یادداشتهای محدثه محمدزاد (75) محدثه محمدزاد 1404/1/25 چطور باید یک ماشین را به حمام برد؟ (صرفه جویی در مصرف آب) فرهاد حسن زاده 1.8 2 «عملی»کردن یه دغدغه، نشوندادن یه ایده بهصورت مصداقی و دقیق، واقعاً اتفاق ارزشمندیه. فقط نگفته که باید حواسمون به مصرف آب باشه. اینو هم گفته که چهطور حواسمون رو جمع کنیم... از ظرافتهای اخلاقیش هم خوشم اومد. (ما توی گروهمون کسی رو مسخره نمیکنیم) آغازش هم با توصیف آزمایشگاه عمهخانمه و نسبتاً پرکشش هست. ولی درکل خیلی جا داشت که انسجام روایی بیشتری داشته باشه. تصویرگریش هم میتونست بهتر باشه... درواقع سه ستاره برای موضوع و اصل حرفی که زده شده+جملههای بانمک شخصیتها 0 7 محدثه محمدزاد 1404/1/25 آقا رنگی و گربه ناقلا، یا، این جوری بود که اون جوری شد فرهاد حسن زاده 4.0 5 اولاً که پشتش مفهوم غنی و قابل تأملی داره! دوماً که بامزه و خلاقانهست نوع روایت. سوماً که هماهنگی و همراهی متن و تصویر، ده از ده... 0 7 محدثه محمدزاد 1404/1/11 کجا با این عجله؟ پیترهمیلتن رنلدز 4.1 6 اینقدر عمیقه که آخرش از خودم پرسیدم: یعنی بچهها اینقدر خوب فکر میکنن و مسایل به این مهمی و بزرگی تو سرشون میچرخه؟ (که یک کتاب کودک شامل همچین مفاهیمی باشه) و بله، البته... 0 5 محدثه محمدزاد 1404/1/10 دیو دیگ به سر فرهاد حسن زاده 3.9 7 هو العزیز. آغاز پرکششی داره و آخرش هم معناسازه. خیلی خیلی هنرمندانه به کودک میگه که مثل «دلاور» باشه و نترسه! این گزاره رو پخش کرده توی یه داستان جذاب با تهمایههای طنز؛ به طوری که کودک این مفهوم رو نفس بکشه... فعالیتهایی که وسط کتاب تعریف کرده هم بهجا هستن و تقریباً خلاقانه. دقت کودک رو هم بیشتر میکنن. بهعلاوه باعث میشن کودک همراه با کتاب بمونه. یه ترفند دیگه برای جلب همراهی کودک، جابهجاکردن تخاطبهاست که خوش هم نشسته. القصه، ترکیب برندهٔ فرهاد حسنزاده و علی خدایی این شکلیه. :) 2 9 محدثه محمدزاد 1404/1/9 چرا؟ نیکالای پوپوف 2.9 4 اسم و روی جلدش غلطاندازه! موضوعش صلحطلبیه و خلاقیت خاصی هم در ارایهٔ این موضوع نداره. 0 8 محدثه محمدزاد 1404/1/9 ترسناک ترین کاری که تا حالا انجام دادی چه بوده؟ سولماز خواجه وند 5.0 1 موضوعش (کودکی که نابیناست) و نحوهٔ ورودش به این موضوع (ترس از اینکه بعد از عمل هم چشمهایش نبینند) و تصویرها نیاز به تأمل دارن و کودک و بزرگسال رو وادار به تأمل میکنن. خط روایت رو هم با یه نشانه پیش میبره (شمردن) و حقیقتاً قلّ و دلّ! حرفهای، عمیق، زیبا، درجهیک. #کودک (نونهال+۹) 0 7 محدثه محمدزاد 1404/1/9 دارد هوای تازه می آید ایلگار رحیمی 0.0 1 شامل ۹ #شعر که بیشترشون مضمون اخلاقی-دینی دارن. مثلاً یکی از شعرها راجعبه قرآنه و اسم کتاب هم از همین شعر گرفته شده. درکل شعرها معمولیاند، نه خاص و نه ضعیف. #کودک (نونهال+۹) 0 5 محدثه محمدزاد 1404/1/9 حوض فرشته هدا حدادی 0.0 1 شامل ۱۰ #داستان_کوتاه برای گروه سنی ب. بارقههای درخشانی از خلاقیت در کتاب دیده میشه اما کلیتش و کلیت هر داستان