یادداشتهای فاطمهالسادات شهروش (286)
1404/3/17
درباره دختری به نام آمیتیس که پدر و مادرش پزشکاند و اغلب تنهاست. هیولاها به خانهشان حمله میکنند اما آمیتیس بیکله از آنها نمیترسد و این اعصاب هیولاها را خرد میکند. کمی حرفهای بیتربیتی دارد و ترسناک هم هست. سرشار از خلاقیت زیانی نویسنده است. در کتاب قصههای بترس برای بچههای نترس نویسنده باز هم در زمینه داستانهای ترسناک تلاش کرده. اینجا هم همین طور است و البته با چاشنی طنز که به نظرم موفق هم بوده
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/3/11
درباره دو تا پسر نوجوون که توی ساختمون پلاسکو کار میکنن. زبان داستان نقطه ضعفشه. راوی یک پسر نوجوونه اما خیلی گندهتر از دهنش حرف میزنه مثلا کدوم نوجونونی که توی کارگاه خیاطی کار میکنه میکه ملودرام؟! شخصیتپردازی هم میتونست خیلی بهتر باشه. مثلا ما هیچ مقت نمیفهمیم پنام چرا اینقدر نقاشیش خوب بود. نقش اقای کیان هم خیلی کلیشهای بود. اونجا هم که مسئول مسابقه گفت عه شما شاگرد آقای کیان هستید خیلی تابلو بود اتفاق زورچپون شده توی داستان. اینکه اون سال این خونوادهها که همهشون از قشر متوسط رو به پایین تکتک گوشی داشتن هم بعید به نظر میرسه
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/3/2
درباره دختری که پدرش رو از دست داده و با مشکلاتی مثل کارکردن مامانش و حضانتش و اذیتهای خونواده پدرش دستوپنجه نرم میکنه. اول از همه اینکه زبان راوی بیشتر به یه دختر پونزده شونزده ساله میخوره نه یه دختر دهدوازده ساله. بخش زیادی از داستان هم برمیگرده به مسائلی مثل حضانت و دعوا و کار تو کتابفروشی که به نظرم باعث شده کتاب مخاطب خاص داشته باشه. تعداد شخصیتها هم خیلی زیاد بود و اغلب کارکرد خاصی نداشتن. البته نقطه مثبت کتاب هم این بود که مکان جایی است غیر از تهران و پر است از گویش های مازندرانی.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.