یادداشتهای شیرین هزارجریبی (6) شیرین هزارجریبی 2 روز پیش میان آن ها ریچارد فورد 3.2 6 هو زندگی میان پدر و مادر. "میان آنها"،خودزندگینامه ریچارد فورد است. او این متن را در دو بخش نوشته. اول مواجهه نویسنده است با پدر. و دوم، تقریبا بعد از پدر و زمانیکه خانوادهشان دونفره میشود. بخش اول را بعد از مرگ پدر نوشته و بخش دوم را بعد از مرگ مادر و به همین خاطر، متن دو پاره مجزا دارد. این فرم، این که با یک کتاب دو فصلی مواجهیم که از یک جهت، پیوسته است و از جهتی دیگر، مجزا، با محتوای کتاب هم هماهنگ است. پدر از جایی به بعد، میمیرد و رابطه برای همیشه قطع میشود. اما حتی در بخش اول که پدر هنوز زنده است، به سبب شغلش فقط آخرهفتهها در خانه است. یعنی اتصال به طور منظم قطع میشده و در پایان بخش اول، کاملا از میان میرود. مادر و پسر که وسط هفتهها با هم هستند، حالا و تا پایان زندگی مادر، دوباره تنها میشوند. و این پایان، وقتی است که ریچارد فورد، وارد میانسالی شده. از طرفی، کتاب نشان میدهد که چطور، ما هر کدام، علیرغم زندگی در خانواده، تنها هستیم. اسم کتاب هم، نشاندهنده امر تنهاییست. کسی، میان دیگران. با هم تعاملاتی داریم و ارتباطاتی، اما تنها پیش میرویم و در نهایت تنها میمیریم. جایی از کتاب و در بخش مادر، نویسنده اعتراف هولناکی میکند. اعترافی که در ظاهر، عادیست. اما بعد از گذر سالها، وقتی عزیزی از میان میرود، تازه پدیدار میشود. انگار مرگ، پرده از حقیقت برمیدارد. حقیقتی که پشت کارهایی که میکنیم و حرفهایی که میزنیم، پنهان شده. به مادرش که، ضعیف و مریض شده و دلش میخواهد، به خانه ریچارد نقل مکان کند، میگوید: فعلا هیچ کاری نکن، شاید بهتر شدی. فکر میکنم -و از متن هم اینطور پیداست- تا پایان عمر، آن لحظه و نگاه مادر و صدای خودش که پیچیده در اتاق را، فراموش نکند. در تمام طول متن، ریچارد فورد با شک و تردید و شاید و احتمالات حرف میزند. برای من این دوستداشتنیترین بخش روایت است. چون درباره گذشته حرفزدن، از دید خود قضاوتکردن و درباره دیگران نوشتن، نمیتواند قطعیت داشته باشد. همیشه بخشهایی هست که ما ندیدهایم، نمیدانیم و اشراف نداریم. ما حتی گاهی درباره خودمان هم مطمئن نیستیم و این مربوط است به انسانبودن. جذابیت دیگر کتاب حتما، شناخت پدر و مادر است از نگاه پسر. او توانسته تصویر خوبی از آن زن و مرد بسازد، هرچند هیچگاه بهشان نگفته که قرار است زندگینامهشان را بنویسد. ما از خلال، کنشهای بیرونی و گفتگوها، شناخته میشویم. من به سرگذشت نویسندهها علاقه دارم. دلم میخواهد بدانم، چه میگذرد بر آدمها که فکر میکنند نمیتوانند ننویسند، دلیل اولم برای خواندن روایتهای شخصیشان، این است. دلیل بعدی حتما اینکه، کتاب را این اواخر زیاد دیده بودم و دور و اطرافم، حرفش بود. با هر دو دلیل، از خواندنش راضی هستم و زیاد پیش آمد حین خواندن، انگشتم را بگذارم لای صفحه، چشمهایم را ببندم و به کلمات فکر کنم. در کل، گردی از غم، روی تمام خطوط، حس میشد. غمی که نمیشد برایش اشک بریزم و لحظات سخت و غیرقابل تحمل زیادی نداشت، اما نمیتوانستم نادیدهاش بگیرم. این غم، شاید به دلیل حسرتهایی بود که نویسنده درباره گذشته و بهویژه در رابطه با مادرش داشت و شاید و به احتمال قویتر، به سبب، خود انسانبودن. زندگی و اقتضائاتش و اینکه باید مثلا میان کنار مادر بیوه ماندن و رفتن به دانشگاه، انتخاب کرد، دردی دارد عجیب. در خط اول این متن، "ها" را چسبانده بودم به "آن" و وقتی برگشتم به عقب، دیدم، نهایت کاری که میشود برای، آن ها کرد، این است که نیمجدا بنویسمشان. 