یادداشتهای فائزه برجعلی زاده (5) فائزه برجعلی زاده 1402/8/24 شروع یک زن فریبا کلهر 3.1 3 یدالله رویایی مینویسد:من کتاب میخوانم و وقتی که میخوانم،کتابی که میخوانم هستم،خودِ کتاب... داستانِ کتاب واقعه ی عجیب و غریب با فراز و فرود آنچنانی نیست،روایت آدم هایی معمولی در زندگی معمولی ... ولی وقتی خودِ کتاب می شوی ، با هر اتفاق روزمره ی راوی،تو هم دردت میگیرد، میخندی،بغض میکنی و خشمگین می شوی.. فارغ از موضوع این داستان،کتاب های فریبا کلهر را ،بخاطر ظرافت ها و اشارات زنانه ای که دارد خیلی دوست دارم.کتاب را که دست میگیرم،حس میکنم بعد از خوردن شام و جمع کردن سفره،حالا با دخترخاله ها و خاله ومامان...به اتاقی رفتیم روی بالش لم دادیم،تخمه میشکنیم و درد دل میکنیم و گرم غیبت میشویم،یک حس گرم و صمیمی😊 0 15 فائزه برجعلی زاده 1402/8/23 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 68 کز نیستان تا مرا ببریده اند وز نفیرم مرد وزن، نالیده اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش 0 24 فائزه برجعلی زاده 1402/6/26 تنگسیر صادق چوبک 4.1 44 اوایل کمی طول کشید تا با کتاب ارتباط برقرار کنم اما بعد از گذشت چند صفحه کتاب را تا پایان زمین نگذاشتم . خواندن این کتاب حتی برای دقایقی چند حس ظلم ستیزی را در شما بیدار میکند و طعم شیرین پیروزی را به قلبتان میچشاند. 1 47 فائزه برجعلی زاده 1402/6/18 پایان یک مرد فریبا کلهر 3.5 2 فریبا کلهر را نویسنده ی نوجوانان میدانستم و این اولین رمان بزرگسال او بود که خواندم. یک رمان با نوشتاری روان و ساده با چارچوب درست و پردازش خوب شخصیت ها . به گمانم نویسنده خود را ملزم کرده بود تا داستان را با تعداد مشخصی از واژگان به پایان برساند و خیلی مجیز و خلاصه اصل داستان را منتقل کند،همین میشود که بعضی جاها دست ما را میگیرد با سرعت خیلی زیاد میدواند و یک جاهایی بی هیچ عجله آرام آرام قدم بر میدارد و ما را به نگریستن در بطن شخصیت ها دعوت میکند . سوژه ی داستان تکراری بنظر میرسد ولی با چاشنی های عاشقانه که به خرج داده شما را مجذوب خود میکند.کتاب چالش هایی دارد که شما را به قضاوت در باره اخلاقیات فرامیخواند. 1 14 فائزه برجعلی زاده 1402/5/24 من او رضا امیرخانی 4.2 181 خیلی وقت بود کتابی که در آن نویسنده خلاقانه دست مخاطب را بگیرد و لحظه لحظه باخود همراه کند نخوانده بودم. برای من آمیزه ای از احساسات متناقض بود .دقیق نمیدانم آخر داستان دلم برای علی سوخت یا بیشتر عصبانیم میکرد یا مثلا مریم را ستایش میکردم یا نه ته تهش حسادت بود! دوست داشتم مهتاب را میدیدم ولی اگر هم میشد احتمالا آبمان تو یک جوب نمیرفت! حکایت کتاب از دید من خیلی واقعی بود مثل هرروزِ این دنیا که نمیشود مثلا بنشینی کمی خیال بازی کنی و با دودوتا چهارتا برای فردا و پسفردای عمر خودت برنامه بچینی،همه چیز در یک لحظه میتواند خاک یا شاید گلستان شود،کسی چه میداند! یک جاهایی که زاویه ی دید راوی تغییر میکرد یا وقتی نویسنده یکسری نکات را مدام یادآور میشد ،دلم را میزد ولی زیبایی نگارش و خلاقیت در روایت آنقدر پررنگ بود که آن تو ذوق خوردن ها از خاطرم برود. 1 35