یادداشتهای zeynab mohamadi (4) zeynab mohamadi 6 روز پیش نئوهاوکینگ ها یا سازش با سوراخ های جوراب مورچه مریم حسینیان 3.4 10 جایی برای نئوهاوکینگها نیست. من علاقه یا نه بهتر است بنویسم که جنون عجیبی به خواندن کتابهای خاطرات آدمها از زندگیشان دارم. اما دراین بین خواندن خاطرات آدمها از بیماری ترمزم را میکشد و باعث میشود هرگز برای خواندن انتخاب شان نکنم، چون از خواندن رنج کشیدن آدمها تن و بدنم را میلرزاند و بهخاطرهمین همیشه بعد از مرگشان به سراغ این کتابها میروم. زمانی که بدانمنویسندههایشان آسودهاند. کتاب روایت نویسنده از درگیریاش با سرطان روده است که ازیک پولیپ ساده آغاز میشود و به متاستازهای متعدد میرسد. نویسنده خیلی خوب و بدون تقدیس رنج از تخیلات و اتفاقات حین بیماریاش نوشته و از این حیث برای کسانی که در نزدیکیشان بیمار مبتلا به سرطان دارند و یااینکه خودشان درحال مبارزه بااینبیماری هستند،گزینه مناسبی به شمار میآید. یکجایی از کتاب نویسنده میگفت که پسرکش عادت دارد شبها پیش او بیاید و دستهایش را دورگردن مادرش حلقه کند و بعد از خودش میپرسد که ایا دنیا چشمهایی برای این ندارد که ببیند پسری که نارس به دنیا امده، شب بیاید پیش مادرش و دستهایش را دورش حلقه کند؟ نویسنده کتاب دیروز درگذشت و انگار که پاسخ دنیا به سوالش یک " نه " بزرگ است و از این به بعد مادر باید از جای دیگری و از جهان دیگری تماشاگر پسرش باشد. 1 25 zeynab mohamadi 1404/5/2 درخت زیبای من ژوزه مائوروده واسکونسلوس 4.5 72 جنگجوی پیناژه نمیدانم من سختپوست و سنگدل شده بودم یا کتابهایی که این مدت خواندم بیاثر و لوس بودند. اما بلاخره یکی پیدا شد بازی رها کردنکتابها از نیمه را بهم بزند و بهم ثابت کند بازی جادوی ادبیات ممکن است روزهایی متوقف بشود، اما هرگز پایان پیدا نمیکند. زهزه که تلفظ ژوزه درزبان اسپانیایی است، پسربچهی ۶ سالهایست که مثل هربچه دیگری که درفقر بهدنیا میآید، زودتر از سنش بزرگ میشود و چیزهایی را باتخیل بینظیرش احساس میکند. او مهربان است و میداند که معلم زشت و بدترکیبشان را هیچ مردی دوست ندارد و بهخاطر همین گلدان روی میزش برخلاف دیگر معلمها همیشه خالی است. زهزه آدم بدی نیست ولی دزدی میکند و گلی را توی گلدان معلمش میگذارد تا برای یک روز هم که شده تصور کند کسی هست که دوستش داشته باشد. زهزه خیالپرداز و بازیگوش است و مدام خرابکاری بالا میآورد. انقدر که خانواده پرتعدادش هی کتکش میزنند. تاجایی که وقتی اولینبار میخواهد با " پورتوگا " شنا کند و توی دریاچه بپرد، شرم میکند که لباسش را دربیاورد و کبودیهای بدنش را نشان مرد بدهد. زهزه و خانوادهاش فقیرند. ولی او میخواهد دانشمند و شاعر بشود و همهی این رازها را به درخت پرتقال کوچکی میگوید که حیاط پشتی خانه جدیدشان سبز شده. روزی برای اینکه شجاعتش را به درخت ثابت میکند قول میدهد که برای رفتن به مدرسه از ماشین مرد ترسناکی به نام " پورتوگا " آویزان بشود. او اینکار را انجام میدهد و بعد کتک مفصلی از پورتوگا میخورد انقدر که تصمیم میگیرد وقتی بزرگ شد حتما او را بکشد. اما این اتفاق نمیافتد و درادامه دوستی عجیب و غریب و فراموشنشدنی بین پورتوگا و زهزه که خودش را جنگجوی محلهشان پیناژه میداند، اتفاق میافتد. کتاب بیشتر از آنکه رمان باشد، روایتی داستانی از زندگینامهی نویسنده است. روایتی که شیرین است، دردآور است ولی عمیقا میچسبد. بهخصوص حالا که داریم شرایط سختی را تجربه میکنیم و حالا که مشغول غرق شدن درمشکلات مختلفیم به ما تلنگر میزند که شاید دوستی و مهربانی بتوانند برای لحظاتی آدم را از جهنمی که درش گیر افتاده نجات بدهند. 