0 30 شیرین هزارجریبی 1404/6/12 - 10:10 مصائب آشپزی برای دیکتاتورها ویتولد شابوفسکی 4.0 22 هو این مرور کتاب نیست که میخوانید، اعتراضیست به بیشعورانگاری مخاطب. ایده واقعا خلاقانهست. مصاحبههایی با دیکتاتورهای زمانه و شناخت آدمها از میز غذا. نویسنده سفر کرده به کشورهای مختلف، از عراق گرفته تا کوبا و گاهی با رنج زیاد آشپز دربار سابق را پیدا کرده. آشپزها هم جزئیات دقیقی از منش و خلق و خوی رئیس به یاد دارند و در نهایت به ما و نویسنده ثابت میکنند که طرف واقعا تمامیتخواه بوده. برای من، فقط بخش صدام جالب بود و کمی هم بخش برادر چگوارا و آن یکی دوستش که اسمش را یادم نیست. کوبایی بود به گمانم. بقیه تکرار این دو بودند. شاید هم چون این دو در ایران معروفترند، جزئیات زندگیشان برایم جذاب بود. کتاب را به زور تمام کردم و چیزی که فهمیدم این است؛ ما حتی در انتخاب کتاب هم اسیر تبلیغات و اسمها هستیم. گاهی به کتابخوان معروفی، اعتماد بیخود داریم. شاید هم چون صدایش را دوست داریم و شکل تلفظ کردن :شین" را. کتاب را "منصور ضابطیان" خوانده. گاهی به یک انتشارات اطمینان داریم و گاهی به نویسندهای. اینکه همه جا اسم کتابی را میبینیم ترغیبمان میکند ببینیم چه کوفتی آن تو نوشته شده که همه دربارهاش حرف میزنند و بعد میبینیم که افتادیم در چالهای که با برنامه قبلی برایمان کندهاند. برای همین است که برنمیگردم کتاب را بردارم و ببینم نویسنده رفته بود کوبا دنبال چه کسی بگردد. همان که خیلی معروف است و همراه چگوارا در جنگلهای آمریکای جنوبی برای مبارزه با امپریالیسم میجنگید. 6 5 شیرین هزارجریبی 1404/6/7 - 16:35 تاریخچه نزاع اسرائیل و فلسطین ایلان پاپه 4.0 10 هو "ضعیفها باید بمیرند" گروهی را به مرز جنون برسانید و بعد به آنها صفت "وحشی" یا "تروریست" بچسبانید. به نظرم این جمله، کلیت ارتباط اسرائیل و جامعه جهانی با ملت فلسطین است. کتاب "تاریخچه نزاع اسرائیل و فلسطین" را ایلان پاپه نوشته است. پاپه مورخ و فعال اجتماعی اسراییلیست و بسیار خلاصه، از ابتدای ورود یهودیان به سرزمین فلسطین و نیتهای این مهاجرت و چگونگی مواجهه کشورهای دیگر با این مهاجرت، ماجرا را روایت کرده. بسیاری افسانههای رسانهای در باب حضور یهودیان را، با شواهد محکم تاریخی رد میکند. نشان میدهد که قوانین بینالمللی چطور میتوانند دوگانه تفسیر شوند. در واقع در روابط بین کشورها دو طرف قوی و ضعیف وجود دارد. کار مذاکرات جهانی برای صلح این است که به طرف ضعیف بفهمانند باید تمام پیشنهادات طرف قوی را بپذیرد و خودش ابدا، گزینهای روی میز نداشته باشد. طرف ضعیف اگر بپذیرد، صلحطلب است و اگر نپذیرد، تروریست و وحشی است. همانطور که از اسم کتاب پیداست، تاریخیست. و سعی کرده، خطی را از زمانی که کشورهای عرب خاورمیانه در اشغال حکومت عثمانی بودهاند تا وقتی پای بریتانیا به منطقه باز شده و بعد استقلال کشورها، بنویسد. این سیر تاریخی، حدود ۱۰۰ سال طول کشیده و ناگفته معلوم است که نویسنده، حوادث را کوتاه کرده. اما، توانسته دید کلی خوبی نسبت به آنچه گذشته، ایجاد کند. به نظرم این کتاب، میتواند دستمایه هنرمندان باشد برای خلق اثر هنری. بخشهایی از کتاب و در خلال کنفرانسهای صلح یا سرکوب روستاییان فلسطینی در جریان پاکسازی قومی یا رفتار دوگانه چهرههای بینالمللی در قبال