یادداشت

تونل
🔻 فکر می‌
        🔻 فکر می‌کنم کمتر کسی بتواند با شخصیت اصلی داستان «تونل»، یعنی «خوان پابلو» همذات‌پنداری کند. «تونل» برای من بیشتر از آنکه مشمئزکننده یا تاسف‌بار باشد، غم‌انگیز و دردناک بود؛ چون نیمهٔ تاریک وجودم را به من نشان می‌داد! دلم می‌خواست بیخیال تحلیل داستان شوم و به یک یادداشت احساسی دربارهٔ کتاب اکتفا کنم. داستان‌هایی که مرا خیلی به یاد زندگی خودم می‌اندازند، قدرت تحلیل را از من می‌گیرند.

🔻 اما حیف است از کنار جنبه‌های روانکاوانه، شخصیت‌پردازی قوی و ارتباط سبک با محتوای داستان بگذرم و آن را ستایش نکنم. شاید یک روانشناس حاذق بتواند گواهی دهد که رفتارها و افکار شخصیت اصلی چقدر ماهرانه برای او طراحی شده است. نه فقط شخصیت خوان پابلو، که ماریا هم در طول داستان بسیار زنانه، باورپذیر و درک‌شدنی رفتار می‌کند. سکوت‌ها، بی‌میلی به توضیح و استدلال منطقی، تناقض‌هایی که از زاویهٔ دید یک آدم بیش از حد منطقی می‌شود در کلامش یافت، همه و همه باعث شده که سرگذشت زنی از جنس آدم‌های دنیای خودمان را بشنویم. درواقع همین تقابل بین «احساسات پرتناقض زنانه و منطق مرگبار مردانه» است که داستان را جذاب کرده است. مهم‌تر اینکه علائم اختلال خوان پابلو و واکنش‌های باورپذیر ماریا با خط داستانی در هم تنیده و اصلاً از داستان بیرون نمی‌زند.

