یادداشتهای فاطمه مطاعی (24)
1404/4/22
اوایلش که خیلی کسل کننده بود🤦🏻♀️صحبتهای اضافه و کلیشهای، جزئیات ریز و غیر مهم خیلی داشت. داستان از جایی که دنیا وارد شد، یکم روند بهتری پیدا کرد، البته فقط یکم. اصلا چیشد که مصطفی افسرده! با رفتن به شمال و پس از دو روز زندگی پیش پدربزرگ حالش خوب شد:/؟ دنیا هم که خیلی زود درمان شد. شوهر سابقش که خیلی وحشی بود. مصطفی وسط آتیش سوزی و اضطراب به دنیا میگفت سعی کن نترسی:/ حتی یک بار توی داستان به دنیا ابراز علاقه نکرد بعد عنوان کتاب شد راه طولانی بود از عشق حرف زدیم/: پدربزرگ هردوشونم که فوت کرد غصه آن چنانی نخوردن در حالیکه مصطفی یکسال پیش پدربزرگش بود و به قول خودش زندگی کردن با اون نجاتش داده بود. از همه عجیبتر اینکه ریز به ریز اتفاق آتش سوزی رو تعریف کرد در حالیکه وقتی آتامان و عمو رحمان رو پیدا کردن اصلا جونی نداشتن انقدر با جزئیات داستانو بگن:/ لابد از غیب به نویسنده رسونده بودن جریان چیه. من با طاقچه خوندم ولی میزان استفاده از علامت تعجب خیلی فراوان و بی مورد بود: تقریبا برای تمام جملات خبری و عادی از علامت تعجب استفاده کرده بود. خلاصه که من به سختی خوندمش چون نمیتونم کتابی که شروع میکنم به خوندن رو کنار بذارم ولی امیدوارم از این به بعد با دقت بیشتری کتابهام رو انتخاب کنم. آها اون نصف ستاره هم دادم چون از دو سه تا جملهٔ کتاب خوشم اومد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/10/16
وقتی در حال تموم کردن کتاب بودم، این جمله رو یه جا خوندم: تنها آرزویی که میشه براتون بکنم اینه که امیدوارم با یکی در سطح و لول خودتون آشنا شید. و دیدم که چقدر این جمله با موضوع کتاب هماهنگه… آخرش خیلی عجیب تموم شد، با یه خط، یهو من موندم با یه احساسی شبیه حسرت…درسته که خیانت رو نمیتونم عشق بخونم، اما راجر واقعا صبوری نکرد…
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.