مسئله یا مقاومت گروههای چپ و راست فلسطینی، ایدههایی داستانی به ذهنم میرسید. ایدههایی که مثل اتحادیه ابلهان، به شکل غمباری، طنز بودند. حتما کتاب طنز تلخی داشت، اینکه در دنیایی زندگی میکنیم که فقط باید برای قدرت تلاش کرد و اگر قدرت نباشد، هلاکت و زوال حتمیست. هیچ قول و قراری و هیچ قانون جهانیای وجود ندارد غیر از یکی؛ ما ساکنان جنگلی بزرگ هستیم. شاید تندروهای مذهبی اسرائیل بعدها، نقشه توراتی جدیدی رو کنند و مدعی شوند، منطقه دیگری در دنیا مال آنها بوده. ممکن است مطابق توراتی که ناگهان بر آنها نازل میشوند، مدعی شوند قومی در دنیا دشمن خداست و باید نابود شود. آنها از زمان تشکیل سازمان ملل، هیچ معاهدهای را نپذیرفتهاند. هیچگاه در خطوط تعیینشده نماندهاند. هر کسی که خواسته صلحی ایجاد کند را ترور کردهاند و در عوض همیشه ژست مظلومیت گرفتهاند. کتاب علاوه بر روند تاریخی، دید خوبی هم از روابط داخلی بین گروههای صهیونیست میدهد. شاید کمتر درباره این وجه اسرائیل بدانیم، چون درگیر مسئله نزاع بودهایم. اما بخشی از نزاع، تکثر گروههای مذهبی و سکولار داخلی اسرائیل است. اگر به تاریخ استعمار علاقمند هستید، حتما این کتاب را هم میپسندید. 2 6 شیرین هزارجریبی 1404/5/29 - 15:44 بافته لاتیتیا کلمبانی 3.7 49 هو در قصه زنان پیچیدن منظم و متناوب سه رشته را به هم، بافتن گویند. و بافته یعنی کار به سرانجام رسیده و گره پایانی، این سه رشته را کنار هم نگه خواهد داشت. ساختار رمان لائسیتیا کولومبانی بر اساس معنای کلمه "بافته" است. او نخ زندگی سه زن را در سه نقطه جهان و از سه طبقه اجتماعی متفاوت و از سه قاره زمین، به هم پیچیده. اسمیتا از هند و از طبقهای که در باور هندوها، نجس هستند. جولیا از ایتالیا و از طبقه متوسط تولیدکننده و سارا از طبقات سربهآسمانکشیده شیشهای، کانادا. در هر قصه، زنی برای حفظ شخصیت، شان اجتماعی و استقلال و هویتش میجنگد. رمان دیدی انتقادی دارد نسبت به وضع موجود در جهان. در دنیای سرمایهداری و پشت ویترین چشمکورکن شرکتهای بزرگ در سرزمین برفی، نابرابریهای جنسیتی و ماشینانگاری انسان، آدمها را خیلی زود از دایره حضور اجتماعی بیرون میاندازد. این سر دنیا و در هند، طبقهای وجود دارد که ارثیهای از بوی فضولات انسانی را تا پایان عمر، با خودش حمل میکند و قانون این میراث را به رسمیت میشناسد. و در ایتالیا، صنعتیشدن و تولید انبوه و ماشینآلات، کارگاههای کوچک را یکی پس از دیگری تعطیل میکند و آدمها از زندگی ساقط میشوند. زنهای داستانهای بافته کولومبانی، هر کدام به نحوی میخواهند خودشان را از نحسی سیستم نجات دهند و آیندهای بهتر بسازند. من رمان را از این حیث که رنجهای بشری را به دنیای بیرون متصل میکند، دوست داشتم. در واقع، ارتباطی مستقیم بین چالشهای زندگی زنهاو جامعه و سیاست و تاریخ و فلسفه وجود دارد. نگاه داستان را به قوت و قدرت زنانه در ایجاد تغییر هم نقطه دوستداشتنی رمان میدانم. ابتدای رمان و در صفحه قبل پیشگفتار نویسنده دو نقلقول چندکلمهای آورده. یکی از رمی دوگورمون و دیگری از سیمون دوبوآر ، که یکی سمبولیست است و دیگری فمنیست و سوسیالیست. به نظرم این دو اسم در کنار هم، تکلیف ما را با شکل و محتوای متن مشخص کرده. رمانی نمادین برای نمایش همبستگی زنان برای ریشهکنکردن بیعدالتی. چیزی که حین خواندن داستان نظرم را جلب کرد، تلاش جامعه بینالملل برای تمرکز نگاههای عدالتخواهانه بر خاورمیانه است. آلن