اونقدر قوی نیست که از هدی حدادی و انتشارات علمی-فرهنگی انتظار میره. یکی از اون بارقههای درخشان، «خارخاری»ه! خارخاری یک قورباغه بود که همیشه تنش میخارید :) بنمایهٔ نظافت و بهویژه شانهزدن در کتاب تکرار میشه. 0 4 محدثه محمدزاد 1404/1/9 ممنونم آمو! اوگه مورا 4.6 6 یه داستان صمیمی از بخشش. نویسنده اصالتاً نیجریهای هست. و توی تصاویر هم افراد، رنگینپوست هستن. (جالب بود) 0 4 محدثه محمدزاد 1404/1/9 وایوو محمد طلوعی 3.8 7 دست گذاشته روی یه مفهوم خیلی بزرگ: «خوبی چیه؟» و خوب هم از پسش براومده:) کتاب رو یهطوری شروع میکنه که عمراً آدم ذهنش بره به این سمت که قراره با یه سوال مهم فلسفی روبهرو بشه... شخصیت فانتزی وایوو هم واقعاً دوستداشتنیه. 0 2 محدثه محمدزاد 1404/1/7 چه کار بکنی وقتی خیلی نگرانی؟: راهنمای کودک برای غلبه بر اضطراب داون هابنر 0.0 1 هو العزیز. روان و سرراست حرفشو زده. فعالیت کشیدنی/نوشتنی تعریف کرده بعد از هر بخش توضیحی که جالب و موثره. راهنماییهاش «عملی»ه واقعاً و میشه با این راهکارها اضطراب رو تاحدی مهار کرد. یه گزارهٔ خوب و دقیق نظری هم داره که نگرانی مثل گوجهفرنگی هست! اگه بهش توجه کنی، رشد میکنه... فقط چیزی که متوجه نمیشدم، توصیههاش برای همراهی پدر و مادر بود. اگه این کتاب مخاطبش کودکه (که هست) نویسنده توقع داره کودک، پدر و مادر رو با خودش همراه کنه؟ یا غیرمستقیم گفته که پدر و مادر به این توصیهها عمل کنن؟ پن: نگرانی، درد کوفتیایه... گوجهفرنگی اینشکلی اصلاً هم خوشمزه نیست......... 0 1 محدثه محمدزاد 1403/12/4 درد من چه رنگی است؟ افسانه موسوی گرمارودی 4.5 1 چه ایدهٔ درخشانی! مختصر و مفید، زیبا و بوسیدنی. :) 0 8 محدثه محمدزاد 1403/11/14 کتاب خاتم: محمد تورات کارگردان مهدی عزیزاللهی 5.0 1 روان بود و صمیمی و عمیق. از عمق جان نویسنده آمده بود و اضافه نمیگفت و خواننده را دور سر خودش نمیچرخاند و بازی نمیدادش. واقعاً رنگوبوی پیامبر خاتم را داشت... همین. 0 17 محدثه محمدزاد 1403/11/14 چرا؟ لیلا پراپ 3.8 4 هو العزیز. ایدهش خیلی جالبه! اینکه یه چرا بذاریم پشت هر چیزی که میبینیم، تحلیلمون رو قوی میکنه بهگمونم. و چه خوب که از بچگی تمرین کنیم تا چرا بپرسیم. جوابهای طنزش رو هم دوست داشتم، البته طنز خوب بودن، نه طنز عالی. خیلی از جوابهای علمیای که به «چرا...؟» میداد، در اصل جواب نبود! صرفاً کارکرد و فایدهٔ اون ظاهر یا اون اندام حیوان رو میگفت. (اساساً جواب خیلی از چراهای اینشکلی مشخص نیست.) 0 8 محدثه محمدزاد 1403/11/14 نوبت من است نورم فیوتی 3.0 2 هو العزیز. انگار این کتاب میخواد به کودک آموزش بده که خوشیهاش رو با دوستش تقسیم کنه و یکی از لوازم تقسیم عادلانه، رعایت نوبته که تمرکز کتاب روی همین زیرموضوعه! شخصیتها خیلی بالغانه رفتار میکنن و به همین جهت دور از واقع به نظرم رسید و ۲.