یادداشت‌های امیرحسین محمودی (51)

          رهبر انقلاب اسلامی گاه از رمان‌ها برای مقایسه با وضع موجود جهان سخن می‌گویند؛ «رمان نویس معروف رومانیایی -زاهاریا استانکو- کتابی دارد. نمی‌دانم شماها خوانده‌اید یا نه؟ من این کتاب را سال‌ها پیش خوانده‌ام. داستان، مربوط به اشغال بخارست به وسیله‌‌ی آلمانی‌هاست. یک عده به جنگل می‌روند و مبارزه می‌کنند و بالاخره هم پیروز می‌شوند. البته به دنبال شکست آلمان در کل جنگ یک عده هم در داخل فرصت طلبی می‌کنند و اشغالگر اولین ضربه‌ را به این‌ها می‌زند. ماجرایی در آن جا نقل می‌شود که واقعاً هیچ وقت یادم نمی‌رود. این، تصویر نه چندان دور از ذهنی است که همه‌ی ما در مقابل خود داریم. شما این تصویر را در سطح بین المللی توسعه دهید. واقعه‌ای است که در حال حاضر هم دارد اتفاق می‌افتد. الان منطقه‌‌ی خاورمیانه، یا بگویید منطقه‌ی اسلامی -خاورمیانه و شمال آفریقا- حکم همان شهری را دارد که دشمن آن را اشغال کرده یا در حال اشغال است. البته این نوع اشغال با اشغال سنتی نظامی قدیم تفاوت دارد. سیطره‌ی فرهنگی و اقتصادی و سیاسی کامل است. حتی در مواردی ممکن است بدون حضور اشغالگر باشد؛ مگر این که حضور نظامی یا حضور فوق‌العاده لازم باشد. این اتفاق الان دارد می‌افتد. این که من منطقه را مثال می‌زنم، چون نمی‌خواهم ماجرا را باز کنم؛ والا اگر ما به سمت اقصای آسیا یا آمریکای لاتین برویم، آن جا هم همین قضایا با کم و بیش تفاوت‌هایی وجود دارد. منتها من می‌خواهم منطقه‌ای را که مورد ابتلای خودمان است و وحدت خاصی دارد، مطرح کنم. الان اشغالگر -مثل همان اشغالگری که بخارست یا پاریس یا فلان کشور را تصرف کرده بود- در حال اشغال تدریجی است. این اشغالگر کیست؟ پاسخ این نیست که این اشغاگر دولت آمریکا یا فلان دولت دیگر است. نه‌، این اشغاگر یک طبقه‌ی اجتماعی است؛ طبقه‌ای که دولت آمریکا و دولت‌های دیگر را به قدر توانایی و قدرت خود و آمادگی آن‌ها دارد هدایت می‌کند. البته در بافت و ساخت این دولت‌ها هم بدون شک افراد این طبقه حضور دارند. اما هدایت، هدایت یک دولت نیست. هدایت یک مجموعه‌ی طبقاتی است که اگر بخواهیم در یک عبارت برای این‌ها اسم معین کنیم، باید بگوییم «زرسالاران اقتدار طلب» هدفشان هم سیطره بر منابع حیاتی و مالی همه‌ی دنیاست.»
        

1

          آیت‌الله خامنه‌ای درباره‌ی روژه مارتین دوگار نویسنده‌ی فرانسوی و رمانش «خانواده‌ی تیبو» نیز چند باری سخن گفته است؛ «اگر از یک آدم مادی که در راه وطن خودش را دارد فدا می‌کند، آن وقتی که در بحبوحه و تنور احساسات می‌گدازد یک نفر او را بکشد کنار و بگوید آقا! شما چرا خودت را از دست می‌دهی. تو بمیری که چه شود؟ می‌خواهی تو بمیری که وطن زنده باشد! وقتی تو نیستی این وطن باشد یا نباشد چه فایده‌ای دارد؟ چرا و به چه جهت تو بمیری تا دیگری زندگی کند؟ البته این را مادی‌گرا اقرار نمی‌کند بلکه اگر به مادی‌گرا بگویید در جواب هدف‌های عالی، وجدان و از این قبیل چیزها را می‌گوید. لکن این اعتراف را در گوشه و کنار سخنان هوشمندانشان می‌شود مشاهده کرد.»
در جای دیگر فرموده اند:
من یک کتابی را از روژه مارتین دوگار نویسنده‌ی فرانسوی که رمانی نوشته به نام «خانواده‌ی تیبو» خوانده‌ام. به فارسی هم ترجمه شده و من چون با این نوشته‌های هنری از قدیم آشنا بوده‌ام، گاهی اوقات این چیزها را می‌بینم و نکات مهمی در این‌ها پیدا می‌کنم. این ظاهراً از اومانیست‌های قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است. این انسانیت‌گراها که معتقد بودند عشق به انسان و انسانیت و علاقه و وجدان انسانی می‌تواند پرکننده‌ی خلاء اندیشه‌ی مذهبی و ایمان مذهبیو جاذبه‌ی مذهبی باشد، این‌ها قبل از رواج مارکسیسم خیلی کتاب می‌نوشتند و این روژه مارتین هم جزو آن‌هاست که خیلی خوب در کتابش قضیه را تشریح می‌کند. البته نه این که بخواهد این را بگوید بلکه از زبان قهرمان داستانش که در هنگام یک بیماری لاعلاج با خودش فکر می‌کند فایده تلاش من چه بود و یادداشت‌هایش را می‌نویسد حقایقی را که تفکر اومانیستی به انسان می‌دهد و آن احساس ناگزیر این تفکر اومانسیتی را کاملا مشخص می‌کند و آن جا کاملا می‌شود این را فهمید. او می‌گوید فایده‌ی زندگی کردن همین است که تو لذت ببری! واقعاً طبق تفکر جهان بینی مادی جز این هم چیز دیگری نیست
        

7