دوباتن در "هنر سیر سفر" نوشته: "عکسهای تبلیغاتی شرکتهای توریستی از خود مناطق تفریحی، جذابتر هستند." دوربینهای سازمانهای جهانی، روی منطقه ما زوم کردهاند و عکسهای ما احتمالا دردآورتر هستند از هر جای دیگری در جهان. اما، کتابها و زندگیهای واقعی زیر پوست مدرنیته در حال به بردگیکشاندن انسانها هستند. درباره ساختار کتاب، اگر دیدی منصفانه داشته باشم، همه قصه با ریتمی تند و گزارشی نوشته شده. نویسنده از آنجا که کارگردان هم هست به جای نمایش اتفاقات و ساخت صحنه با کلمه، آنها را خلاصه کرده، انگار با فیلمنامه مواجهیم و نه رمان. البته که صحنههای به خصوص درباره اسمیتا، وجود دارد بسیار زجرآور و فکر میکنم اگر نویسنده سریع عبور نمیکرد، چه بلایی قرار بود سر روان مخاطب بیاید. در مناطق بیتوالت او مسوول جمعکردن مدفوع طبقات بالاتر است. اما در خصوص زندگیهای کانادایی و ایتالیایی رمان، هم جزئیات دقیقی در صحنهها ارائه نشده و نویسنده ترجیح داده، آنها را هم با ریتمی تند روایت کند. بزرگترین نقطه ضعف کتاب همین شیوه روایت، یعنی گفتن به جای نشاندادن است. کتاب را دوست داشتم و بعد از پایان، دنبال نوشتههای دیگر نویسنده هم رفتم. چون فکر میکنم نویسندگان زن، نگاه جزئیتری به مسائل انسانی دارند. و از طرفی زنان هستند که غم و شادی را به فرزندانشان منتقل میکنند و در نگاهی کلی، زنان میتوانند جامعه را به سمت و سوی خوشبختی سوق بدهند. پس، دیدن جهان از چشم زنها، به همه کمک میکند دنیای زیباتری داشته باشیم. #حلقه_کتابخوانی_مبنا #بافته #همیشه_سرمون_تو_کتابه 1 4 شیرین هزارجریبی 1404/5/19 - 12:45 عشق و اسلحه جنیفر کلمنت 3.6 3 هو بعد از "دعا برای ربودهشدگان" مطمئن بودم باز هم از جنیفر کلمنت خواهم خواهند. ذوقم را از آشنایی با نویسنده توی کانال شخصیام ابراز کردم. دوستی پیام داد که "حتما از عشق و اسلحه هم خوشت میاد." راست میگفت. برای من، درد و رنج و سیاهی توی داستانها، اهمیتی ندارد. این که از بوی گند توی زبالهدانی صفحات کتاب عق بزنم، مهم نیست. اینکه خون از دل و روده پارهشده آدمها بپاشد روی ورقهای کاهی هم مهم نیست. خیانت و جنگ و بچهای توی سطل آشغال هم. برای من، کتاب خوب آن است که با دنیای بیرون ارتباطی عمیق دارد. در خودش فرو نرفته و تکهای نیست جدا از سیاست، از جامعه بینالملل، از فلسفه. عشق و اسلحه، درد و رنج آدمها را به تصویر میکشد و ریشه این رنج، را هم گوشه و کنار روابط عاشقانه جا میدهد. آدمها اسلحه دست نمیگیرند چون بدند و بیفرهنگ، آدمها در اجتماعی زندگی میکنند که وادار میشوند همدیگر را بکشند. دختری از خانه فرار نمیکند چون ذاتش بد است، او خطر را به جان میخرد چون زیر شکنجه بوده. عشق و اسلحه، وقتی اتفاق میافتد که آمریکا در افغانستان میجنگد و هر روز مجروحان زیادی از آن سر دنیا منتقل میشوند به کشورشان. از خودم میپرسم: کسی توی آمریکا بوده که دلش همتراز مردم افغانستان برای پرل هم بسوزد؟ پرل، دختر قهرمان رمان است. دختری که نام خانوادگی مادرش را دارد و مادرش ناخواسته با تجارت غیر قانونی اسلحه شده، ربط پیدا میکند. این یادداشت را ثانیهای بعد از تمام کردن کتاب نوشتم. شاید روزهای آینده کاملش کنم. 2 10 شیرین هزارجریبی 1404/5/10 - 00:30 سورمه سرا رامبد خانلری 3.4 12 اولین کتابی بود که از رامبد خانلری خواندم و حتما باز هم از ایشان خواهم خواند. داستان آینهای که رفتار ما را با دیگران، بیپرده بهمان نشان میدهد. شاید... 3 9