۵ امتیاز دادم... 0 8 محدثه محمدزاد 1403/11/13 درختها و قتل مرزوق عبدالرحمن منیف 3.7 2 یا حق. دست بردار از این در وطن خویش غریب! کتاب از نیمه گذشتهبود که بالای یکی از صفحات نوشتم: «دلم برای باغچه میسوزد». نمیدانم شما هم اگر این کتاب را دست بگیرید، صدای فروغ فرخزاد را میشنوید یا نه. اما میدانم که این صدا را خواهیدشنید: «دست بردار از این در وطن خویش غریب»! در وطن خویش غریب، مردیست که زمانی در دانشگاه تاریخ درس میداده اما بنا به دلایلی سیاسی از دانشگاه اخراج میشود و برچسب اخراجی میخورد. این برچسب آنقدر قدرت دارد که او را حتی از تدریس در مدارس خصوصی هم محروم میکند. بعد از اینکه تیرهایش برای تدریس و کارهایی مانند تجارت به سنگ میخورد، سراغ ترجمه میرود ولی کتابی که ترجمه میکند هم بنا به دلایلی سیاسی و غیرسیاسی توسط ناشرهای مختلف رد میشود. درنهایت تصمیم میگیرد بیخبر و با یک بلیط درجهی دوی قطار، ترک وطن بگوید. منصور عبدالسلام در قطار با مردی همسفر و همصحبت میشود که او هم مسافر اجباری است. تن به این رفتوآمد مکرر داده تا بتواند لقمه نانی به کف آرد. چگونه؟ هر چهقدر که بتواند کت میپوشد و در آن سوی مرز کتها را میفروشد. کاری که سربازان «قاچاق» مینامندش و او از سدشان نمیتواند عبور کند مگر با دادن رشوهای، چیزی! نه که از ابتدا مشغول این کار باشدها. الیاس نخله شغلهای زیادی را تجربه کرده: «و با تأثر بر سینه کوبید و ادامه داد: من آن نکبت بدشگونیام که به قول زنم و به قول همهی کسانی که مرا میشناسند، دریا هم به روی من خشک میشود! - پس تو همه جور کسبوکار داشتی؟ - اگر میپرسیدی کدام شغل را نداشتی، راحت میتوانستم جواب بدهم!» (صفحهی 52) البته هر چیزی آغازی دارد، همانطور که آغاز دربهدریهای منصور اخراجش از دانشگاه بوده. آغاز زندگی نکبتبار الیاس از چه زمانی بوده؟ از آن زمان که درختهایش را سر قمار باخته. نه که به این راحتیها از درختها دست بشویدها. حتی انتقام جانانهای میگیرد از کسی که درختها را به او باختهبوده و به کوه پناه میبرد. اما هیچکدام این کارها جلوی قطعشدن درختان را نمیگیرند. درختهای الیاس، آخرین درختهای طیبه، قطع میشوند و بوتههای پنبه جای درختها را میگیرد. اما مگر همهی اهالی درختهایشان را قطع نکردند؟ مگر همگی به درختهایشان تعلق خاطر نداشتند؟ چرا قطع درختها فقط الیاس را به خاک سیاه نشاند؟ چون او مثل بقیه نبود و مثل بقیه نمیاندیشید: «میدانی؟ خیلی وقت است که من مردهام، و چه بسا از همان شب که قبول کردم سر درختها بازی کنم؛ نه برای اینکه باختم، چون آدم همیشه در معرض باخت است، بل برای اینکه سر چیزی قمار کردم که کسی حق ندارد سر آن قمار کند. من سر طبیعت قمار کردم، سر چیزی که مال من نیست.» (صفحهی 102) در بخش اول کتاب گفتوگوی منصور و الیاس را میشنویم و در انتهای بخش، این دو شخصیت از یکدیگر جدا میشوند. تکگوییهای درونی منصور که در بخش اول کم بود، به مرور زیاد و زیادتر میشود تا جایی که در بخش دوم بیشترین صدایی که میشنویم از درون پرآشوب او برخاستهاست. در ادامهی کتاب «یادداشتهای روزانه» و «خاتمه» آمده و متوجه میشویم که تمام کتاب را یک خبرنگار جمعآوری