تو جستجوهایی که برای پیدا کردن سال انتشار کتاب داشتم به اطلاعات ضد و نقیضی برخوردم، ولی حدودی بخوام بگم، این کتاب تقریبا صد سال پیش نوشته و منتشر شده!
داستان با قالب طنز، به نقد گرایش به زبانهای خارجی و فراموشی زبان فارسی میپردازه.
جالب اینجاست انتقادهایی که آقای جمالزاده توی داستانش مطرح کرده فقط مخصوص جامعهی همون زمان نبوده؛ خیلی از اون رفتارها و طرز فکرها هنوز هم بین مردم هست –شاید با شکل و شمایل جدیدتر– ولی با همون ریشه.
همین باعث شده این کتاب همچنان یه اثر زنده و امروزی به نظر بیاد، نه یه نوشتهی قدیمی و از مدافتاده.
اگر کلمات عربی و فرانسهی شخصیتهای «شیخ» و «فرنگیمآب» رو نادیده بگیریم، زبان داستان در کل ساده و روونه.
ولی یه جاهایی آقای جمالزاده از واژهها و اصطلاحات قدیمی یا کمتر شنیدهشدهی فارسی استفاده کرده که ممکنه برای بعضیها (از جمله خودم!) سخت باشه و لازم بشه چند بار بخوننش یا برن معنیشو دربیارن.
البته این چیزیه که هم میتونه یه کم گیجکننده باشه، هم از اون طرف به داستان یه رنگوبوی خاص و ادبی میده.
در کل، خوندن «فارسی شکر است» برام یه تجربهی شیرین و یه تلنگر قابل تأمل بود.
هم از زبان طنز و جملههای بامزهاش لذت بردم، هم باعث شد کمی بیشتر به زبان فارسی و جایگاهش توی زندگیم فکر کنم.