یادداشتهای ساکورا (44)
1403/7/12
کتاب به شدت جذابی بود. نژاد ها و گونه های متفاوت از اژدها که هر کدوم ویژگی های خاص خودشون رو داشتن. جنگی که در حال رخ دادن بود و پیشگویی از اژدهایان کوچکی صحبت میکرد که میان و دنیا رو نجات میدن گروهی از اژدهایان به این پیشگویی باور داشتن، به قبایلشون خیانت کردند و تخم های اژدها رو جمع کردن و به گوشه ای دور از دسترس بردند و اونها رو بزرگ کردند متاسفانه مشکلی پیش اومد و یکی از تخم ها از بین رفت (تخم آسمان بال طی حادثه ای شکست و مجبور شدند با تخم یک باران بال جایگزینش کنند، تخمی که توی پیشگویی نبود) برای همین پیشگویی ناقص موند ولی اونها امیدشون رو از دست ندادند و بچه ها رو بزرگ کردند حالا توی این کتاب بچه ها بزرگ شدند و مطمئن هستند که حالا زمانیه که اونها باید دنیا رو نجات بدن ولی نگهبانانشون اجازه ی خروج از دل کوه رو بهشون نمیدن، پس اژدهایان ما تصمیم میگیرند فرار کنند
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/7/12
خب به پیشنهاد خواهر و دوستم این کتاب رو خوندم داستان از دیو و دلبر الهام گرفته شده بود و یکی از دلایلم برای خوندنش همین بود به نظر من دختر داستان انتهای کار خودش و ایگنیفکس رو نابود کرد آخه دختر خوب تو که طرف رو دوست داری، تو که عهد بستی، انقدر سستی که یه ثانیه فامیلت که همش اذیتت میکردند رو دیدی همه چی یادت رفت؟ تویی که انقدر عهد و پیمان برات مهمه دو دقیقه به اون بدبخت امون میدادی دیگه هم انقدر زجر نمیکشیدین
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.