یادداشت‌های علی قاسمی 🇵🇸 🇮🇷 (42)

        بسم رب زینب
شهید مجید قربانخانی معروف به مجید بربری قطعا جزء شهدای خاص و ویژه محسوب میشود؛ خاص از این جهت که شخصیت او به انجام هر کاری میخورد به جز اینکه مدافع حرم بشود. دعوا و درگیری هایی که قبل شهادت سردسته‌شان بود، آن بساط قهوه خانه ‌و روزی ده پانزده بار قلیان کشیدنش، آن رفیق بازی ها و خالکوبی دست و ... همگی جلوه‌های خاص شخصیت مجید قربانخانی بودند. چه شد؟! چه اتفاقی افتاد که چنین آدمی یک آن از این رو به آن رو  بشود و فیلش یاد هندوستان که نه، یاد سوریه و خان طومان و دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها کند؟! سرّش را باید در پیاده روی اربعینی او به سمت کربلا و همچنین در غیرت و مرامش که در درون او به حد اعلا وجود داشت جستجو کرد. مجید همینکه با خبر شد داعش ادعای حرم حضرت زینب سلام الله علیها را کرده به غیرتش برخورد و سریع برای اعزام به سوریه اقدام کرد. البته رفیق هم تاثیر کمی نداشت؛ در بین رفقای او بودند افرادی هم که سرشان به تنشان بیرزد؛ شهید مرتضی کریمی جزء همان رفقا بود که تاثیر زیادی بر شهید قربانخانی گذاشت. 
مجید قربانخانی پس از شهادت  به حر مدافعان حرم معروف شد.
خداوند عاقبت ما را هم همچون او ختم به خیر بفرماید🤲

(کتاب رو امشب شروع و با اشک تمومش کردم)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

20

          بسمه نور
از آزادی تا طعم تلخ بردگی، 
و از بردگی تا طعم شیرین آزادی
در پروسه‌ی طولانیِ پنج نسل از آن هفت نسلی که الکس هیلی (نویسنده) به شکلی بسیار جذاب، داستان نیاکان آفریقایی‌اش  را در قالب رمان به تصویر می‌کشد...
ابتدا از آزادی؛ از جایی در دهکده ژوفوره در گامبیا در میان خانواده‌ای مسلمان که فامیلشان کینته بود؛ از مردی به نام امورو و همسرش که بینتا نام داشت و فرزندی که به تازگی متولد و نامش را کونتا گذاشته بودند. 
کونتا بر طبق فرهنگ غنی و آداب و رسومات خاص مردم آفریقا پرورش یافت؛ فرهنگی که به تمام تصوراتمان از مردم آفریقا خط بطلان می‌کشد و در بسیاری از موارد خواننده را به تحسین آن فرهنگ وا می‌دارد. 
هر پنج سالی که از عمر مردم دهکده میگذشت یک کافو محسوب میشد و کونتا پس از طی کردن کافوی اول و دوم و سوم [که نویسنده به نحو احسن به جزییات آن می‌پردازد] وارد بر کافوی چهارم شد و در همان کافو بود که توسط توبوب‌ها (سفیدپوستان آمریکایی) ربوده شد تا در آن ور آب به عنوان برده به اربابان آمریکایی فروخته شود و برای ارباب در مزرعه بیگاری بکشد.
 کونتا چندین بار اقدام به فرار کرد اما موفق نشد و بردگی تا نوه و نتیجه‌هایش ادامه یافت تا اینکه بالاخره با تحولاتی که به نفع سیاهان در آمریکا شکل گرفت، بردگی در جرج (نوه‌ی کونتا) و فرزندان جرج به اتمام رسید.
از نکات بارز در این کتاب میتوان به تقید اهالی ژوفوره به اسلام و نماز و احترام به والدین اشاره کرد. نکته بارز دومی که میتوان از آن نام برد شیوه تربیتی خاصی بود که مردم آن دهکده روی فرزندانشان اجرا میکردند، همچنین اصرار و تاکید کینته‌ها [و احتمالا سایر اقوام و خانواده‌های آفریقایی] بر معرفی و شناساندن خود و اجدادشان به فرزندانشان از دیگر نکات بارز این کتاب بود.
اما نکته‌ی مهمتر درد و رنجی است که با خواندن این کتاب از ظلم یانکی‌ها و سفیدپوستها بر سیاهان و بیگاری کشیدن از آنها به انسان منتقل می‌شود؛ به چه حقی کسی به خود این اجازه را می‌دهد مردمی را از وابستگان و اهل و عیالشان جدا کرده و برای منافع خود به استخدام در آورَد آن هم به فجیع ترین وضع ممکن؟! 
آن شلاقها که بر پیکر سیاهان آفریقایی در کشتی‌های توبوب‌ها وارد آمده و آن برخوردهای حیوانی در آن فاضلابی (کنایه از کشتی‌های پر از کثافت) که سیاه ها را با آن به غرب می‌فرستادند و آن آه و نفرین ها و همه‌ی آن دردها و دردسرهای دیگر که بر سیاهان وارد آمده  امروز در پیشگاه خدا و بشریت شهادت می‌دهند که رشد و توسعه‌ای که امروز غرب به آن می‌بالد، فاقد هرگونه ارزش انسانی و اخلاقی می‌باشد! 