کرده و درواقع این کتاب راوی خاطرات فردیست که در پایان به سایهی خودش در آینه شلیک میکند و او را به تیمارستان میبرند، همان مرد در وطن خویش غریب را. منصور و الیاس اشتراکات زیادی دارند، هر دو از وطن و از هموطن زخم خوردهاند. هر دو سرسبزی وطن را میخواهند و برایش به جان میکوشند اما مجبور به ترکش میشوند. نویسنده به واسطهی این دو شخصیت ما را با مسایلی درگیر میکند که جوامع عربی با آن دستوپنجه نرم میکردند. و واژههایی به گوشمان میخورد که نقل محافل مبارزین بوده، خلق و برابری و سوسیالیزم و... . منصور و مرزوق نیز اشتراکاتی دارند. در تمام کتاب حرفی از مرزوق در میان نیست بهجز صفحات انتهایی آن. از یادداشت 14آوریل منصور میفهمیم که مرزوق را کشتهاند، 33 سال داشته و جغرافیا درس میداده. مرزوق یادآور منصور 35 سالهی مدرس تاریخ نیست؟ «مرزوق یک تن نیست. مرزوق همهی مردم است. مرزوق درختی است. مرزوق چشمهای است. مرزوق الیاس نخلهای است که نمیمیرد.» (صفحهی 379) برخی مرزوق را نماد آزادی دانستهاند، آزادی مقتول. و این نیز هیچ بعید نیست. بنا به گفتهی مترجم «دلالتهای نمادین متعدد» یکی از ویژگیهای آثار عبدالرحمان منیف است. یکی دیگر از ویژگیها برخورداری از فرازمانی و فرامکانی نسبی است. نمیتوان بهطور دقیق مشخص کرد که الیاس و منصور اهل کدام کشور عربی هستند. در میانهی قرن 20 میزیستند یا ابتدای آن؟ و... البته در کتاب با کدگذاریهایی روبهرو هستیم ازجمله ماه ژوین که طبق گفتهی غایب طعمهفرمان این کد اشاره به سال 1967 و جنگ 6 روزه دارد. جنگی که قرار بود زخم سال 1948 را التیام بخشد اما درنهایت به «سهبرابر شدن قلمرو اسراییل» منتهی شد. (در سال 1948 اسراییل شکل گرفت و آن واقعه تبدیل به زخمی شد بر وجدان تمام روشنفکران عرب!) مضامین تکرارشوندهی دیگری نیز در کار است مانند زن و مانند رویا و مشروب. «از مشروب بهجای دوا برای دنداندرد، دلپیچه، فراموشکردن و جریت پیداکردن استفاده میشود.» (صفحهی 200) فرار به مشروب برای فراموشی باز هم یادآور شعر فروغ است: «برادرم شفای باغچه را در انهدام باغچه میداند او مست میکند و مشت میزند به در و دیوار ... و ناامیدیاش آنقدر کوچک است که هر شب در ازدحام میکده گم میشود.» جالب اینکه منصور نیز به دنبال ویرانیست: «آرزو میکنم بمبهایی اتمی داشتهباشم.» (صفحهی 355) و هر چه پیشتر میرویم تلاش او برای نگهداشتن آخرین پناهگاهش –رویا- بیشتر میشود. اما زن... این واژهی عزیز را بیشتر از زبان الیاس میشنویم: «همانطور که میبینی، دندانهایم را از دست دادهام و جز چند سالی از این زندگی برایم نمانده و بعدش غزل خداحافظی را میخوانم. با وجود این، تنها رازی که هرگز به آن پی نبردم زن بود.» (صفحهی 80) «زن خود زندگی است.» (صفحهی 110) این موضوع را با جملات منصور به پایان برسانیم. جملاتی که شاید در حکم چکیدهی کتاب باشند: «کتابها سکهی قلبی است که دولتها و کاسبکارها مروج آناند، ولی قضات و مدافعان فضیلت از کتابها وحشت دارند، بهخصوص از آنهایی که از آغاز آفرینش و زن و سوسیالیزم سخن میگویند.» (صفحهی 205) شاید عبدالرحمان منیف هم دوست داشته چنین کتابی بنویسد. شاید درختها و قتل مرزوق هم از آغاز آفرینش و زن و سوسیالیزم سخن میگوید. شاید هم نه. از اینها بگذریم. پرسش مهمتری وجود دارد: چرا این کتاب را بخوانیم؟ چهگونه بفهمیم که خواندن این کتاب به درد ما هم میخورد یا نه؟ اگر آن شعر فروغ فکر و قلب شما را به تکاپو میاندازد، این کتاب هم شما را درگیر خودش خواهدکرد و خواهیددید چالشهای مشابهی گریبانگیر جامعهی ما و جامعهی عربزبان بوده و هست. این گلاویز شدن با چالشهای مشترک روزی به کارمان خواهدآمد و شاید روزگاری را ساختیم که آن زمان ذهن باغچه دارد آرامآرام از خاطرات سبز سرشار میشود! راستی! چند حرف دیگر هم مانده که مجبورم کوتاه بگویم: آثار این آقای منیف را شگرفترین آثار داستانی معاصر عرب میدانند، بعد از نجیب محفوظ. و خودش هم انصافا آدم شگفتی بوده. از برجستهترین کارشناسان نفت که سالها در این زمینه کار کرده و حتی یک رمان دربارهی حوادث 28مرداد و دکتر مصدق ما هم نوشته! مترجم کتاب، موسی اسوار: عضو پیوستهی فرهنگستان! و کتاب را نشر هرمس چاپ کرده، در 412 صفحه و با قطع وزیری. 0 26 محدثه محمدزاد 1403/11/2 اگر می توانید حرف بزنید پس حتما می توانید بنویسید ژول سالزمن 2.5 2 ساده و سرراست. مناسب آنهایی که تازه نویسندگی را جدی گرفتهاند. چند نکتهٔ پایهای و مهم میگوید که تکراری نمیشوند و عمل بهشان در هر جایی از مسیر نویسندگی که باشیم، کمککننده است: راحتنوشتن و خود را به تکلف نینداختن دور انداختن کمالگرایی و بهجایش زیاد نوشتن، زیاد نوشتن، زیاد نوشتن! بازنویسی... حرف جالب -و نه جدید- راجعبه انتقاد دارد که یادآوریاش بهجاست: انتقادشنو باشید خواهشاً! انتقاد به اثر، انتقاد به شما نیست. ؛) 0 9 محدثه محمدزاد 1403/6/28 بیگانه آلبر کامو 4.0 221 مهیب و تأملبرانگیز. ترحمم را هم برانگیخت تاحدی. 0 20 محدثه محمدزاد 1403/6/27 هر کودک یک آهنگ است نیکولا دیویس 3.4 3 پیوند آهنگ و پرنده تصویرها رو منسجمتر و معنادارتر کردهبود. «بعد با هر گام و هر کلام آهنگی که تو بودی، برای خود ضرباهنگی پیدا کرد؛ پرواز کرد و... گشت و گشت!» خلاصه که تصویرگری ده از ده:))) طبق گفتهٔ نویسنده محتوا بر مبنای پیماننامهٔ حقوق کودکان سازمان ملل پیش میرفت و دقیقاً خود کتاب هم حالت بیانیهای داشت؛ اما زیبا و کودکانه. ذهنم با این سوال گلاویز است: «موضوع» این کتاب مربوط به کودکان میشود یا بزرگسالان؟ 0 7 محدثه محمدزاد 1403/6/21 ژه کریستیان بوبن 4.0 5 بسم الله. ژه شگفت بود؛ خودش، لبخندش و کتابش. عمیق و مبهم. با فاصلهای که باقی میماند، بین کلمهها و خواننده. مثل همهٔ چیزهای شگفت دیگر، ازجمله عشق که از هر زبان که میشنوم نامکرر است. اما این کتاب -برای من- با چیز دیگری قلابش را انداخت. ربطی که با بچهها داشت. چه آن زمان که راوی کودکی آلبن بود و چه هنگام جمعشدن بچهها اطراف او که ویلن مینواخت و چه بعدتر که تعمیرکار نابغهٔ اسباببازیها شد. 0 7