنه. موعضه نمی‌کنه. حتی در ابتدا مبارزان سیاه رو آدم‌های عجیبی نشون می‌ده که نمی‌شه درکشون کرد. اما هر قدر جلوتر می‌ریم بیشتر با دلایل وجود چنین آدم‌هایی آشنا می‌شیم و بیشتر زنی رو درک می‌کنیم که دخترهاش رو رها کرده و رفته.
البته از نظر من، نگاهش به زن، نگاه درستی نیست. همون نگاه افراطی فمنیستی موج سوم رو داره. زنی که نه خانه‌دار، بلکه یک مادر باشه رو هم به رسمیت نمی‌شناسه. هرچند در کل سعی می‌کنه در آخر این دو نقش رو تا حدودی با هم آشتی بده اما ناتوانه و الگویی که ارائه می‌ده، الگوی کاملی نیست؛ هرچند می‌شه بهش احترام گذاشت.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

Blame!, Vol. 1
        بلیم هم از نظر داستانی سنگینه و هم از نظر شکل و سبک طراحی. جهانی که ارائه می‌ده هم تاریک و عمیقا درهم‌کوبیده‌شده است.
فضای تاریکی داره و از لحظه اول مخاطب رو وسط نبرد خون‌آلودی می‌اندازه که هدفی برای اون شاید نشه پیدا کرد؛ حداقل در این جلد.
بی‌رحمی و تلاش برای بقا در اون خیلی خشن به نمایش گذاشته می‌شه و مهربانی و نوع‌دوستی مثل، انسان حقیقی، در اون کمیابه. برای همین مهربانی در این اثر خیلی به چشم می‌آد. چون کمه و نایاب.
اما داستان چیه؟
راستش درک داستان در بلیم خیلی ساده نیست. دیالوگ‌ها کم هستن و ما هم مثل شخصیت اصلی درگیر جست‌وجویی می‌شیم که از ادامه اون تصویر روشنی نداریم. تنها یک چیز مشخصه، اینکه شخصیت اصلی به‌دنبال ژن خالص انسانیه. چرا؟
چون سال‌ها گذشته و ما آینده‌ای رو می‌بینیم که انسان‌ها تغییر کردن. حداقل از نظر ژنتیکی انگار اصلاحاتی داشتن یا شاید جهش‌هایی، برای همین انسان خالص در دسترس نیست. پس برای یافتنش باید سفر درازی رو به جون خرید. اما چرا به این انسان نیازه؟ حداقل در جلد اول خیلی واضح درباره‌اش صحبت نمی‌شه. هرچند اشاراتی می‌شه اما باید گفت جلد اول بلیم، آغاز سفر رو به تصویر می‌کشه. سفری در جهانی طبقه‌طبقه و آهنی که هیچ آسمانی تا هزاران طبقه بالاتر وجود نداره.
در این جهان، موجودات سیلیکونی انسان ها رو شکار می‌کنن (هنوز نمی‌دونیم چرا) و سرپرستی که معمار این دنیای آهنیه هم نیروی دیگریه که هر گونه مزاحمی رو نابود می کنه.

در آخر باید بگم چیزی که عمیقا من رو تحت تاثیر قرار داده، طراحی جهان و این دنیای تاریکه. حتی اگر داستانش جذبتون نکرده، چند صفحه‌ایش رو نگاه بندازید.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15

اسطوره های موازی
          کاری که این کتاب کرده گردآوری اسطوره‌های هم‌موضوع از فرهنگ‌های مختلف در کنار همه.
تقریبا می‌شه گفت هشتاد درصد متن کتاب همینه. تازه این اسطوره‌ها رو گاهی با اشتباهات ریزی وارد کرده و می‌شه گفت خیلی چیزی فراتز از ویکی‌پدیا نداره. و شاید تمام کاری که در این هشتاد درصد انجام داده همینه. یک سری مطلب رو کنار هم آورده که شخصا از این هشتاد درصد کار اصلا خوشم نیومد.
اما...
اما درست در بیست درصد انتهایی کتاب، یک سری مقالات و نتیجه‌گیری‌ها داره که می‌خواد اسطوره و این توازی معانی یا شکلی رو در فرهنگ‌های مختلف از دیدگاه‌های مختلف بیان کنه. این بخش برای من خیلی ارزشمند بود و اگر این بخش نبود احتمالا کتابی بود که نگهش نمی‌داشتم.کاش همین صد صفحه رو چاپ می‌کردن.

در کل به‌نظرم اگر آشنایی محدودی با اساطیر ملل دارید، ده بیست صفحه اول کتاب رو بخونید و بعد مستقیم برید سراغ هشتاد صفحه آخر کتاب. اون وسط چیز خاصی براتون وجود نداره.
اما اگه کلا با اساطیر و... بیگانه‌اید که کلا کتاب برای شما نیست. اون بخش میانی که اساطیر رو شرح داده براتون سمه. برید و از همون ویکی‌پدیا اسطوره‌های ملل رو بخونید. :)
        

19