سلام سلام " !
تا حدودی متوجه شدم که یادداشتهام و دنبال میکنید 🥹
واقعیت روزی که واردِ بهخوان شدم کار باهاش و هیچجوره بلد نبودم و فکر میکردم که روند خاصی داره اما به مرور یاد گرفتم که فقط لازمه خودم باشم :)
. . .
آرزوهای بزرگ از دیکنزِ عزیز و گرانقدر کتابی هست که مدتها تو فکر بودم که بخونم در ۱۹ سالگی نسخهای کودک این کتاب و مطالعه و اکنون نسخهای کاملش رو در دست دارم " -
پیپ پسری که بدونِ هیچ اطلاعی از خوب و بدِ دنیا متوجه شده که یک پسرِ بی ارزش و احمقه که آیندهای خوبی در انتظارش نیست و حالا خواهری داره که به اون مثلِ یک دشمن و مثلِ یک بدبختی بزرگ نگاه میکنه . جو که با پیپ عزیزِ ما خوب برخورد میکنه و هواش رو داره تلاش داره که غم به دلِ پیپ کمتر و کمتر نفوذ کنه !
قسمتی که از کتاب که شاید هزاران هزار کودک که خودِ من باشم و یا حتی شما این شرایط و تجربه کرده .
ص۴۹ ( اجازه صحبت نداشتم ) - ( خودم هم تمایلی نداشتم)
و همچنین نه به این علت که استخوانهای پوستهپوسته ران مرغ و یا گوشه کنارهای متروک و ناشناخته گوشت خوک ، که خود حیوان هم زمانی که در قید حیات بود به آنها مباهات نمیکرد ، نصیب من بود . نه ، ( اگر مرا به حال خود میگذاشتند اعتنایی به این گونه چیزها نداشتم . ) اما دست از سرم بر نمیداشتند . بنظر میرسید فکر میکردند که اگر صحبت را هر چند گاه متوجه من نسازند و نیشی به من نزنند فرصت از دست خواهد رفت . در آن وضع حال گاو کوچک و بدبختی را داشتم که در میدان گاوبازی دچار نیزههای پیاپی گاو باز شده باشد