یادداشت‌های Boshra (78)

Boshra

Boshra

5 روز پیش

          من با این کتاب زندگی کردم. خندیدم. بغض کردم. اشک ریختم. فکر کردم. حسرت خوردم. غرق لذت شدم.
این کتاب زندگی نامه ی خودنوشت گیاهشناس زنیه که نگاهش به دنیای گیاهان با همه ی اون چیزی که تا به امروز خوندین و شنیدین متفاوته.
برای منی که دیپلم تجربی دارم و لیسانس بیوتکنولوژی و بارها و بارها و بارها به بهانه های ذرس ها و آزمایش های مختلف فیزیولوژی گیاهی رو خوندم و مرور کردم و هر بار کمتر فهمیدم، مواجهه با این کتاب خیلی عجیب بود.

مثل کسی که همه ی عمر از غذایی متنفره. به خوردش میدن و به زور میخوره ولی لحظه شماری میکنه تا زمانی که دیگه مجبور نباشه اون غذا رو بخوره. تا اینکه یک روز فرار میکنه و میره دورترین نقطه ی ممکن، جایی که دیگه ست کسی بهش نمیرسه که بخواد اون غذا رو بهش بخورونه.
و یه روز، چیزی رو مزه مزه میکنه که انقدر دوست داشتنیه که دلش نمیخواد  چیز دیگه ای بخوره. غافل از اینکه این همون غذاییه که ازش فرار کرده. و برای اولین بار میفهمه که همه ی این مدت طعم واقعی این غذا رو نمیشناخته چون آشپزهایی که تا الان دستپختشونو خورده بلد نبودن چطور اونو بپزن.
        

1

Boshra

Boshra

5 روز پیش

1

Boshra

Boshra

5 روز پیش

          هیچ چیز این کتاب به اندازه شبانه برای من واقعی نبود. نه اینکه حس کنم خودم شبیه شبانه ام، نه اصلا. اولین بار هم نبود که شخصیتی مثل شبانه رو توی کتاب ها میدیدم، ولی هیچ جایی به اندازه این کتاب بغرنجی تضاد و شکاف عمیقی که بین فکر و عمل و ظاهر و باطنشونه نشون داده نشده بود. 
هر وقت میگن زن ایرانی، دختر ایرانی، شخصیت شبانه توی ذهن من مجسم میشه. شاید بگید کلیشه اشتباهیه، زمانه عوض شده و اصلا اینطور نیست. ولی فرهنگی که من توش بزرگ شدم، دختر و زن ایده آل این شکلی بود. آرام، کم حرف، محتاط، قانع، بی صدا، مظلوم، انعطاف پذیر، از خود گذشته، به دور از هر گونه بلندپروازی. و خیلی برای من تلخ بود که یک بار هم که شده تناقضی که شبانه ها باهاش دست و پنجه نرم میکنن رو لمس کنم و برای یک بار هم که شده به جای این که حسرت بخورم که چرا من به ایده آل شبیه نیستم، ایده آل رو در رقت انگیزترین شکل ممکنش ببینم و به حالش زار بزنم.
خیلی تلخ بود.
وقتی بخونید که میخواهید گریه کنید.
        

4

Boshra

Boshra

5 روز پیش

          دروغ چرا، به خاطر اسمش خریدمش، غافل از اینکه همین دلیل بعدا قانعم نمیکنه بخونمش، نتیجه ی این غفلت این بود که نزدیک 3 سال گوشه ی کتابخونه خاک خورد.
دروغ چرا وقتی خریدمش و حتی وقتی شروعش کردیم نمی‌دونستم مجموعه داستانه، وقتی هم فهمیدم دیگه خیلی دیر شده .بود و عمیقا دلم میخواست بدونم توی داستان بعدی قراره بدبختی کدوم ایرانی ساکن آمریکا رو بخونم
کشش داشت. طعم و مزه داشت بعض صفحه ها. عطر داشت. خلاصه اینکه این حجم عظیم نوستالژی باعث شد توی عمق ایران دلم برای ایران تنگ شه.
هفته ی پیش خاک آمریکا رو تموم کردم و میدونستم یه چیزی کم داره. این کتاب همون چیزی بود که کم داشت. حسی که اون نویسنده غیرمهاجر نمی‌شناخت رو توی این کتاب چندین و چند بار در قالب آدمهای مختلف تجربه می‌کنیم.
و این گونه بود که به جای 3 بهش 4 دادم. 
تنها نکته ای که خیلی عجیب بود این بود که تشخیص جنسیت شخصیت ها (قبل از اینکه مشخصا یه سرنخی بده که دیگه متوجه بشی چه خبره) برام سخت بود. داستان شروع میشد و من تصور میکردم راوی مَرده و 4 صفحه بعد میفهمیدم زنه ویا برعکس. نمیدونم ذهن من جنسیت زده اس یا شخصیت ها و نحوه روایتشون خیلی ساختارشکن بودن.
ولی باز هم معمای اینکه بالاخره با کی طرفم باعث نشد ازش لذت نبرم.
        

