یادداشت فائزه برجعلی زاده
1402/5/24
خیلی وقت بود کتابی که در آن نویسنده خلاقانه دست مخاطب را بگیرد و لحظه لحظه باخود همراه کند نخوانده بودم. برای من آمیزه ای از احساسات متناقض بود .دقیق نمیدانم آخر داستان دلم برای علی سوخت یا بیشتر عصبانیم میکرد یا مثلا مریم را ستایش میکردم یا نه ته تهش حسادت بود! دوست داشتم مهتاب را میدیدم ولی اگر هم میشد احتمالا آبمان تو یک جوب نمیرفت! حکایت کتاب از دید من خیلی واقعی بود مثل هرروزِ این دنیا که نمیشود مثلا بنشینی کمی خیال بازی کنی و با دودوتا چهارتا برای فردا و پسفردای عمر خودت برنامه بچینی،همه چیز در یک لحظه میتواند خاک یا شاید گلستان شود،کسی چه میداند! یک جاهایی که زاویه ی دید راوی تغییر میکرد یا وقتی نویسنده یکسری نکات را مدام یادآور میشد ،دلم را میزد ولی زیبایی نگارش و خلاقیت در روایت آنقدر پررنگ بود که آن تو ذوق خوردن ها از خاطرم برود.
(0/1000)
بهادر رضاپور
1402/5/24
0