3 56 zeynab mohamadi 1404/4/20 دختر ایران ستاره فرمانفرماییان 4.3 3 سَتّاره؛ دختر ایران خواندن خاطرات ستاره فرمانفرمائیان تجربه توامان اشتیاق و حسرت بود. اشتیاق از بابت اینکه شاهزادهای ایرانی خاطراتش را بازگو میکند و حسرت برای اینکه در روزگار قحطی ایران در زمان اشغال توسط متفقین و درحالی که مردم گاها سال را بدون خوردن قرص نان سپری میکردند، اقوامی وجود داشتند که بتوانند فرزندانشان را برای تحصیل به دیگر کشورها بفرستند. ایراندوستی افراد درکتاب آدم را شگفتزده میکند. اینکه آدمهایی سمت کار برای وطنشان میایستند؛ نه از سرناچاری و نداری که چهبسا هم سرمایه رفتن را داشتند و هم راهش را خوب میدانستند، ولی ماندند و در سختترین روزهای مملکت در زمانهی اشغال و کودتا دانشی که داشتند را خرج خاکی کردند که درآن قد کشیدهاند. من اسم این آدمها را به خاطر میسپارم و بهاحترامشان کلاه از سرم برمیدارم. چون درست درهمین روزهای التهاب، بیشتر از همیشه میخواهم شبیهشان باشم. 0 2 zeynab mohamadi 1404/4/19 ساداکو و هزار درنای کاغذی الینور کوئر 4.3 39 قصه ساداکو و درناهای کاغذیاش ساداکو ساساکی، یکی از قربانیان بمب اتمی پسرک است که وقتی دوساله بود روی شهر هیروشیما انداخته میشود، او مدتی زنده میماند اما بعدتر اتفاقات تلخ دیگری میافتند. ساداکو در ابتدای نوجوانی و دراثر اشعههایی که به مرور زمان خونش را آلوده کردند به سرطان مبتلا میشود. یکی از دوستان ساداکو افسانه هزاردرنای کاغذی را برایش تعریف میکند. باوری قدیمی در فرهنگ ژاپن هست که میگوید هربیماری که هزارتا درنای کاغذی بسازد، شفا پیدا میکند. دخترک به این باور دل میبندد و شروع میکند به ساختن درناها و نهایتا وقتی ششصد و چهل و چهارمین درنایش را درست میکند، از دنیا میرود و بعدها مجسمه او درکنار هزاران درنای کاغذی در پارک صلح ژاپن نصب میشود. بعدها برادرش ماساهیرو که درناهای سادداکو را به سقف اتاقش در بیمارستانمیچسبانده، حرفهای جالبی میزند. اینکه چطور بعد از مرگش تلاش کردند که تعداد درناهای او را به عدد هزار برسانند. او میگفت باور جامعه و خانواده ساداکو این بود که او مرده، اما آرزوها و امیدش باید زنده میماندند. حالا به ۴۰کودکی فکر میکنم که درجنگ ۱۲ روزه از دست رفتهاند. به بچههایی که هرکدام مثل ساداکو احتمالا پر از رویا و امید بودند. رویاهایی که در زیر چرخدندههای عبور سخت و دلهرهآور این روزها، لِه میشوند و نهایتا به اعدادی ساده و کوچک تقلیل پیدا میکنند. بعد فکر میکنم و امیدوارم که بعدا آدمی صبور و تابآور و باهمت سراغ بازماندگان این بچهها برود و از آنها درباره رویاهای بچهها بپرسد. چون من هم مثل ماساهیرو ساساکی معتقدم آرزوها و امیدهای بچهها باید زنده بمانند؛ بهخصوص زمانی که صاحبان کوچک آنها زیرخاک هستند. زینب محمدی مقانک 0 7