تاراس بولبا یکی از متفاوتترین کتابهایی بود که خوندم!
عجیب بود، ترسناک بود، دوستداشتنی بود و غیرمنتظره، یسری جاها باورم نمیشد داستان اینقدر ساده پیش بره، انگار که گوگول حتما باید این اتفاق رو تو داستان خلق میکرده ولی از بس تاراسِ داستانش چغر بوده نمیدونسته چطور؟؟ و در آخر با یه همچین صحنهی پیشپا افتاده و سادهای کارش رو انجام داده.. و خب اگر همین یه دونه شوک فصل آخر رو ندیده بگیرم، دوستش داشتم!
و به عنوانِ پینوشت: به قول روشنا الکلاسیکوی مهسا قراره یکی از بهترین خاطراتم باشه.