و این تازه ورقی از کتاب پرحجم جنایات غرب بود...!
        

19

          همین اول حرف آخر را بگویم:👇
«این کتاب ارزش خواندن ندارد»

کتابی که مدنظر شما بزرگواران است کتابیست در حوزه انگیزشی و جزء پرفروش‌ترین کتاب‌های ایران و جهان به شمار می‌آید. 

خواننده گرامی میداند که فروش بالا لزوما به معنای کیفیت بالا نبوده و چه بسا کتاب‌هایی که صرفا با هدف کسب درآمد بیشتر به چاپ و به فروش می‌رسند.

 کتاب حاضر نیز با اینکه از حق بی‌ بهره نیست و تکیه‌ی زیادی بر سپردن کارها به خدا و تفکر مثبت و ... دارد اما در تفسیر این سخنان دارای اشکالات زیادی بوده و سخنان عجیب و دور از واقعی مطرح میکند. فی المثل در جایی از کتاب میگوید: «اعتقاد شخصی من این است که آسانترین راه واگذاری مسئولیت به خداوند است.» خواننده محترم می‌داند که در این عالَم قانون اسباب و مسببات حاکم است و حکمت خداوند بر این قرار بوده تا هر جریانی که در این عالم اتفاق می‌افتد در چهارچوب سیستم اسباب و مسببات صورت پذیرید. خداوند بر طبق همین سیستم  انسان را دارای اختیار خلق کرده و به او نقش مهمی در ساخت سرنوشتش داده است. انسان از جانب خداوند مسئول است تا بیندیشد و درست عمل کند و به سمت تکامل تلاش نماید پس نمی‌تواند دست روی دست گذاشته تا برایش پیشرفتی به وجود آمده یا مشکل از سد راهش برداشته شود. او نمی‌تواند مسئولیت خودش را به خداوند تفویض کند  هرچند میتواند از خداوند کمک بگیرد و کمک کردن غیر از سپردن مسئولیت به خدا می‌باشد.
اشکال دیگر این کتاب این است که در موارد بسیاری به جای حل مسئله، دست به پاکسازی صورت مسئله می‌زند. نویسنده در جایی از کتابش می‌گوید:  «اگر کسی بدهکار است و یا از دیگران طلبی دارد این مسئله مبیّن آن است که اعتقاد به بدهی در ذهن نیمه هشیارش نقش بسته است.» حال راهکار نویسنده چیست؟ 
میگوید: «برای تغییر این وضعیت باید اعتقاد به بدهی را بی اثر کرد.» به همین راحتی! و به زنی که از مردی بابت طلبش گلایه مند بود توصیه میکند تا این عبارات را با خود بگوید: «بدهی را قبول ندارم. زیرا با ذهن الهی در تعارض است. هیچکس به من بدهکار نیست. همه‌ی حسابها پاک است...»

اینها دو اشکال عمده بر این کتاب و امثال این کتاب می‌باشد. البته اشکالات دیگری نیز وجود داشته که به همین مقدار بسنده می‌کنم و با توجه به اشکالات متعدد و غیرعلمی بودن مباحث، این کتاب را جزء کتاب‌های #زرد دسته بندی میکنم. 

در آخر از خواننده گرامی عاجزانه تمنا دارم  بر روی این گزاره که میگوید: «هر کتابی به یکبار خواندنش می ارزد» خط بطلان بکشد چراکه درست است بالاخره هر کتابی ممکن است بهره ای از حق را دارا باشد اما آنچه مهم است این است که کتابی که ضررش از نفعش بیشتر باشد در روحیه انسان تاثیر نامناسب گذاشته و او را از علم و واقعیت دور و حتی میتواند موجبات انحراف او را فراهم سازد و فرضا هیچ تاثیر منفی هم نگذارد همین‌که وقت انسان را باطل کرده و او را از کتابهای خوب و علمی محروم می‌سازد کافیست تا از مطالعه‌ی این کتابها اجتناب کند. 

 #هر_کتابی_را_نخوانیم 
#کتاب_خوب_بخوانیم
        

16