یادداشت محمد فائزی فرد

تابستان دیوانه
        کتاب عجیبیه.
از طرفی بخش‌هاییش اون‌قدر یک‌نواخت می‌شد و بدون اتفاق جلو می‌رفت که فقط خط اول هر پاراگراف رو می‌خوندم و دیالوگ‌ها رو. از طرفی یک سوم انتهایی داستان رو نه کلمه‌به‌کلمه که حرف‌به‌حرف خوندم و حتی احساساتم رو خیلی شدید درگیر کرد.

درسته که یک‌جاهایی یک‌نواخته، و یا خیلی شدید تلخی مواجهه جامعه آمریکایی با سیاه‌ها رو به کاممون می‌ریزه، اما آخر هنر مگر قرار نیست احساس رو برانگیزه؟ خب توی این مورد کارش رو خیلی خوب انجام می‌ده. در حدی که با وجود مونث بودن تمام کاراکترهای اصلی داستان، اون‌قدر ماجرا رو برای من درونی کرد که نزدیک بود گریه کنم. :)

درباره درونمایه کار هم اگر بخوام چند خطی بنویسم، درواقع مواجهه پاک‌ترین و معصوم‌ترین موجود خلقت، یعنی بچه‌ها است با جهان تاریک آمریکایی دهه شصت. روش زیبایی که استفاده می‌کنه هم اینه که ما رو شبیه به همون دخترها با تبعیض‌ها و ... آشنا می‌کنه. موعضه نمی‌کنه. حتی در ابتدا مبارزان سیاه رو آدم‌های عجیبی نشون می‌ده که نمی‌شه درکشون کرد. اما هر قدر جلوتر می‌ریم بیشتر با دلایل وجود چنین آدم‌هایی آشنا می‌شیم و بیشتر زنی رو درک می‌کنیم که دخترهاش رو رها کرده و رفته.
البته از نظر من، نگاهش به زن، نگاه درستی نیست. همون نگاه افراطی فمنیستی موج سوم رو داره. زنی که نه خانه‌دار، بلکه یک مادر باشه رو هم به رسمیت نمی‌شناسه. هرچند در کل سعی می‌کنه در آخر این دو نقش رو تا حدودی با هم آشتی بده اما ناتوانه و الگویی که ارائه می‌ده، الگوی کاملی نیست؛ هرچند می‌شه بهش احترام گذاشت.
      
3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.