8

Boshra

Boshra

5 روز پیش

7

Boshra

Boshra

5 روز پیش

          معلم نگارش به بچه ها میگه درباره اینکه بزرگ شدید میخواهید چه کاره بشید و چرا انشا بنویسید. و دانش آموزی که میخواهد مطمئن باشه که بالاترین نمره رو میگیره، با آب و تاب صفحه ها راجع به این مینویسه که معلمی چه شغل شرافتمندانه و موثر و مهمیه و بدون شک میخواد که معلم بشه... نه اینکه دروغ نوشته باشه ها.  بر منکرش لعنت که معلمی شغل شرافتمندانه و مهم و موثریه. ولی اینکه موقع نوشتن انشا هدف اصلیش این بوده که چیزی بنویسه که معلمش بیشتر از همه تحت تاثیر قرار بگیره باعث میشه انشاش بی‌نهایت تصنعی و شعاری به نظر بیاد.

فارنهایت 451 دقیقا همون انشاییه که بچه به اصطلاح زرنگ در ستایش معلمش نوشته بود. کتابی که با هدف تحت تاثیر قرار دادن کتابخوان‌ها و کتابدوست‌ها نوشته شده و به خیال خودش حتما نمره کاملو میگیره چون چیزی جز حقیقت ننوشته. ولی انقدر شعاری و تصنعی و ضعیفه که آدم دلش به حال این خوش خیالی میسوزه.

جامعه ای که کتاب خوندن توش ممنوعه، کتابخوان‌ها قهرمانند و همه ی آدم‌هایی که توی تلویزیون غرق شدن ابله. کتاب‌ها 
ناجی ان، کتاب نخوان‌ها وحشی ان و زندگی بی کتاب، سیاه و سفید و سراسر افسرده اس. انگار بردبری با خودش گفته
کدوم آدم کتابخوان و کتابدوستیه که یه همچین فضایی به دلش نشینه؟ کسی هم که نپسنده به اندازه کافی عاشق کتاب نیست و به قدرت مطالعه ایمان نداره.
همین قدر ضعیف. همین قدر پوچ.
        

0

Boshra

Boshra

5 روز پیش

          من این کتاب رو زبان اصلی خریدم. مستقیما از جنگل نخریدم ولی فکر کنم جنگل چاپش کرده بود.
از حدود صفحه 80 حس کردم سیر وقایع داره بی ربط میشه. گذاشتم به پای زردی کتاب.
یه کم گذشت دیدم خیلییی دیگه داره غیرمنطقی پیش میره. زبان اصلی رو دانلود کردم و دیدم بععلههه. چههه قددددر سانسور.
قشنگیش این جا بود که میخواستن سانسور کنن، ولی نمیخواستن صفحه بندی کتاب به هم بخوره، به ازای هر مقداری که حذف کردن یه نویسنده گذاشتن که به جاش داستانو با تخیل خودش ادامه بده و مهمل انگلیسی بنویسه :))) یعنی مثلا 5 صفحه سانسور دار حذف نشده (ای کاش شده بود) با مهملات انگلیسی جایگزین شده.


قشنگ ترین بخشش این جاست که مهمل نویس گرامی (نمیدونم بگم خدا خیرش بده یا چی) هر جایی شروع کرده متن جایگزین نوشتن، یکی از کاراکترا رو فرستاده چایی دم کنه!
  یعنی دیگه هر کی حرف از چایی میزد معلوم بود که چایی کد  کارای خاک برسریه. وضعی بود که آخرای کتاب یه سکانس یه مادر و دختری کنار هم بودن بعد نوشته بود مادره دستاشو دور لیوان چایی محکم کرد... من از جام پریدم که یا خدا مادر و دخترن! دیگه چی شده... رفتم متن زبان اصلی رو چک کردم . که خدارو شکر خبری نبود و این دفعه برای اولین بار واقعا یکی داشت چایی میخورد

خیلی حس ناامنی بهم دست داد. یعنی برای فرار از کتاب ترجمه ی سانسور شده به زبان اصلی خریدن و خواندن پناه آورده بودم. این پناهم ازمون گرفتن. اونم به این شکل که کلا روند داستانو عوض کردن. خب نمیکردید. چاپ نمیکردید. جایگزین نمیکردید. حذف میکردید عین هر کتاب دیگه ای که توی ایران منتشر میشه... حالا با بقیه کتاب زبان اصلیام نمیدونم چی کار کنم. کاش حداقل کد بقیه شون هم چایی باشه دوباره از اول آدم مجبور نشه دنبال سرنخ بگرده.

و راجع به خود کتاب: هم وقتی کتاب رو خریدم، دوست خردمندی گفت بشری رمان زرد میخری؟! و من که از حجم زردی این کتاب بی خبر بودم فوری فریاد برآوردم که اصلا هم زرد نیست و فلان جا تعریفشو شنیدم و... از همین تریبون از اون دوست خردمند عذر میخوام، نادان بودم و خام. خیلی ضعیف بود. از همه دردناک تر اینکه آخر کتاب نوشته بود از زندگی مادر پدرش الهام گرفته، و وقتی زندگی اون ها رو تعریف کرد معلوم شد از چه جریان تکان دهنده ای انقدر بد اقتباس کرده. همون سه صفحه بیشتر از کل کتاب 400 صفحه ای منو تحت تاثیر قرار داد.
        

0