🔻 خوان پابلو تک‌تک علائم «اسکیزوفرنی پارانوئید» را بروز می‌دهد و از آنجا که معمولاً مبتلایان به این بیماری درگیر اختلالات دیگری مثل «وسواس فکری‌عملی» هستند، نشانه‌های وسواس فکری‌عملی را هم می‌توانیم از خلال اعترافات او کشف کنیم:
▪️ الف) علاقهٔ بیش از حد خوان پابلو به جزییات؛ او در جایی از روایتش می‌گوید: «به جزییات احتیاج داشتم؛ من در جزییات شکوفا می‌شوم، نه کلیات.» این توجه افراطی به جزییات یکی از نشانه‌های وسواس فکری‌عملی است.
▪️ ب) برنامه‌ریزی‌های سفت و سخت؛ از دیگر نشانه‌های اختلال او.سی.دی یا همان وسواس فکری‌عملی، برنامه‌ریزی‌های دقیق و سخت‌گیرانه برای امور کوچک و بزرگ است. خوان پابلو نه‌تنها نقاشی‌هایش را با طرح‌ها و برنامه‌های از پیش آماده می‌کشد، بلکه برای هر حرکتش در رابطه با ماریا صدها نقشه دارد؛ نقشه‌هایی که با بدبینی و سوءتفاهم آمیخته و نمود دیوانگی او هم در همین فکر و خیال‌های محاسبه‌گرانه است. تنها چیزی که با برنامهٔ از پیش‌تعیین‌نشده خلق شده بود، دریچه‌ای بود که خوان پابلو در نقاشی‌اش کشید و توجه ماریا را جلب کرد. به نظر من این دریچه علاوه بر اینکه مظهری از «تمنای فهمیده شدن و برقراری ارتباط» است، نمادی‌ست از بخش شهودی ذهن نقاش. خوان پابلو دلش می‌خواهد یک نفر را پیدا کند که نیازش را درک و او را از شرّ این زندگی منطق‌زده، وسواسی و پر از نقشه‌های نقش‌برآب‌شده نجات دهد. ماریا می‌توانست همان منجی باشد...
▪️ ج) قضاوت‌گری و تجزیه و تحلیل‌های جزئی از رفتار و گفتار دیگران؛ خوان پابلو کوچک‌ترین رفتارهای ماریا را تبدیل به سند و مدرکی برای اثبات فرضیه‌هایش می‌کند. حتی یک واژهٔ ساده در جمله‌ای بی‌اهمیت می‌تواند تبدیل به دلیلی قاطع شود. 
▪️ د) میل شدید به توضیح دادن همه چیز؛ مبتلایان به وسواس فکری‌عملی احساس می‌کنند لازم است همه چیز را توضیح دهند و اگر توضیحات خود را ارائه ندهند، چیزی کم است. توضیح‌های زیاده از حد و گاهی بی‌ربطِ شخصیت اصلی در فرم اثر هم منعکس شده است و اگرچه ممکن است برخی خوانندگان را خسته کند، اما من آن را نقطهٔ قوت داستان می‌دانم. راوی اول‌شخص که همان مرد نقاش است در قالب اعتراف به جرم، داستانش را تعریف می‌کند و بعد از مقدمه‌چینی‌های طولانی، در لابه‌لای ماجرا دیدگاه‌های خود را دربارهٔ زندگی و آدم‌ها توضیح می‌دهد و گاهی به‌تفصیل دلایل کارهایش را برای ما بیان می‌کند. 
▪️ ه‍) دنبال تایید دیگران بودن؛ این هم از رنج‌هایی‌ست که زندگی به چنین بیمارانی تحمیل می‌کند. آن‌ها به‌شدت دنبال تایید و دوست داشته شدن از جانب اطرافیان هستند و اگر به اندازهٔ کافی تایید نشوند، احساس می‌کنند کارشان خوب نبوده و خود را با فکر ناکافی و ناتوان بودن زجر می‌دهند. خوان پابلو بعد از مدت‌ها زنی را پیدا کرده است که احتمال می‌دهد او را درک کند و بتواند این احساس رضایت از خود را در وجودش احیا کند. او از کم‌رویی و کم‌گویی ماریا رنج می‌برد و دلش می‌خواهد ماریا با کلماتی صریح و به شکلی عریان محبتش را به او نشان دهد؛ اتفاقی که هیچ‌گاه رخ نمی‌دهد، چون ماریا دختری خجالتی، کم‌حرف و تا حد زیادی درون‌گرا است...
▪️ و) نشخوار ذهنی؛ به‌نوعی می‌توانیم بگوییم تمام این تک‌گویی یک نشخوار ذهنی بزرگ است. نشخوار ذهنی باعث افکار پریشان و آزاردهنده می‌شود و معمولاً با قضاوت‌گری همراه است. نقاش داستان هم هرجا مرتکب عملی ناروا می‌شود یا حرفی می‌زند که نباید می‌زد، افکار و حرف‌هایش را نشخوار می‌کند.

🔻 خلاصه اینکه: از افکار مالیخولیایی شخصیت اصلی منزجر نشوید؛ در عوض به این فکر کنید که ما در بعضی لحظات زندگی با سوءظن‌ها، قضاوت‌های نابه‌جا و کنترل نکردن عواطف و هیجانات مقطعی، تا چه اندازه می‌توانیم شبیه خوان پابلو باشیم. به این فکر کنید که چقدر می‌توانید آدم‌هایی را درک کنید که مثل خوان پابلو از بیرون آرام به نظر می‌رسند اما از درون متلاطم و رنجورند. اگر نمی‌توانید برای خوان پابلو دل بسوزانید، احتمالاً در زندگی نمی‌توانید به چنین آدم‌هایی کمک و به سهم خودتان از سقوطشان جلوگیری کنید. در اطراف ما هستند کسانی که در یک تونل سیاه و بی‌انتها زندگی می‌کنند و ما تنها در بیرونِ این تونل از دریچه‌هایی کوچک به آن‌ها می‌نگریم و هیچوقت نمی‌توانیم با آن‌ها هم‌قدم و هم‌مسیر شویم. داستان ارنستو ساباتو خود یک دریچه است برای بهتر دیدن رنج این آدم‌ها... آدم‌هایی که من حالشان را خوب می‌فهمم!
      
19

47

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.